دلکده‌ی آنسه

Wednesday, May 24, 2006

فن یا دشمن؟




که عشق آسان نمود اول
*

شهیار قنبری بارها جمله ی بسیار زیبا و درستی را تکرار کرده اند که : " بین فن و دشمن ، به اندازه ی یک تار مو فاصله است " ... به ویژه نزد ما ایرانیان ، به ناگهان فن تبدیل به دشمن می شود ، اما در جهان پیشرو چنین نیست ... فن برای همیشه فن می ماند اگر که در آغاز انتخاب درستی داشته باشد ... ایشان بارها یاد آوری کرده اند که وقتی هنرمندی را به یک باره به زمین می زنیم بدین سبب است که علت بالا بردنش را نمی دانستیم.ر

پس در واقع ، این از جهالت خود شخص است که نادانسته به هنرمندی دل می بندد و باز هم نا دانسته تصور می کند که چون طرفدار فلان هنرمند است ، پس هنرمند باید دربست در اختیار عقاید و نظریات وی باشد.ر

با این مقدمه ، ماجرای غم انگیز و در عین حال خنده دار شخص بی هویتی را مرور خواهیم کرد که به یک باره با لباس طرفداری از خانم گوگوش ظاهر گشت و به ناگهان تبدیل به دشمن شد.ر

این شخص بی هویت ، با نام مستعار پُل نیرو ، یک گروه اینترنتی تشکیل داد با نام نامی ی گوگوش لاو !!! و با این کار ، بازی مسخره و غم انگیزی را آغاز کرد ... در ابتدای تشکیل گروه ، خود به تنهایی حدود بیست ایمیل آدرس جعلی ساخت و آن ها را به عنوان اعضای اولیه ی گروه فعال کرد ... به تدریج ، کسانی دیگر به عشق گوگوش، به این گروه پیوستند و بی خبر از همه جا، آن اسم های قلابی را شخصیت های مستقلی دانستند که از اعضای قدیمی گروه هستند و از ابتدای تشکیل گروه حضور داشتند و چه جان فشانی ها که نکردند.ر

پُل نیرو که در واقع نه پُل بود و نه نیرو ، عقاید خود را از طریق آن بیست اسم جعلی در گروه اعمال می کرد و اعضای ساده و بی خبر آن جا را تحت تاثیر نظرات خود قرار می داد ، به این شکل که ، وقتی اعضای قدیمی گروه این چنین می گویند پس همین درست است ... برخی از این اسامی جعلی را در این جا ذکر می کنم که شمه ای از مکر و حیله ی این سلطان محرقه آشکار شود.ر

مارک مینایی از انگلیس - ترانه ایزدی از سوئد - ابراهیم مجیدی ازپاریس - نرگس نوبری از تهران - رزا ریاحی از پاریس - جلال سالاری از امریکا - نیما عرب از تهران - فرخ کسرایی از آلمان- تهمتن - دل کوک - پیمان جوادی و چندین و چند اسم دیگر ... هم چنین با نام رضا کهنسالی از امریکا برای سایت ایرانین دات کام کاریکاتور و مطلب طنز می فرستاد.ر

حال در نظر بگیرید که این شخص تا چه حد می باید بیکار و بیمار باشد که از بام تا شام، به جای این اسامی قلابی به گروه ایمیل بفرستد ، پاسخ دهد و سر آن دیگران ساده لوح را کلاهی گشاد بگذارد ... با این اوضاع به نظر می رسد که پل نیرو سایه ای سیاه از شیخ نجدی ست که دورش ، دور بی شرمی و دشنام دهی ست.ر

زمانی که همکاری خانم گوگوش با مهرداد آسمانی با آلبوم آخرین خبر جدی تر شد ، پُل نیرو را" صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام داد"(1) ... به راستی شیخ نجدی به رعشه افتاد ، رعشه ای از حسد و شرارت ، پس اسامی جعلی را ردیف کرد ، لشکری جعلی فراهم ساخت و به یک باره بر علیه مهرداد آسمانی ، به گروه شبیخون زد و از هیچ زیر و بالا گفتنی هم دریغ نکرد.ر

پس از طی ماجراهای غم ناک و در عین حال خنده ناک، دشمنی با مهرداد آسمانی به دشمنی با گوگوش ختم شد ... و این همان مکانی ست که شهیار قنبری مداوم یاد آور می شود : " بین فن و دشمن ، به اندازه ی یک تار مو فاصله است " ... و حال بشنوید علت دشمنی را ... در واقع سلطان محرقه تصور می کرد که چون طرفدار گوگوش است بنابراین خانم گوگوش باید دربست در اختیار پیشنهادات و نظرات جاهلانه ی وی باشد و بی هیچ برو برگردی ، امر و نهی های وی را بپذیرد وبی درنگ به همکاری خود با مهرداد آسمانی پایان دهد و با هر آن کس که وی پیشنهاد می کند همکاری نماید و چون خانم گوگوش چنین نکرد، عشق باشکوه سلطان محرقه به انتها رسید و نادره ی خنده ناک ، ستایش نامه های خود را در مورد گوگوش پاره پاره کرد و به جای آن هجو نامه نوشت، هجو نامه هایی خنده دار و بی سر و ته، پُر از غلط های املایی و نگارشی در حد کلاس دوم ابتدایی ، و هجو نامه های خنده دار را بر روی سایتی گمنام و حقیرانه گذاشت که هم اینک نیز موجود است و می توانید بروید بخوانید و بخندید.ر

به هر شکل ، دست نه پُل نه نیرو رو شد و راز نهان یعنی همان ایمیل آدرس های جعلی آشکار گشت آن چنان که خود نیز نتوانست کتمان کند و در سایت حقیرانه اش اعتراف کرد که به جای چندین نفر و با چندین آی دی در گروه فعالیت می کرده و سر آن دیگران ساده لوح را کلاه می گذاشته ... با رو شدن دست نه پُل نه نیرو و ایمیل آدرس های قلابی ، گروه گوگوش لاو به واقع از هم پاشید و اعضای درست و حسابی آن که از ماهیت پلید این لمپن فرتوت آگاه شده بودند ، گروه را ترک کردند.ر

شگفت انگیز است که چه گونه یک طرفدار به خود اجازه می دهد که از راه دور برای هنرمندش تکلیف معین کند بدون این که آگاه باشد که هنرمند در چه شرایطی ست و بر وی چه می گذرد ؟ اگر کار هنرمندی را دوست نمی دارد می تواند از فن بودن انصراف بدهد و رهایش کند ... ولی این که بیاید زشت ترین کلمات را با بدترین لحن ممکن نثار هنرمند کند ، به جز بیماری وعقب ماندگی ذهنی ، معنای دیگری ندارد ، بدون شک این شخص بیمار است.ر

و اما ، هم اینک لمپن فرتوت یا همان پُل نیرو ، در گروه طرفداران خانم لیلا فروهر جای گرفته که من از این بابت برای خانم فروهر متاسفم و برایشان صبر و شکیبایی آرزو می کنم ... در واقع خانم لیلا فروهر باید بسیار شدید مراقب اعمال و رفتار و گفتار و کردار خود باشند ... اگر پُل نیرو به ایشان دستور داد که خانم شما باید از همسرتان آقای اسی جدا شوید ، خانم فروهر باید بی درنگ از همسرش جدا شود اگر چه که این جدایی خواسته ی قلبی او نباشد چون در غیر این صورت آماج رکیک ترین الفاظ لمپن فرتوت قرار خواهد گرفت ... اگر لمپن فرتوت به یک باره از مدیر برنامه ی خانم فروهر خوشش نیاید ، خانم فروهر موظف است که در کمترین مدت ممکن ، شخصی را بگمارد تا مدیر برنامه اش خانم" فریبا فروهر" را ترور کند ، برای این کار هم دلیل بسیارمحکمه پسندی دارد و آن این که نه پل نه نیرو از مدیر برنامه خوشش نمی آمد ... اگر پِل نیرو از ترانه سرایی ، آهنگ سازی یا ویدیو سازی خوشش نیامد ، خانم فروهر باید در جا ، هم کاری خود را با آنان قطع کند ... بنابراین خانم فروهرفعلن باید مراقب همکاری خود با کوجی باشد چون لمپن فرتوت از کوجی بدش می آید و موج این کینه ، خواه نا خواه دامن خانم فروهر را هم خواهد گرفت و در هر حال ، خانم لیلا فروهر باید مداوم گوش به فرمان نه پُل نه نیرو باشد که او امر و نهی کند که هنرمند محبوبش چه بپوشد ؟ چه بخورد ؟ چه بخواند ؟ با که بخواند ؟ با که نخواند ؟ در هنگام خواندن برقصد یا نرقصد ؟ با چه گروهی ، کنسرت دسته جمعی بگذارد ؟ چه وقت به دوبی برود ؟ با کدام رسانه مصاحبه کند ؟ در کدام تی وی ظاهر شود ؟ با چه کسی حرف بزند و در چه مواقعی مجاز است که نفس بکشد ؟

این بود قصه ی پُر غصه ی فن ایرانی و روزگارش ... باشد که عبرت گیرندگان ، عبرت گیرند و فن بودن را به معنای مالک هنرمند بودن تصور نکنند.ر

آزاد و شاد باشید ... آنسه

_______________

(1)

تاریخ بیهقی - ابوالفضل بیهقی

Saturday, May 13, 2006

ستاره سازی یا ستاره کشی؟

*
*
ستاره سازی یا ستاره کشی؟
**
*
طی سه هفته ، شاهد سه قسمت گفت و گوی تلویزیونی محمود قربانی و علیرضا امیرقاسمی از تلویزیون تپش بودیم گفت و گویی که در میان مردم بازتاب های متقاوتی داشت و این بازتاب ها به ویژه در بین کسانی که در آن دوران حضور داشتند گسترده تر بود.ر
*
آقای قربانی با بیان مطالب شگفت انگیز و گاه غیر قابل باور ، سعی داشتند چهره ای مظلوم ، شکست خورده از عشقی سوزان ، مورد اجحاف واقع شده و در عین حال صادق و رُک از خود به نمایش بگذارند ، اما در نزد کسانی که واقع بین تر هستند نمایش ایشان جلوه ای کم رنگ داشت.ر
*
آن چه بدیهی ست این که یک چهره ی معمولی و ساده و مظلوم نمی تواند یکی از سه کاباره دار بزرگ تهران باشد بنابراین نمایش مظلومیت یک سره باطل است.ر
*
*
اما چه خوب بود که آقای قربانی در این مصاحبه در جایگاهی قرار می گرفتند که به عنوان منبعی موثق و یا حتا کمی تا قسمتی موثق در مورد ترانه و موسیقی پیش از انقلاب تلقی می شدند و اطلاعات و آگاهی های ایشان در باره ی هنرمندانی که در بالندگی و تحول موسیقی پاپ ایران سهمی به سزا داشتند و یا حتا آنان که چنین سهمی نداشتند می توانست حافظه ی تاریخی بی رنگ و رو و در برخی موارد به کلی از یاد رفته ی ترانه و موسیقی قبل از انقلاب را تا حدودی ترمیم کند ، این مهم در صورتی امکان پذیر بود که ایشان همه ی همت و توان خود را صرف این مقوله می کردند که بسیار هم قابل ستایش بود ... اما متاسفانه در عمل چنین نشد و گویا زندگی خصوصی سی سال پیش چند هنرمند و بیان چگونگی انتقام های شخصی ایشان و در نهایت مبلغی سم پاشی ، ارزش مند تر از حافظه ی تاریخی بود.ر
*
تلویزیون تپش نیز که خود را یک رسانه ی صد در صد هنری می نامد و احتمالن هنر را به عنوان یکی از شرایط حیات بشری می شناسد و ناگزیر آن را یکی از وسایل ارتباط میان انسان ها می داند !! همراه آقای قربانی شد تا در امر مهم شناساندن زندگی خصوصی سی سال پیش چند هنرمند به مردم ، یاریگر باشد که این خود یک خدمت بزرگ هنری محسوب می شود.ر
*
*
خانم ویدا هروی از هنرشناسان مشهور تلویزیون تپش و احتمالن از پیروان مکتب هنر برای هنر!! در یکی از برنامه ها با ژستی روشن فکرانه و بدون خنده و قهقهه ی همیشگی خود ، به وضوح اعلام فرمودند که مسائل خصوصی زندگی هنرمندان باید که مطرح شود و این افشاگری بسیار هم خوب و پسندیده است و ما که در امریکا زندگی می کنیم باید که به این مسائل عادت کنیم و لابد احتمالن ساکنین ایران را هم به اجبار به این مهم عادت دهیم به دلیل این که چنین روشی در جامعه ی امریکایی مرسوم است ، پس ما چرا که نه ؟
*
چه خوب می شد کسی جلوی دوربین تلویزیون ، جزئیات زندگی خصوصی خانم هروی را بیرون می ریخت ، بعد ما به انتظار اعلام نظر نهایی ایشان می نشستیم که آیا هم چنان برعقیده ی خود مبنی بر زیبا بودن افشای زندگی دیگران، پا فشاری می کنند یا نه ، حتا در امریکا هم مرگ خوبه ولی برای همسایه ؟
*
*
باید توجه داشت که گروه زیادی از جوانان ، آقای قربانی را به عنوان همسر سابق خانم گوگوش و پدر کامبیز می شناختند و نه به عنوان ستاره ساز و کاباره دار بزرگ ... خود مصاحبه شونده و مصاحبه گر نیز براین امر آگاه بودند ، بنابراین سوژه ی اصلی که در عین حال سوژه ی بسیار جذابی هم هست در مرکز قرار گرفت ... البته آقای قربانی با سیاست خاص خود از سوژه ی اصلی سخن گفتند ، اما آن جا که ناخواسته از خط قرمز سیاست سخن عبور می کردند چهره ی واقعی و هدف اصلی نمایان می شد ...ر
*
من کاری به گفته های ایشان در مورد زندگی خصوصی شان با خانم گوگوش ندارم به دلیل این که بر خلاف خانم هروی ، معتقدم که آن بخش ها، نه به من ارتباط دارد و نه به آن دیگران ... اما در زمینه ی کار هنری، کلمه ای که ایشان در مورد خانم گوگوش به کار برد توجه مرا جلب کرد : چاه نفت ... چاه نفت ... برایم جالب بود که یک ستاره ساز ، به همین راحتی به مسئله ی مهم ارزش پول سازی گوگوش اشاره کند.ر
*
البته ایشان منظور بدی از این کلمه نداشتند بلکه با افتخار، گوگوش را به چاه نفت تشبیه کردند و این که ،چاه نفت به خودی خود چه مقدار ارزش مادی یا معنوی دارد هم مهم نیست ، مهم این است که وقتی آقای قربانی این واژه را به کار می برد به راحتی می توان تا اعماق در گیری ها و گرفتاری های سوپر استاری مانند گوگوش رااز دیروز تا به امروز دید و حتا لمس کرد.ر
*
به گمانم شیوه ی زندگی و نوع نگرش آقای قربانی و همکاران شان ایجاب می کند که هنرمندی در حد و اندازه ی گوگوش را بر مبنای پول سازی ارزیابی کنند و نه به دلیل نفس هنر و سرمایه ی معنوی .... متاسفانه این نوع دیدگاه ، نازل ترین نوع نگرش به هنر و هنرمند است ... دیدگاهی که از دوران پیش از انقلاب هم در بسیاری از موارد ، معیار ارزیابی هنرمند بود ، چه در موسیقی و چه در سینما و امروز هم پس از گذشت سی سال ، هنوز ، در بر همان پاشنه می چرخد و البته با سرعت بیش تر ، چرا که ستاره سازان و تلویزیون های هنر دوست و ستاره پرور در جاده ی پول سازی به سرعت می رانند که صد البته این یکی از دلایل مهم پایین آوردن و پایین آمدن سطح سلیقه ی هنری مردم است.ر
*
*
البته ناگفته نماند که پول سازی ، امر ناپسندی نیست و بسیار هم خوب است اما به شرط آن که در حیطه ی هنر ، تنها معیار ارزیابی هنرمند قرار داده نشود و برای رسیدن به پول ، هر بی هنری ، هنرمند و نابغه معرفی نشود.ر
*
جالب این که آقای قربانی تاکید می کردند که هنرمند باید توجه کند که مردم چه می خواهند و به همان سمت و سو حرکت کند !! ولی سوال این جاست که ، چرا هنرمند باید به خواست مردمی توجه کند که سطح سلیقه ی هنری نازل دارند ؟ به گمان من ، هنرمند باید با کار درست ، مردم را به سمت خود بکشاند و سطح سلیقه ی عمومی را بالا ببرد نه این که خود نیز در منجلاب سیلقه ی نازل عموم سقوط کند ... به این دلیل است که می گویم آقای قربانی هنرمند را بر مبنای پول ساز بودن ارزیابی می کند ، یعنی به سمت سلیقه ی مردم برو تا پول ساز شوی.ر
*
و متاسفانه چنین روشی در جامعه ی هنری لس انجلس به شدت شیوع پیدا کرده و عملکرد نادرست تلویزیون ها ، کنسرت گذاران ، ستاره سازان ، کمپانی های تولید سی دی و کاست و بسیاری از خود هنرمندان ، آشفته بازار هنری هزار گره ای را به وجود آورده که همه شاهدش هستیم.ر
*
*
اگر «گوگوش» با همین استعداد و هنر نابش ، پول ساز نبود چه اتفاقی می افتاد ؟؟ به گمانم ، راحت تر زندگی می کرد و هنردوستان و هنر پروران ، بی وقفه در پی شکارش نبودند و آزارش نمی دادند و شاید هم اصلن گوگوش نبود ... چون دراین آشفته بازار هنری ، استعداد و هنر اصلن مهم نیست ، مهم این است که پول ساز باشی خواه با هنر ، خواه بدون هنر ، خواه با تاریخ مصرف و خواه بدون تاریخ مصرف... به واقع با خیل عظیم سود جویان هنری ، بر ستاره ای مانند گوگوش چه می گذرد که بی وقفه مورد هجوم آنان واقع می شود و آن چنان که خود می گوید در چشمان شان، ساین دلار را می بیند.ر
*
*
حتا تلویزیون های پیرو مکتب هنر برای هنر! و چه آنان که پیرو این مکتب نیستند و چه آنان که سیاسی اند ، بر سر یک آگهی از گوگوش ، هنگامه بر پا می کنند و حتا جلوی دوربین از توهین کردن و تهمت زدن هم دریغ نمی کنند و در راستای این هنر پروری و ستاره پرستی ! تامرز ستاره کُشی هم پیش می روند ... به راستی سود جویان هنری از هر قبیله و تبار ، برای کدام هنرمند به جز گوگوش تا این حد جان فشانی می کنند ؟
*
و گوگوش در این آشفته بازار باید به چه کسی اعتماد کند ؟ با کدام رسانه دوست باشد ؟ حرف چه کسی را باور کند ؟
*
*
در این راستا ، باید از مهرداد آسمانی تشکر کرد که در این نزدیک به دو سال ، و در بلبشوی این همه داستان های غم انگیز و شگفتی آور ، صمیمانه، گوگوش عزیز را همراهی کرد ... اگر چه که گروهی از مردم که از دور نظاره گر هستند و بی وقفه فرمان صادر می کنند ، این صمیمت در غربت را قدر نمی نهند و همه ی مسائل بی ربط را آن چنان با هم در می آمیزند که تفکیک شان ، حتا برای خودشان نیز امکان پذیر نیست ، اما با این همه ، کسی نمی تواند منکر همراهی صمیمانه ی مهرداد آسمانی و حمایت او از گوگوش عزیز در آشفته بازار غربت باشد.ر
*
*
و اما ، اینک که آقای قربانی در تلویزیون همیشه هنری تپش ، به عنوان ستاره ساز بزرگ به ملت معرفی شدند... باشد که از این طریق ، داستان پرشین آیدل!! نیز سر و سامان گیرد که در آینده ی نزدیک، شاهد چشمک های ریز و درشت ستاره های بعد از این باشیم ... اگر چه که همه می دانند ستاره شدن بدون هزینه کردن میسر نیست و ستاره سازی نیز شاید رقم های نجومی بطلبد ، اما با این همه ، چرا که نه ؟ جامعه ی امریکایی هم، چنین برنامه ای دارد ، ما چرا نداشته باشیم ؟*

**
**
آزاد و شاد باشید ... آنسه
*
*