دلکده‌ی آنسه

Monday, January 09, 2006

ف ، مثل فن

*
*
ف ، مثل فن
*

هدف از این نوشته ، دفاع از مهرداد آسمانی نیست که به واقع ، او نیازی به دفاعیاتِ من ندارد ، اما باید به این درد بزرگ ِ جامعه ی ایرانی توجه کرد که چگونه دانسته و نادانسته در هم ، آزادی بیان و تهمت زدن و توهین کردن وطنز نوشتن و تعیین ِ تکلیف برای آن دیگری کردن را در هم می آمیزند و از آن معجونی عجیب و غریب به نام انتقاد می سازند.ر

داستان ِ حمله های بی وقفه ، در ظاهر به مهرداد آسمانی و در واقع به گوگوش عزیز ،توسط کسانی که در نقش ِ عاشقان ِ دل خسته ی گوگوش ظاهر می شوند از جمله داستان های غم انگیزی ست که این روزها ، این جا و آن جا شنیده می شود. ر

دل دادگان ِ دل سوز ِ گوگوش ، هر چه دل ِ تنگ شان می خواهد از مهرداد آسمانی دریغ نمی کنند! تهمت می زنند ، سخنانش را به میل و سلیقه ی خود تحریف می کنند و برای هر حرکت ِ کوچک ِ او حسابی جداگانه باز می کنند وپیش به سوی ِ حساب رسی !!!ر

به نظر می آید که دل سوزان و خیر خواهان ِ گوگوش ، چنین تصور می کنند که روی ِ چشمان ِ زیبای گوگوش ، چشم بند گذاشته اند و همین باعث شده که توان ِ دیدن و تشخیص دادن از وی سلب شود و به احتمال ِ زیاد هم این چشم بند ، کار ِ مهرداد است، حیرت انگیز است که همه مهرداد را می بینند و به خوبی می فهمند که چه کار می کند و به زیبایی تشخیص می دهند که هدفش چیست و آهنگ ساز ِ خوبی نیست و بی هنر است و صدای ِ مناسبی ندارد و چیزی از موسیقی نمی داندو دنبال ِ دلارهای سبز است، اما خود ِ گوگوش عزیز متوجه ی هیچ کدام از این موارد نیست و از داشتن ِ چنین قوه ی تمیز و تشخیصی محروم است !! ... عجبا!!ر
*
اما ، حقیقت این است که اگر گوگوش عزیز دلش بخواهد با مهرداد همکاری می کند ، با او می خواند ، با او به روی ِ صحنه می رود ، و اگر خودش نخواهد و صلاح نداند چنین کاری نمی کند ... به نظر ِ شما دل باختگان ، آیا گوگوش توان ِ گرفتن ِ چنین تصمیماتی را ندارد ؟ در سن ِ54 سالگی آیا نمی داند که چه کار دارد می کند ؟

*چه گونه است که یک نوجوان ِ شانزده ساله یا جوانانی در کوچه پس کوچه های بیست و سی سالگی این قدرت ِ تشخیص را دارند اما گوگوش ندارد ؟!!ر
*
چه گونه است کسانی که حتا یک لحظه هم سازی در دست نگرفته اند تشخیص می دهند که مهرداد آهنگ ساز ِ خوبی نیست و خواندن را هم اصلن بلد نیست اما گوگوش با این همه سال سابقه ی هنری نمی تواند چنین تشخیصی بدهد ؟
*
البته که گوگوش بهتر از هر کسی می داند که چه کار می کند و همکاریِ ِ او با مهرداد آسمانی ، موردی ست که تصمیم اش فقط با خود ِ گوگوش است و نه آن دیگران ِ خیرخواه و دل سوز ِ او !! آن دیگران ، چنین وظیفه ای ندارند که برای اش تکلیف معین کنند که چه بکند و چه نکند و با که بخواند و چه بخواند و چه گونه بخواند، حق ِ تعیین ِ تکلیف برای مهرداد را هم ندارند ، مهرداد وقتی با آهنگ ِ زیبای کیوکیو بنگ بنگ ، کنار ِ گوگوش ایستاد ، آیا از مردم ِ همیشه در صحنه اجازه گرفته بود که حالا بنا بر خواست ِ آن ها از گوگوش کناره بگیرد ؟
*
کسی که نام ِ فن بر خود می گذارد باید بداند در جایگاهی که قرار گرفته ، وظایفی دارد که باید به وظایفش عمل کند که اگر جُز این باشد ، اصلن فن نیست و تعیین ِ تکلیف برای هنرمند هم از وظایف ِ فن خارج است.ر

فن می تواند نظرش را بگوید و پیشنهاد بدهد ، اما نه این که تعیین ِ تکلیف کند و درک و فهم ِ هنرمندش را زیر سوال ببرد !! ... عاشقان ِ دل سوخته با این گونه حرف ها ، در واقع دارند به گوگوش توهین می کنند و نه به مهرداد ... آیا شایسته است که شعور و درک ِ هنرمندی در حد و اندازه ی گوگوش عزیز ، زیر ِ سوال بُرده شود ؟ این وظیفه ی فن است که به قوه ی تمیز و تشخیص ِ هنرمندش این گونه توهین کند ؟



این قسمت از مطلبم را به آقای «کهنسالی» پیشکش می کنم که شعری طنز گونه در وصف ِ این همکاری سروده که این شعر ، روی یکی از سایت ها است.ر

دوست ِ گوگوشی ِ من ! همان طور که آگاه هستید و از آثار واقعی ی طنز بر می آید طنز نویسان ِ واقعی در همه ی دوره ها ، انسان های دشنام گویی نبودند بلکه بیش تر آن ها ، انسان های حساس و خوش ذوق و نکته سنجی بودند که با دیدن ِ نابهنجاری های جامعه ، بازتاب ِ خشم و اعتراض ِ خویش را در آثارشان به شکل طنز نمایان می کردند.ر

حال اگر طنز نویسی به دنبال ِ عقاید ِ شخصی یا خوش آمد ِ حزب یا گروه ِ به خصوصی باشد ، نه تنها تاثیری نخواهد داشت بلکه در دراز مدت ، به اعتبار ِ نویسنده اش لطمه خواهد زد ، برای مثال اگر سیاست مداران ِ یونانی می خواستند که سقراط را به فاسد کردن ِ اخلاق ِ جوانان ِ آتن متهم کنند ، اگر چه ممکن بود سخن شان در قالب ِ نوشته های یک نویسنده یا شعرهای یک شاعر ، در کوتاه مدت مورد ِ توجه قرار می گرفت ، اما زود به فراموشی سپرده می شد و نویسنده زیر ِ سوال می رفت.ر

آقای کهنسالی ! من شعر ِ شما را به حساب ِ طنز نمی گذارم که طنز به معنای استفاده کردن از کلمات ِ نامناسب نیست ، طنز یعنی ارائه ی نظراز طریق ِ سخنان ِ دو پهلو ، غیر صریح و خنده آور که گاه تند و گزنده است اما در خود پیام های خیر خواهانه و اصلاح طلبانه به همراه دارد ... شعر ِ شما نه تنها دو پهلو نیست بلکه کاملن صریح و مستقیم است و در عین حال توهین آمیز ... تحت ِ هیچ شرایطی ، آزادی بیان و طنز گویی به معنای ِ توهین کردن نیست با اجازه ، من یک تحلیل ِ کوتاه از شعر ِ شما دارم:ر


مهرداد ِ بد صدا گشت عاقبت یار ِ گوگوش

هم صدا و همدم و همراه و هم کار گوگوشِ



از بیت ِ اول ِ شعر شما ، این طور می توان نتیجه گیری کرد که صدای مهرداد را فقط عاشقان ِ بی قرار می شنوندو خود ِ گوگوش یا اصلن صدای مهرداد را نشنیده و یا شنیده، اما تشخیص نمی دهد که صدایِ مهرداد بد است!!!ر

*

با صدای عنکر الاصوات ِ خود رم می دهد

هر چه عاشق پیشه و هر چه طرفدار ِ گوگوش

کسی که عاشق ِ گوگوش است در واقع باید به خواسته های او احترام بگذارد اگر چه که آن خواسته ، مورد ِ قبولش نباشد . اگر عاشق است باید معشوق را با همه ی خواسته هایش بخواهد و در غیر ِ این صورت ، عاشق نیست و اما طرفدار ... طرفدار ِ گوگوش می تواند صدای مهرداد را گوش نکند و به کنسرت ِ هنرمند ِ مورد ِ علاقه اش نرود ... چرا نرود ؟ به دلیل ِ این که از مهرداد خوشش نمی آید !! این که از گوگوش خوشش می آید و دوستش دارد یا بهترین خاطرات ِ زنده گی اش را از او دارد اصلن مهم نیست ، مهم این است که از مهرداد خوشش نمی آید بنابراین آزاد است به موردی که از نظرش مهم تر است عمل کند.ر


با قر و اطوار و چشم و ابرو و دست و کمر

می شود بابا کرم انگار نه انگار گوگوش



بنابر گفته ی شما، باز هم گوگوش یا نمی بیند یا می بیند اما آن چه را که شما تشخیص داده اید را تشخیص نمی دهد و این فوق العاده ست.ر


می سراید نغمه های سطحی و صد من یه غاز

می شود ناجی ِ میهن جمله سردار ِ گوگوش

کیوکیو بنگ بنگ ، اتاق ِ من ، دل کوک ، چله نشین ، با هم ، سنگر ِ بی سنگ ، نجاتم بده ، آی مَردُم مُردَم همه نغمه های سطحی هستند ؟ پس " تو خودت نمره ی بیستی ، منو نمی خواستی ، نگو که دلم آب افتاد وآقا بالا سر نخواستم " چه گونه نغمه هایی هستند ؟ و حیرت انگیز این که گوگوش بعد از این همه سال ، چه گونه است که نغمه های سطحی را تشخیص نمی دهد ؟...مصراع ِ دوم ِ این بیت نیز به شدت ایهام !! دارد.ر



خود بچسباند به او در هر زمان و هر مکان

گه به آلبوم گه به کنسرت و به دیدار گوگوش



خیلی جالب انگیز است که همه ، این موارد ِ مهم و فجایع ِ عظیم را به خوبی می بینند و نوع ِ چسب را هم تشخیص می دهند به جز گوگوش ... واقعن جالبه!!!ر



مردم از دیدار ِ این انسان ِ موذی خسته اند

دسته ای از عاشقان گشتند بیزار گوگوش



عاشقانی که از گوگوش بیزار گشته اند ، همان بهتر که بیزار گشته اند ، به واقع ، گوگوش نیاز به عاشقانی از این جنس ندارد ... ترد و شکننده و نازک نارنجی و باد به پرچم !!! اینان در واقع ، عاشق ِ گوگوش نیستند بلکه عاشق ِ میل و سلیقه ی خودشان هستند.ر



ما که باشیم از جوانی عاشق و شیدای او

بیدل و دل داده و تبدار و بیمار گوگوش

عجبا !!! به نظر می آید که این عاشقان و شیدایان ، بیدل و دل داده و تب دار و بیمار ِ خاطرات ِ گوگوش هستند که در واقع ، بخشی از زنده گی ی خودشان است و نه عاشق ِ خود ِ گوگوش.ر



لیک باشد تا به کی همراه ِ او این بی هنر

کس نمی خواهد که او باشد چو سالار گوگوش

باز هم گوگوش نمی داند که مهرداد آسمانی ، چو سالارش است !!! اما بیدلان و عاشقان!!! به این مهم پی برده اند و باز هم همه، بی هنر بودن ِ مهرداد را تشخیص دادند به جز گوگوش که خود درخشان ترین ستاره ی هنر است.ر





گو چه باید کرد تا راحت شویم از شر او

تا نباشد این بشر زین بیش سربار گوگوش

به نظر می آید بهترین راه این است که از فن ِ گوگوش بودن استعفا دهید و به سراغ ِ هنرمند ِ دیگری بروید وبرایش تکلیف و راه و روش و چه کند و چه نکند مشخص کنید ... بعد ببینید که آیا هیچ هنرمندی چنین اجازه ای به شما خواهد داد ؟

به امیدِ روزهای بهتر و فن های بهتر...ر

*

آزاد وشاد باشید ... آنسه

*

مردِ بد نامرد

*
*
مردِ بدِ نامرد
*

اصطلاح نامرد دیرگاهی ست که در زبان فارسی جا باز کرده و بر زبان ها جاری شده ... فارسی زبانان چه مرد و چه زن ، چه نامدار و چه غیر نامدار آن را پذیرفته اند و به هنگام لزوم به کار می برند.ر

*
شکل ظاهری کلمه ی نامرد نشان گر کسی است که مرد نیست !!! اما در واقع این کلمه به معنا و مفهومی دیگر استفاده می شود که با شکل ظاهری آن هم خوانی ندارد.ر
*
منظور از نامرد موجودی در ظاهر انسان است که شناخت واقعی از هستی ، زندگی ، اجتماع ، خانواده ، انسان و زن ندارد . شناخت همان درک و معرفت است و کسی که فاقد معرفت و شناخت باشد انسان بی معرفت معرفی می شود و بی معرفت بودن هم فقط مختص مرد نیست ، زن هم می تواند فاقد درک و معرفت باشد و در اصل این انسان ها هستند که هم می توانند صاحب شناخت و یا فاقد آن باشند و عدم شناخت و درک فقط مختص مرد نیست ، بنابراین چرا می گویند نامرد ؟؟
آیا کسی که از معرفت و درک انسانی بویی نبرده مرد نیست یا انسان نیست ؟؟

در حقیقت کلمه ی نامرد که به این مفهوم به کار می رود آن بار معنایی را دارد که باز به سود مرد است , در واقع دوباره برتری مرد را بر زن به نمایش می گذارد و امتیازات مرد را نسبت به زن ، به رخ می کشد ... هیچ زمان کسی نمی گوید نا زن !! چرا ؟؟

به دلیل این که از ابتدا معرفت و شناخت و نیکو مندی را از مردان انتظار داشتند گویی که از زنان انتظار درک و معرفت و نیکو مندی نمی رفت و به نظر می آید که هر چه صفت نیک و پسندیده بود در مرد خلاصه می شد و به همین دلیل به کسی که این صفات نیکو و پسندیده را نداشت نامرد می گفتند و آن که از هر نظر دارای خصلت های مثبت بود مرد نامیده می شد و نه انسان !! شاید هم فقط مرد از جنس انسان بود !! پس به زنی که دارای صفات پسندیده نبود چه می گفتند ؟ به زن هم می گفتند نامرد ؟؟
*

از کلمه ی مرد ، کلمات دیگری هم ساخته شده برای بیان همین معنا ، یعنی جابه جایی کلمه ی مرد و انسان سبب شده که در همه ی این دوران ها شاهد کلما تی باشیم از قبیل : نیک مردی ، جوان مردی ، ناجوانمردانه ، گر جهنم می روی مردانه رو !! مرد این کار هستی ؟ و غیره وغیره و غیره همه از این دست...ر

*
جابه جایی کلمه ی مرد و انسان ، در شعر شاعران هم به روشنی دیده می شود , در بسیاری از شعر ها از شاعران قرن چهارم تا به امروز ، برای بیان نیکی ، توانایی ، معرفت ، شجاعت و انسانیت از شکل های مختلف کلمه ی مرد و برای ضد این مفهوم ها از کلمه ی نامرد استفاده شده است ... بیت هایی از چند شاعرمعروف را در ارتباط با آن چه که بیان شد به عنوان شاهد مثال ملاحظه فرمایید:ر
//
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را ... سعدی
//
از آن مرد دانا دهان دوخته ست
که بیند که شمع از زبان سوخته ست ... سعدی
//
بد اندر دل ار چند پنهان بود
ز پیشانی مرد تابان بود ... بو شکور بلخی
//
عجب مدار که نامرد ، مردی آموزد
از آن خجسته رسوم و از آن خجسته سیر ... عنصری
//
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش ... نظامی
//
سینه ی تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم ... حافظ
//
مگوی آنچه هرگز نگفته ست کس
به مردی مکن باد را در قفس ... فردوسی
//
که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق ... سعدی
//
مردی باید بلند همت مردی
زین تجریه دیده ای ، خرد پروری ... بابا افضل کاشانی
//
به روی و ریا کار کردن ندانی
ازیرا که نه مرد روی و ریایی ... فرخی سیستانی
//
یک حمله پای دار که مردان مرد را
بگذشت از این بسی بتر ، این نیز بگذرد ... ابن یمین
//
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد ست ... آی ... مهدی اخوان ثالث
//
مُردم از مرد ِ بد ِ نامَردم
من به خود نه ، که به زن بد کردم ... شهیار قنبری

//

آزاد و شاد باشید ... آنسه

*