دلکده‌ی آنسه

Friday, January 19, 2007

عشق - غربت - مردم


*
گوگوش : عشق - غربت - مردم
*
*
*
*
عشق از نگاه گوگوش ... سال 1351 خورشیدی
*

سوال : گوگوش در مورد عشق چه فکر می کنی ؟ در مورد این کلمه ی کوچک با این همه جنجال های بزرگ؟
*
گوگوش : به نظر من عشق قشنگ ترین احساسی است که خداوند در وجود انسان آفریده ، زنده گی بی عشق ، مثل کویر بی آب و علف است . کسانی که ادعا می کنند عشق در دنیای امروز از بین رفته ، واقعن بی ذوق هستند و با تلقین ِ این عقیده ی غلط به خود و دیگران ، تبدیل انسان را به ماشین ، ترویج و تبلیغ می کنند.ر
*
سوال : علت این که امروزه کم تر با عشق های عمیق و واقعی برخورد می کنیم چیست ؟
*
گوگوش : به نظر من علتش سهل الوصول بودن و سطحی بودن است . عشق همیشه در برخورد با مانع ریشه می گیرد و قوی می شود و عمق پیدا می کند . اگر دو نفر به هم علاقه پیدا کنند و مانعی بین آن ها نباشد ، یا زود از هم زده می شوند و یا اگر تفاهم روحی داشته باشند به صورت دوستان خوب برای هم باقی می مانند بدون آن که این دوستی به مرحله ی یک عشق شدید و آتشین برسد.ر
*
سوال : با این عقیده موافقی که عشق اول هرگز فراموش نمی شود ؟
*
گوگوش : نه ، موافق نیستم . عشق اول که معمولن در پانزده شانزده ساله گی پیش می آید در اغلب موارد کور کورانه است . آدم ، عاشق ایده ال ذهنی خود می شود و اولین کسی را که سر راهش قرار می گیرد منطبق با این ایده ال تصور می کند و فقط موقعی از این رویای شیرین بیدار می شود که به تدریج ، آن شخص را بهتر می شناسد و پی می برد با ایده ال های ذهنی او از زمین تا آسمان تفاوت دارد.ر
*
اما بگذارید بگویم که عشق و زنده گی من هنر است ، اگر کار نکنم ، اگر به روی صحنه نروم ، اگر نخوانم دق می کنم . وقتی روی صحنه می روم همه ی گرفتاری ها و ناراحتی ها را فراموش می کنم ، تنها هنر است که به من نیروی مقاومت می دهد.ر
*
من روی صحنه واقعن زنده گی می کنم ، آن جاست که گوگوش ، واقعن گوگوش است . برایم تفاوتی ندارد که در زنده گی روزمره چه ریختی باشم و چه بپوشم ، اما بر روی صحنه ، کوچک ترین سهل انگاری و شلخته گی را به خودم اجازه نمی دهم ، آن جا باید شیک پوش ترین باشم ، باید به بهترین شکل بدرخشم.ر
*
*
*
عشق از نگاه گوگوش ... سال 1352 خورشیدی
*
عشق زنده گی را می سازه ، عشق به یک مرد ، به یگ گُل ، به بچه ، به آسمان وقتی که صاف و آبی ی آبی هست ، به یک کوچه ی پر درخت خلوت ، به پرنده ای که رهایی را در بال هایش می ریزه و تنگ دل آسمان پر پر می زنه ، عشق به همه چیز ، آدم را کامل می کنه ، کاری می کنه که آدم همه چیز را باور کنه ، خوشبختی را ، سعادت را و خودش را ...ر
*
عشق لالایی ی بارون تو شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه ی شبنم و برگ گل یاس
لحظه ی رهایی پرنده هاست
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی


*

*

سه دهه ی بعد

عشق از نگاه گوگوش ... سال 1384 خورشیدی

*


سوال : شما همیشه مظهر عشق و عاشقی بوده اید و ترانه های تان سرشار از مفاهیم عاشقانه است ، بگویید آیا در افق های آسمان زندگی شما ، خورشید عشقی تابنده گی دارد یا نه ؟
*
گوگوش: عشق فردی هم در من وجود دارد ولی از نوع دیگری ست . این عشق جنس روحانی دارد که مربوط به شخص معینی نیست ، به باور انسان مربوط می شود و به هستی آدمیان ... اما عشق جمعی در من ، آن عشق است که از مردم می گیرم و به وسیله ی کنسرت ها و ترانه هایم آن را به مردم تقدیم می کنم.ر

*
تا ملکوت جذبه ات شبانه راه می روم
چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم
برای از تو من شدن ، مرا مجال بس نبود
پس از تو در هوای تو ، خود مجال می شوم

*

*

*

اوایل دهه ی چهل ایرانی

سوال : گوگوش از بزرگ ترین آرزویت حرف بزن .ر
*
گوگوش: بزرگ ترین آرزوی من پرواز به کشورهای خارج است .ر

*

اواخر دهه ی چهل ایرانی

گوگوش در غربت پاریس ... از غربت می گوید

در یکی از شب های خنک ، تهران را با آسمان آبی و ستاره هایش ترک کردم . من همیشه دوست داشتم بر بلندترین نقطه ی تهران بروم و با صدای قلبم برای همه آواز بخوانم زیرا که تمام کودکی من در روشنایی ها و تاریکی های تهران گذشته است. تهران شهر من ، شهر ترانه ها و آواز ها شهر قصه ها و غصه ها و شادی های من است.ر

اما پاریس با تمام زیبایی های جاودانه اش ، پاریس با تمام بناهای قشنگ و بی نظیرش ، پاریس که عروس شهرهای جهان است ، نمی توانست غم تهران را از من بگیرد و حس می کردم تمام غصه های عالم را در دلم ریخته

اند .ر

سال 2004 میلادی ... لس انجلس

گوگوش از غربت می گوید

صبح شانزه لیزه مهتابی بود
قصر ورسای آبی ی آبی بود
مثل خواب سالوادر دالی بود
شهر پاریس ، شهر بی خوابی بود
هیچ کجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایه گاه من نبود

*

*

باز هم اواخر دهه ی چهل ایرانی

باز هم غربت پاریس

با این که خود در تهران برای بیش تر مردم آشنا هستم ، در آن جا در به در به دنبال آشنایی می گشتم ، آشنایی که وجودش در شهر غربت ، بزرگ ترین آرزوی انسان است و من دختری بودم به تنهایی یک برگ ، آخرین برگ خزانی که دست نسیم او را هم از شاخه جدا کرده و با خود به سوی دنیایی ندیدنی و رویایی و غریب و نا آشنا می برد.ر
*
بیش تر اوقات در سواحل رود سن قدم می زدم و زیر لب آهنگ هایی را زمزمه می کردم که یاد آور شب های تهران بود و بوی نم و زیبایی خیره کننده ی سن ، مرا به یاد شمال خودمان می انداخت ، شمالی که سراسرش سبز بود و گویی جامه ای از برگ سبز بر تنش کرده اند ، شمالی که بوی زنده گی می داد ، شمالی که بر پیشانی ایران ، رنگی از بهار همیشه گی خود داشت.ر

*

سال 2004 میلادی ... لس انجلس

باز هم غربت

خاک من ای آشناتر
از صدای قلب مادر
بین ما هفت کوه و دریا
فاصله افتاده اما
به تو نزدیک ترم امروز
قلب من می تپه با قلب تو این جا

**


*

اوایل دهه ی پنجاه ایرانی

گوگوش و مردم


یادمه که از همون بچه گی بدون این که جلوی تماشاگرها خودم را ببازم برنامه اجرا می کردم ، از اون سال ها تا حالا با تماشاگرها و شنونده های زیادی رو به رو بوده ام ، شهرت من از آن هاست ، چه آن هایی که موقع خواندن ترانه مرا همراهی می کنند و به اصطلاح دم می گیرند ، چه آن هایی که ساکت می نشینند و گوش می دهند برای من عزیزند . همه شان مرا سرشار از حق شناسی می کنند و به یادم می آورند که از آن ها جدا نیستم.ر
*
خانواده ها مرا یکی از افرادشون می دونند ، مثل خواهر یا دخترشان ، در باره ام تعصب نشان می دهند ، وقتی بار اول عروسی کردم انگار یکی از دختراشون به خانه ی بخت رفته ، خُب این حساسیت ها خیلی قشنگ و عزیزه . همیشه مردم را دوست داشتم ، آن ها هم همین طور ، البته ممکنه بعضی ها هم از من خوش شان نیاد ، طبیعیه ، ولی من همیشه خواستم که با مردم بجوشم ، این شاید رمز محبوبیت من باشه.ر

*

سال 2004 میلادی ... لس انجلس

گوگوش و مردم



بدون نفس مردم ، بی نفسم . خدا نفس شان را گرم نگه دارد.ر
*
دیدن مردم از نزدیک و این که ترانه ها را با من بخوانند عالم دیگری دارد . من همیشه بدون مردم ، بی نفس و بی انرژی هستم ، آن ها به من نفس تازه و انرژی و امید می بخشند . مهر و لطف بی پایان مردم مرا سر پا نگه داشته است.ر

**

آزاد و شاد باشید ... آنسه

بیست و نهم دی ماه 1385 خورشیدی

*
__________________________________________
*
ترانه های داخل متن : ر
*
بخش هایی از ترانه های «غزل شیشه ای» و «اتاق من» شهیار قنبری
*
بخشی از ترانه ی «همزاد» اردلان سرفراز
*
بخشی از ترانه ی «پیر مشرق» زویا زاکاریان
*
**
منابع متن :ر
*
مجله های زن روز ، بانوان ، ستاره ی سینما ... چاپ قبل از انقلاب
*
مجله ی جوانان ... چاپ لس انجلس
*
مجله ی پیوند
ر

Wednesday, January 10, 2007

فن های اینترنتی گوگوش

زیبایی تنها شده بود
*
هر رودی ، دریا
*
هر بودی ، بودا شده بود
*
*
وقتی که به گوگوش فکر می کنم به واقع دلم می گیرد ، یک هنرمند استثنایی با کارنامه ای درخشان ، لبریز از استعداد ، یک اتفاق زیبای هنری ، اما با گروهی هوادار اینترنتی نازل و بی مغز که به جز حماقت به هیچ نمی اندیشند و گستاخانه نام این اتفاق زیبا را به بازی می گیرند.ر
*
امروز می بینم همان گروهی که نام گوگوش لاو پل نیرو را با تشکیل گروهی مشابه آن و حتا نامی شبیه سازی شده ، زنده نگه داشتند که مبادا نام این جانور کبیر از یادها برود ، اینک پرچم اعتراض خود را به سمت او تکان می دهند! حیرتا !ر
*
در این یک سال اخیر ، داستان ها و ماجراهایی پیش آمده که من یک نفر ، هرگز از یاد نخواهم برد ، شاید که قافله ی بی هوشان در خواب رفته ، به سبب نداشتن حافظه ، خیلی از موارد مهم این ماجراها را از یاد برده باشند ، اما حتمن که کورسویی از آن وقایع را به خاطر دارند.ر
*
خانم هلن نوشه ای! با شما هستم ، شما در این یک سال گذشته که پل نیرو به هنرمند محبوب تان زشت ترین ناسزاها را می گفت ، کجا تشریف داشتید که امروز به فکر جمع آوری لشکر اعتراض در مقابل دوست تان پل نیرو افتاده اید؟
*
شما خانم نوشه ای ، همان مُهره ی سوخته ای هستید که جنازه ی سایت احمقانه ی گوگوش.تی وی را روی دستان لرزان تان نگاه داشتید ، شما را نیز با این سن و سال ، وارد بازی احمقانه ای کرده اند که نتیجه ی غم انگیز آن را به زودی خواهید دید.ر
*
خانم هلن ! پل نیرو بیش از یک سال است که بدترین ، زشت ترین ، رکیک ترین و مستهجن ترین ناسزاها و توهین ها را به سمت گوگوش روانه کره است چرا شما در این یک سال سکوت کردید ؟ آیا گوش های تان ناسزاهای آن حیوان درنده را نمی شنید که حالا برای یک شعر گونه ی مضحک ، عَلَم اعتراض بلند کرده اید و آن را نه تنها اهانت به گوگوش ، بلکه اهانت به خانم ها می دانید؟
*
پس بهتر آن است بدانید و آگاه باشید که آن شعر گونه ، که به مضحکی صاحبش است در برابر ناسزاهای مستهجن پل نیرو در این یک سال ، به نوازش شباهت دارد و در واقع ، مودبانه ترین و بهترین عکس العمل منفی دوست تان پل نیرو در برابر گوگوش است ، شما چرا الان و در این زمان در برابر این شعر گونه ی نوازش اعتراض می کنید ؟
*
چرا زمانی که پل نیرو در زباله دانی اش علاوه بر ناسزاهای مستهجن ، در باره ی گوگوش چنین می نوشت که :ر *
گوگوش کسی است که نامزد و شوهر ديگران را از چنگ شان درآورد و داستان ازدواج ها و طلاق هايش را وسيله كسب شهرت كرد...ر
*
چرا به او اعتراض نکردید؟ چه گونه است که از نظر شما ، انتقاد کردن از وضعیت لباس پوشیدن کسی ، توهین به او و حتا به همه ی خانم ها به حساب می آید اما حرف هایی به آن زشتی از نظر شما توهین نبود که همان زمان اعتراض نکردید ؟
*
آیا روابط خصوصی یک هنرمند نیز مانند طرز لباس پوشیدنش ، مربوط به خود هنرمند نیست ؟ از جهان آزادی که از آن دم می زنید فقط آموخته اید که لباس پوشیدن هر کسی به خودش مربوط است و مسائل اتاق خوابش اگر مطرح شود مهم نیست و توهین به حساب نمی آید ؟
*
شما و امثال شما گرچه در جهان آزاد زنده گی می کنید اما با سکوت تان در این یک سال ، حقوق عاطفی هنرمندی که ادعا می کنید دوستش دارید را حسابی لگد مال کردید و حالا دارید در باره ی توهین به حقوق خانم ها سخنرانی می فرمایید ؟
*
خانم هلن ، شما و دوستان ابله تان بدانید و آگاه باشید که پل نیرو چند ماهی ست که به درک واصل شده ،شما الان به چه کسی دارید اعتراض می کنید؟ در همین دو سه روز اخیر پل نیرو را به شکل حیوانی درنده دیده اید ؟
*
دقیقن توضیح ندادید چه گونه در این دو سه روزه کشف کردید که پل نیرو خوی حیوانی پیدا کرده است و اگر جلوی آینه برود ، خود را نمی شناسد ؟ ! چه کسی در این برهه ، به شما توصیه کرده که چنین عمل خنده داری انجام دهید؟ به خودتان نگاه کنید ، به سن و سال تان بیندیشید ، در این سن و سال بازیچه ی دست چه کسی شده اید ؟
*
حتا همین چند هفته ی پیش که دوست مرحوم تان -پل نیرو- در زباله دانیش نوشته بود که : گوگوش اولین کسی نیست که با کسی که بیست سال جوان تر از خودش است رابطه دارد و آخرین نفر هم نخواهد بود ، چرا شما اعتراض نکردید و اقدام به جمع آوری لشکر ننمودید ؟ چرا در همین دو سه روز گذشته اعتراض کردن تان گل کرده ؟ چه اتفاقی افتاده خانم نوشه ای ؟ ... من خوب می دانم که چه اتفاقی افتاده و شما هم خیلی خوب می دانید ، پس بدانید که کارتان شرم آور است.ر
*
و اما ، شما ابلهان درخواب رفته ی بی هوش در گوگوش _لاو ... این سطل آب سرد از کجا به ناگهان به سر و صورت تان پاشیده شد که به یکباره از خواب پریدید و حس کردید که پل نیرو دارد به گوگوش توهین می کند؟
*
وقتی پل نیرو ، نوشتن ناسزاهای مستهجن به گوگوش را آغاز کرد و در طی یک سال هم چنان ادامه داد ، شما چه کار کردید ؟ ... من می گویم که چه کار کردید ، برایش هورا کشیدید و حمایتش کردید چرا که دل تان خنک می شد که همراه با گوگوش ، همکار و همصدایش نیز فحش های رکیک می شنود و همین برای دل خنکی تان کافی بود ... خدا را سپاس می گفتید که پل نیرویی وجود دارد که عقده ی کور نفرت تان را از فلانی کمی بگشاید تا شما نفسی به راحتی بکشید ... برای تان مهم نبود که گوگوش آماج رکیک ترین ناسزاها واقع شده ، مهم فقط برای شما این بود که آن فلانی هم دارد فحش می خورد پس برای پل نیرو هورا بکشیم و حمایتش کنیم ! حتمن که یادتان هست.ر
*
چرا در طی این یک سال ، با سکوت مرگبارتان از آن حیوان روانی حمایت کردید ؟ چرا می گفتید که پل نیرو راست می گوید ، حق دارد ، او قلبش شکسته است ؟ چرا ؟ از دیدِ شما پل نیرو حق داشت رکیک ترین ناسزاهایش را به گوگوش پیشکش کند چرا که شما از فلانی نفرت داشتید؟ چه دلیل موجهی !!! ... ولی الان چه ؟ الان که به او اعتراض می کنید آیا قلبش شکسته نیست ؟ الان دیگر حق ندارد ؟ پس حق های بیشمارش را چه کردید ؟ کجا مخفی کردید که در این دو سه روز ، این گونه بی حق شده است ؟
*
شما بی هوشان آیا به یاد دارید که وقتی من دست پل نیرو را رو کردم چه رفتاری کردید ؟ من ، شما درخواب رفته گان را آگاه کردم که مارک مینایی و ترانه ایزدی و نرگس نوبری و بیست و چند آی دی دیگر ، همین پل نیروست ، و شما چه کردید ؟ حتا وقتی خودش در زباله دانی اش به این موضوع اعتراف کرد ، شما چه کردید؟
*
شما بر اثر افشاگری های من ، متوجه شدید که آن حیوان روانی ، پنج سال شما را فریب داده ، با احساسات تان بازی کرده و به ریش همه ی شما خندیده ، اما چه کار کردید وقتی متوجه این موضوع شدید ؟
*
من به شما می گویم که چه کردید ... از پل نیرو حمایت کردید ، حتا برای شخصیت و روح خودتان هم ارزش قائل نشدید ، از کسی حمایت کردید که پنج سال همه ی شما را به بازی گرفت ... وقتی حتا برای خودتان ارزش قائل نیستید ، معلوم است که گوگوش هم نزدتان ارزشی ندارد که اگر داشت با سکوت تان برای کسی که به او هتاکی می کرده ، هورا نمی کشیدید.ر
*
اگر برای شخصیت و وجود خود ارزش قائل بودید که گروه شبیه سازی شده ی پل نیرو را تشکیل نمی دادید ... هیچ چیز برای تان مهم نبود ، نه شخصیت خودتان و نه گوگوش ... فقط همین که پل نیرو ، فلانی را هم در کنار گوگوش فحش باران کند و عقده های شما از این شخص شخیص سبک شود ، برای تان کافی بود.ر
*
اگر برای گوگوش ارزش قائل بودید برای نامه ی سرگشاده اش با عنوان «یک بار برای همیشه» هم ارزش قائل می شدید و آن نامه که با دست خط هنرمند محبوب تان بود را با بی اعتنایی مطلق ، بی ارزش جلوه نمی دادید .ر
*
حیرت انگیز است که خود گوگوش ِهمیشه ساکت ، از سکوت به در آمد و به اعمال زشت این شخص اعتراض کرد ، نامه ی اعتراض آمیز گوگوش به پل نیرو و امثال او در برنامه ی مهم قدغن ها مطرح شد و بعد روی سایت تاجیکستان گذاشته شد ، اما شما که ادعای گوگوش دوستی تان عالم را برداشته است ، آن نامه ی مهم را ندیده گرفتید و با این کارتان نیز ، دوباره حمایت تان را از پل نیرو ، این بار در برابر گوگوش اعلام کردید و حالا دارید به چه کسی اعتراض می کنید؟ ... با چه جسارتی اعتراض می کنید ؟ اعتراض به چه ؟ به چه کسی ؟ به کسی که به خاطرش حتا نامه ی گوگوش را تحویل نگرفتید؟
*
شما هیچ گونه حقی برای اعتراض کردن ندارید ، اعتراض شما وارد نیست ، چرا که خود از حامیان پل نیرو بودید ... این شما بودید که به پل نیرو پر و بال دادید و بزرگش کردید ، این شما بودید که با سکوت تان او را گستاخ تر کردید ، و حالا خود ، گستاخانه اعتراض می کنید زیرا که در همین دو سه روز گذشته کشف کرده اید که که پل نیرو به گوگوش توهین کرده است ؟ ... می دانید که با این کار ، در واقع دارید به خودتان می خندید و خودتان را مسخره می کنید؟
*
شما در این یک سال سکوت خود چه می کردید؟ زشت ترین دشنام ها به سمت گوگوش پرتاب می شد و شما به جز عکس بازی چه کردید ؟ چشم به راه چه کسی نشسته بودید ؟ آیا گمان می کردید که پل نیرو با دَم مسیحایی دشنام هایش گوگوش را از چنگ آن فلانی نجات خواهد داد و شما از شادی این موهبت رقص کنان ، ساغر شکرانه خواهید زد ؟
*
حتمن به یاد دارید که وقتی من به همدستان پل نیرو در سایت ابله گوگوش.تی وی برای همه ی هتک حرمتی که از هنرمند مثلن محبوب شان کردند ، برای دزدی های بی وقفه شان ، برای دزدیدن نام هنرمند و برای همه ی حماقت های شان اعتراض کردم ، شما در خواب رفته گان به جای آن که به حقیقت ماجرا پی ببرید مرا آماج دشنام های زشت تان گرفتید؟ من آن زمان گفتم که پل نیرو و گوگوش.تی وی از یک جنس هستند و هم سفره اند و حالا هم همین را می گویم ... شما به خاطر یک سایت احمقانه اعتراض های زننده کردید ، اما در برابر آن همه توهین به کسی که آن سایت احمقانه را با نام او زینت داده بودند ، در سکوت محض فرو رفتید ...ر
*
چند بار گفتم ، بازهم می گویم ، شما هوادار گوگوش نیستید ، شما هوادار گوگوش.تی وی ابله هستید .ر
*
من اگر اعتراض کنم ، اعتراضم وارد است ، چون در تمام این یک سال در برابر آن جانور درنده ایستاده گی کردم و رکیک ترین دشنام ها را از او شنیدم ، من به عنوان یک هوادار هوشیار به وظیفه ام در قبال هنرمندم عمل کردم ، ولی شما چنین کاری نکردید ... ر

*

برای حال و روز گوگوش نازنین به واقع ناراحتم ، اما شک ندارم که ایشان نیز به زودی روشنی سپیده ی حقیقت را خواهند دید.ر
*ر
**
آنسه
بیست و یکم دی ماه 1385

*
__________________________________
*
عنوان مقاله : بخشی از شعر سهراب سپهری
*
بیتِ با لب دمساز خود ... مولوی