دلکده‌ی آنسه

Saturday, October 27, 2007

نازنین افشین جم

*
نازنین افشین جم
،
دختر شایسته ی کانادا
*
آوازخوان - فعال حقوق بشر
*
*
*
در آلبوم جدیدم سیزده ترانه هست که یک ترانه فارسی ست که همان گل سنگم معروف هست. این آلبوم دو ماه پیش در امریکا و کانادا منتشر شد .ر
*
الان با موزیسین های مختلف کار می کنم ولی دوست دارم که یک بند اختصاصی داشته باشم که همیشه با من باشند.ر *
به طور کلی موضوع ترانه های من سیاسی ، عشق ، خدا و زنده گی است و مثلن ترانه ی
Someday
یک ترانه ی سیاسی ست و در واقع داستان خانواده ی من هست که وقتی انقلاب شد مجبور شدند که از ایران خارج شوند و من سعی می کنم این موضوع را به جوان ها بگویم که یک روز این تاریکی از بین می رود و یک روز تازه با آزادی می آید.
ر
*
*
در حال حاضر در زمینه ی حقوق بشر و حقوق زنان در ایران ، فعال هستم در همین زمینه در پارلمان کانادا و نیز اروپا سخنرانی داشته ام ، با مینا احدی که از فعالان کمیته ی علیه اعدام هستند کار کردم و در باره ی نازنین فاتحی که محکوم به اعدام شده بود تلاش کردیم که آزادش کنیم .ر
*
با سازمان عفو بین المللی خیلی نزدیک کار می کنم برای این کمپینی که در بر علیه اعدام جوانان زیر هیجده سال کار می کنند :
ر
*
*
و همین طور کمپین یک میلیون امضا برای از بین بردن تبعیض بین مرد و زن در ایران که شروع شده با آن ها هم کار می کنم و با وکلایی در ایران تماس دارم.ر
**
اول که می خواستم در میس کانادا شرکت کنم با خودم گفتم که چنین مسابقه ای شاید برای جوان ها خوب نباشد ولی بعد که تحقیق و پرس و جو کردم دیدم که هدف شان این است که برای خیریه پول جمع بکنند و تا الان هم چهارصد میلیون دلار جمع کردند و هدف شان فقط انتخاب خوشگلی نیست ، زیبایی یک امتیاز خیلی کوچولو در این مسابقه است ولی هدف دیگری دارند.
ر
*
*
دیدم که می توان از این عنوان استفاده بکنم که به انسان ها کمک کنم . چون ببینید اگر مثلن یک آدم معمولی که شناخته شده نیست در خیابان فریاد بزند که جوان ها را اعدام نکنید ، کسی به حرف اش توجه نمی کند ، مردم به طرفش جذب نمی شوند ولی اگر کسی مقامی داشته باشد جلب توجه می کند و این مقام کمک می کند که بهتر به مردم یاری برساند .ر
*
هدف من هم برای شرکت در مسابقه ی میس کانادا همین بود که از این سکو به هدفم برسم ، به خود آن کسانی هم که در مسابقه بودند این را گفتم. وقتی که این مقام را به دست آوردم سخنرانی های زیادی داشتم که از طریق این سخنرانی ها ، نظراتم را گفتم .ر
*
البته این را بگویم که چون میس کانادا مسابقه ی خوبی بود شرکت کردم اگر مثلن مسابقه هایی بود که با بیکینی روی استیج می روند ، من شرکت نمی کردم ، من به مسابقات دیگر که شبیه به میس کاناداهستند کاری ندارم ولی در خود میس کانادا در سال ، سیصد و شصت و پنج روز کار هست ، یعنی باید حتمن کار بکنی.
ر
*

*
یک زمان کوتاه هم مادلینگ کردم چون به پولش برای خرید کتاب ها و پول تو جیبی نیاز داشتم ولی بعد کنار گذاشتم . هنرپیشه گی هم کار کردم و خیلی هم دوست دارم در چند فیلم تلویزیونی و آگهی ها بازی کرده ام و اگر در آینده مورد خوبی پیش بیاید دوست دارم این کار را انجام بدهم . خلبانی هم می کنم ، ولی الان روی موزیک و حقوق بشر تمرکز دارم.ر
*
به طور کلی هدف من کمک کردن به انسان هایی است که به کمک نیاز دارند و هر کاری که از دستم بر بیاید در این زمینه انجام می دهم.ر
*
در مورد موزیک پاپ ایران ، موزیکی را دوست دارم که در مورد مسائل سیاسی و حقوق زنان و آزادی حرفی برای گفتن داشته باشد.
ر
*
وب سایت:ر
*
*
*
آزاد و شاد باشید ... آنسه
*
پنجم مهرماه 1386 خورشیدی
*
*
*
-----------------------------------------------
منبع : گفت و گوی نازنین افشین جم در تلویزیون پارس


Monday, October 22, 2007

آزاد کردن حقیقت

*
روشن فکران دیروز و تاریک اندیشان امروز
*
ر( با نگاهی به سخنان مسعود اسدالهی)ر
*
*
نوشته ی : آنسه
*
*
*
نخست لازم به توضیح است که آقای دکتر میلانی ، در حال نگارش کتابی در باره ی زندگی شاه فقید هستند ، در این کتاب نام خانم گوگوش نیز آورده شده و سخنان آقای مسعود اسدالهی نیز در همین زمینه است ... گویا برای ایشان آورده شدن نام خانم گوگوش در این کتاب قابل هضم نیست.
ر
*
تکه ای از سخنان مسعود اسدالهی در برنامه ی رادیویی :ا
*
ر"همون شبی که برنامه رو گوش می کردم یادم میاد شنونده ای زنگ زدند و گفتند چرا گوگوش این وسط هست ؟؟ آقای دکتر میلانی گفتند که یادتون باشه که گوگوش کار مهمی کرده ... من گوش هام راستش یک کمی تیز شد خب گوگوش را می شناسم ، خود من هم یک کاری با او داشتم ، یک فیلم سینمایی ،حتا یک ترانه ای و استعداد او را هم می شناسم ، گفتند که چه کار ؟؟
*
او توانست در یک دوره ای موسیقی پاپ ایرانی را ، موسیقی سنتی و ترکی و هندی و عربی هر آن چه که بود با موسیقی غرب یک جوری در هم بیامیزد و یک موسیقی پاپ تازه در اون دوره به مردم ارائه دهد.ر
*
همین ؟؟؟!!! بعد فکر کردم خدای من !! تکلیف ترانه سرایان پس چه می شود ؟ تکلیف کسانی که موسیقی را ساختند چه می شود ؟؟ خواننده همیشه مثل بازیگر کار خودشو می کنه ، چیزی ساخته می شه ، حالا او مدیر برنامه ای داره که باید از قربانی تشکر کرد ، یا کسانی که بالای سر بودند ترانه ای را به او پیشنهاد می کنند ، ترانه ی بد هم به او پیشنهاد شده ، شاعران خوبی هم بودند در یک دوره ای شعرهای خوبی هم به او داده شده ، یک کسی موزیک را ساخته ، خواننده فقط اجرا کرده ... درسته که بعد از سال ها و از بیست سال آمد که ای کاش سوسن هم بعد از بیست سال می آمد اون موقع شاید ما و شما او را ادیت پیاف ایران می دونستیم ، زنی که از خیابون ها از جاهای پایین شهر به کافه های لاله زار اومد و بعد اون همه مردم و ملت و بعد خودشو به رادیو وتلویزیون می رسونه ، سواد نداشت ، از گوش می گرفته و چه گونه حفظ می کرده شعر و آهنگ را ، اگرکه در پاریس بود حتمن ادیت پیاف بود یا یک جای دیگر دنیا ...ر
*
به هر حال فکر این که چه گونه ما با چیزهایی که آشنا نیستیم و ناگهان رو به رو می شیم و بعضی وقت ها شیفته گی نسبت به این و آن باعث می شه که ما حتا تاریخ های زمانه مون را ، دفتر چه خاطرات مون را در یک برنامه ، در یک رادیو و حتا نوشتن و چاپ کردن ، روی سایت بردن ... شاید هم زیبایی کار در این هست که کتاب ها نوشته می شه ، تاریخ ها نوشته می شه و بعد آدم ها می خونند و نقد می کنند و بعد سوال می کنند و جواب و بعد دوباره نقد دیگه و کتاب دیگه...ر
این ها را گفتم که بگویم تختی هم هست ، مهدی بلیغ هم هست فردین هم هست پری بلنده هم هست ، این ها پدیده بودند ، یادتون باشه اگر هژبر یزدانی هست این ها هم باید باشند ."ر
*
*
*&
جالب است که وقتی آقای اسدالهی به پدیده ای به نام «سوسن» اعتقاد دارد چرا در زمان حیات این هنرمند ، نیم نگاهی از سر لطف و مهربانی به ایشان نداشتند؟ چرا اجازه دادند که ادیت پیاف وطنی به آن روز فلاکت بار بیفتد و سال ها ، دست شکسته اش وبال گردن اش باشد ؟؟ چرا از حال کسی که در نزدیکی خودشان زنده گی می کرد بی اطلاع بودند ؟ حیرت انگیز است که پرچم بزرگواری آقای اسدالهی چرا این قدر دیر برافراشته شد ؟؟ چرا در زمان حیات خانم «سوسن» از این لقب ها به ایشان ندادند که هیچ ، در مورد ایشان در بی خبری و بی توجهی کامل به سر بردند ؟
*
فقط محض اطلاع آقای اسدالهی بزرگوار، می گوییم که آوازخوانان محبوبی همچون سوسن و آغاسی ، در همان دوران پیش از انقلاب ، از اوج محبوبیت سقوط کرده بودند ...ر
*
اگر ایشان حرف ما را در این زمینه نمی پذیرند به حرف شهیار قنبری توجه کنند که بارها داستان کافه ی افق طلایی را این چنین تعریف کرده اند: مردم به سمت سوسن و آغاسی اسکناس های درشت و سکه های طلا پرتاب می کردند و درست بعد از یک سال ، در همان کافه و بر روی همان صحنه ، گوجه فرنگی و خیار به سوی شان پرت کردند و گفتند : بسه دیگه ، نمی خواهید برید خونه ؟؟ر
* *
اما آقای اسدالهی بزرگوار باید بدانند و آگاه باشند که نسل امروز ایران ، هیچ شباهتی به نسل خودشان ندارد ... در واقع نسل آقای اسدالهی ، هنگامی که جوان بود و هنوز افکارشان کپک نزده بود ، با گفتارها و رفتارهای نسنجیده ، و با بازی کردن نقش روشنفکر جامعه ، ما را به این روز سیاه نشاندند ... روشنفکر بازی های ناشیانه ی نسل آقای اسدالهی و در کافه ی نادری نشستن ها و انواع و اقسام دود کردنی ها را دود کردن ها و در توهّم فرو رفتن ها سبب شد که فاجعه ای تاریخی به نام انقلاب اسلامی ، ایران و چند نسل اش را گرفتار خود کند ...ر
*
و با نمک این که در این برهه از زمان ، این نسل خرابکار ، خود را بری از هر گناهی می داند و پیوسته شعار می دهد: ما نبودیم ، ما نبودیم ، آن ها که باعث این خرابکاری شدند موجودات دیگری بودند که از چند کره ی آسمانی به زمین آمدند و ماموریت شان را انجام دادند و رفتند ، ما نبودیم والله ، نعوذ بالله !!!!ر
*
آقای اسدالهی و همنسلان شان خیال نکنند که نسل جوان ایران ، نسل ایشان را نمی بیند و فریب سخنان شعار گونه ی نخ نمای شان را می خورند ... نسل هوشیار ایران همه چیز را می بیند و می فهمد ... نسل بیدار ایران می فهمد که امثال آقای اسدالهی بزرگوار ، با ندانم کاری و بدون مطالعه و بدون این که از الفبای دمکراسی مطلع باشند ، با ژست های روشنفکری ، چنان آتشی سوزاندند که شعله های این آتش ، سرانجام گریبان خودشان را نیز گرفت و مجبور شدند فرار را بر قرار ترجیح بدهند ... و ما ماندیم و ایران ، ایران ماند و نسلی سوخته و خاکستر شده ، اما همین نسل سوخته ، روزی که که مثل ققنوس دوباره جان بگیرد ، کپک زده گان را در خود راه نخواهد داد.ر
*
امثال آقای اسدالهی اگر خیلی روشنفکر و دلسوز جامعه بودند ، باید می توانستند دست کم ، بخشی از جامعه ی به واقع آلوده ی هنری پیش از انقلاب را درمان کنند ، آیا توانستند ؟؟ صد البته که هنوز هم قادر به انجام چنین کاری نیستند نه پیش از انقلاب و نه در سال های مهاجرت و غربت ، چون بی هیچ تعارفی ، خودشان بخشی از همین آلوده گی هستند...ر
*
آقای اسدالهی فقط کافی ست نیم نگاهی به محیط هنری خود داشته باشند ... شرم آور نیست ؟؟ شرم آور نیست که از قلب چنین محیط آلوده ای ، نظریه ی یک محقق را زیر سوال ببرند آن هم با دلیل بی دلیلی؟؟؟
*
خنده دار است که باز هم ، بعد از این که مسبب این همه فلاکت هستند دوباره با همان افکار کپک زده ی سی چهل سال پیش ، دارند نسل مرا نصیحت می کنند !! دارند نسل مرا با نقش ترانه سرا و آهنگ ساز و اجرا کننده آشنا می کنند ؟؟ دارند به نسل من تلقین می کنند که یک آواز خوان مبتکر و مبدع ، کاره ای نبوده و هر آن چه دارد از کسان دیگر دارد!!ر ر
**
اگر چه که می دانیم که آقای اسدالهی بزرگوار نیز به خوبی از اهمیت نام گوگوش با خبرند که اگر نمی دانستند در یک مراسم ، در به در به دنبال گوگوش نمی گشتند ، این همه هنرمند به مراسم نیامده بودند ، ایشان چرا انگشت اتهام را به فقط سمت گوگوش گرفتند ؟؟ آن چنان که در برنامه ی تلویزیونی شان هم مطرح کردند ؟؟ چرا نامی از هنرمندی دیگر نبردند ؟؟ چرا فقط از گوگوش ذکر خیر کردند ؟؟
* *
نسل ما ، مانند آقای اسدالهی و امثال شان ، یک سویه نگر و توهّم زا نیست ، ما هیچ زمان نقش ترانه سرایان و آهنگ سازان را در موفقیت گوگوش انکار نکردیم که هیچ ، همواره اثبات هم کرده ایم ... اما آقای اسدالهی بزرگوار می توانند به این پرسش ها پاسخ بدهند که : چرا همین ترانه سرایان و آهنگ سازان در دوره ی پیش از انقلاب نتوانستند گوگوش دیگری بسازند ؟؟
*
چرا در فصل مهاجرت و غربت هم بعد از بیست و چند سال ، حتا در غیبت گوگوش ، باز هم نتوانستند گوگوشی دیگر بسازند یا دست کم کسی شبیه به او ؟؟ چرا آقای اسدالهی ؟ چرا ؟؟ علت چه بود ؟؟
*
آقای اسدالهی مختارند که هر روز از محمود قربانی تشکر کنند، اما به این پرسش ما نیز پاسخ بدهند که چرا آقای قربانی با آن همه تلاش بی وقفه ، بعد از گوگوش نتوانست گوگوش دیگری بسازد ؟؟
*
یک کار گروهی موفق ، حاصل زحمت همه ی کسانی ست که آن کار را ارائه می دهند ... نمی توان گفت فقط کار ترانه سرا یا آهنگ ساز یا اجرا کننده است ... اما ، اما برای یک محقق مثل دکتر میلانی ، چرا نام گوگوش مطرح می شود به این دلیل است که همان ترانه سرایان و آهنگ سازان موفق و بنام ، در همان دوره و نیز در فصل مهاجرت ، با آوازخوانان با استعداد و سرشناس دیگری هم کار کردند ، اما حاصل کارشان اگر چه موفقیت آمیز بود اما مانند نتیجه ی کارشان با گوگوش نبود ...ر
*
شاید آقای اسدالهی آگاه نباشند که اجرا بسيار مهم است و اجراکننده نقش به سزایی را - در اين که ترانه چه گونه شنيده و در پی آن فهميده شود - بازی می کند... که صدالبته در اين جا منظور از اهميت ‌اجرا کننده‌ ، خوش صدا بودن يا بد صدا بودن او نيست ...بلکه قدرت اجرا است که اهميت دارد...قدرت بازی با صدا يا همان آوا ، که اين قدرت از قوه ی ادراک و نبوغ اجرا کننده جان می‌گيرد. در يک کلام به پيروی از لورکا می توان آن را
Duende
ناميد... خون زنده و نبوغ هنرمندانه در کالبدهای تهی بيان
*
فدریکو گارسیا لورکا می گوید :ر

Manuel Torres
هنرمند بزرگ اندلسی ، روزی به آوازخوانی گفت : « شما صدا داريد ، سبک داريد
اما هرگز آواز خوان موفقی نخواهيد شد چون
Duende
نداريد. »
ر
*
بدين گونه بود وضع
Eleonora Duse
که شکست ها را آفتابی کرد تا به واسطه‌ی آن چه در آن ها نهاد ، به توفيق شان بدل سازد.ر
*

Paganini
که به قول «گوته» می‌توانست از موسيقی کاملن مبتذل ، آهنگ‌های ژرف برآرد، يا دختری دل انگيز که زمانی او را به رقصيدن و خواندن آن ترانه‌ی وحشتناک
O Mariد...
در ايتاليا ديدم که با چنان ريتمی ، با چنان مکث ها و با چنان معنايی اين ترانه‌ی مزخرف ايتاليايی را خواند که ماری از طلای خامش ساخت.ر
*
در هريک از اين موارد ، به راستی ، ترجمانی بود که اثر را باز می‌آفريد: خون زنده و نبوغ هنرمندانه در کالبدهای تهی بيان گنجانده شده بود.ر
*
صدای گوگوش از همان صداهايی است که حتا اگر بدترين ترانه ها را نیز بخواند ، آدمی را با بازی های شگفت انگيزش تسخير می کند...( همان گونه که لورکا در مورد آن دختر ايتاليايی مثال می زند ) ... شاهد مثال آن ترانه هایی چون حمومک مورچه داره ، کج کلاه خان ، سفید سفید صد تومن و چند ترانه ی دیگر است که با توجه این که خود ترانه ها ، ارزش هنری ندارند اما گوگوش آن ها را به شکلی اجرا کرده که به دل می نشیند .ر*

حالا آقای اسدالهی باید دقت کنند به شيوه ی اجرای گوگوش در ترانه های جدی و هنری ... که واژه ها را چه گونه با تمامی وجودش، نخست درک و سپس بيان می کند... هر واژه که از حنجره ی او بيرون می‌آيد انگار وجود پيدا می کند ... واژه ها با صدای گوگوش فقط شنيده نمی شوند که ديده می‌شوند... کاملن لمس می‌شوند... هر واژه چونان پروانه ای می شود که از گلوی او پر می گيرد و تو می توانی معنای هر واژه را به شکل نقش و نگاری ظريف بر بال های نرم و شکننده ی اين پروانه های جادويی ببينی ... خوب که به بازی های صدايش توجه می‌کنی، می بينی که چه گونه با صدايش و با حس اش واژه ها را از نو خلق می کند... چه گونه با رنگ های صدايش همان متن ترانه را به سان پرده‌ی‌ تازه‌ای نقاشی می کند.ر
*
آقای دکترمیلانی نیز متوجه ی همین موضوع مهم شدند که در کتاب تاریخی خود ، از گوگوش نام بردند ، این نکته ی قابل توجهی بود که آقای اسدالهی به آن توجه نکردند.ر
*
با ذکر این نکته ی مهم که خانم گوگوش ، یک هنرمند آغازگر هستند و سبکی نو ، در آوازخوانی به وجود آوردند که این سبک توسط آوازخوانان دیگر نیز دنبال شد ... آقای آندرانیک هم که سال ها با گوگوش همکاری می کردند ، در گفت و گویی در تلویزیون جام جم ، به این موضوع صریحن اشاره کردند که : گوگوش سبک اجرای ترانه های پاپ ایرانی را بر هم زد و تحولی نو در اجرای ترانه به سبک پاپ اروپایی به وجود آورد که از همان زمان تا به امروز سبک ابداعی او در اجرای ترانه ، مورد تقلید هنرمندان همزمان با وی و بعد از وی قرار گرفت.ر
*
لازم به توضیح است که هدف از این نوشته ، دفاع از خانم گوگوش نیست که ایشان نیازی به دفاع ندارند ، کارنامه ی هنری ایشان پیش روی همه است ، خط هنری ایشان مشخص است و بهتر از هر کسی می دانند که دارند چه کار می کنند ... هدف فقط دفاع از نسل خودمان است ... نسلی که امثال آقای اسدالهی آن را دست کم گرفته اند ، نسلی که می بیند و می فهمد ، نسلی که هنرمندان عوام فریب را خیلی خوب شناخته و روز به روز هم بهتر می شناسد ... ژست های روشنفکر مابانه ی شان را به خوبی تشخیص داده و از ایران و ایرانی دور شدن شان را به خوبی دیده و می بیند .ر
*
راستی دل مان گرفت وقتی متوجه شدیم که آقای اسدالهی نازنین به دنبال ایراد گرفتن از آقای میلانی ، یادشان رفت که از شهبانو فرح پهلوی نیز ایراد بگیرند که چرا در این همه سال ، فقط به دیدن کنسرت گوگوش رفتند ؟؟!!!ر
*
ای کاش روشنفکر نماهای ما هم یاد می گرفتند که به واقع روشن فکر باشند همان گونه که لورکا یک روشن فکر واقعی بود ... ای کاش یاد می گرفتند که با ژست های روشنفکری ، پدیده های هنری مان را کم ارزش جلوه ندهند.ر *
به راستی ، نسل آقای اسدالهی در کجا ایستاده اند که به هر دلیلی که خودشان می دانند و ما نیز می دانیم از ذکر نام یک هنرمند درجه ی یک ، در یک کتاب تاریخی ، تا به این حد آشفته می شوند و با همه ی حرف های نادرستی که به هم می بافند در صدد گمراه کردن نسل امروز ایران هستند؟؟
*
در حال حاضر نسل روشنفکر نما و کوچ کرده ی آقای اسدالهی نه ایرانی هستند و نه غیر ایرانی ، چیزی هستند در حد از این جا رانده و از آن جا مانده ... به نظر نمی آید که به جز حرف بی عمل کار دیگری بلد باشند که اگر بلد بودند پنجاه تلویزیون تی تیش مامانی ، یکی پس از دیگری به دنیا نمی آمدند ... به واقع فکر می کنید نسل آقای اسدالهی در فردای ایران جایی خواهند داشت ؟؟
*
امیدوارم آقای اسدالهی با خواندن این حقایق بدشان نیاید و اخم نکنند ، اگر چه که بدشان هم بیاید ، چندان مهم نیست ، مهم حقیقت است که باید گفته شود ... حقیقت باید عریان شود تا همه ببینند که امثال آقای اسدالهی ، آن چه که در جلوی دوربین به نمایش می گذارند ، نیستند ، همه باید بدانند که جلوی دوربین و پشت دوربین شان صد و هشتاد درجه اختلاف و ضدیت دارد.ذ
*

بنابراین آقای اسدالهی نازنین می توانند همچنان جلوی دوربین نقش بازی کنند و پری بلنده را نیز پدیده ی شگفت انگیز تاریخی بنامند ... ما نیز حقیقت را آزاد می کنیم ، زیرا به قول ژک پره ور : وقتی حقیقت آزاد نیست ، آزادی حقیقت ندارد.ر
*

When truth is no longer free, freedom is no longer real:

the truths of the police are the truths of today


Jacques Prevert


آزاد و شاد باشید ... آنسه

سی ام مهرماه 1386 خورشیدی *

Monday, October 15, 2007

گوگوش

*
به انگیزه ی
*
کنسرت نوروزی گوگوش در دوبی
*

*
*
بهانه ی بهاری ما
*
با قدم های سبز می آید
*
و رویای مان را
*
با طنین گام های بهار
*
به حقیقت پیوند می زند
*
*
*
می رسد از راه
*
با کوله بار ترانه و خاطره
*
و یک بهار منظره
*
*
*
می آید
*
و در ضیافت مهتاب
*
دستان مان
*
پُر می شود از تداوم نور و صدا
*
*
*
آغوش گشاده ایم

سبز ِسبز

برای دیدار تمام ِ تو
*
همه ی هلهله هامان

نثار قدم های ناز تو

*
*
که دیر زمانی ست

خاطره های خوب مان

بر دوش توست
*
*
*
قدم هایت گُل باران...ا
*
*
*
*
ا« آنسه »ا
*
بیست و چهارم مهرماه 1386 خورشیدی
*
*

Monday, October 08, 2007

کیو کیو بنگ بنگ

*
داستان اجرای ترانه ی «کیو کیو بنگ بنگ»ر
*
مهرداد آسمانی
*
*
*
آغاز همکاری من با خانم گوگوش به شکلی بود که جالب است چون من هیچ ارتباطی با خانم گوگوش نداشتم ، نه از نزدیک ایشان را دیده بودم و نه تلفنی از او داشتم که زنگ بزنم و پیشنهاد کار بکنم.ر
*
آغاز همکاری من با گوگوش به دنبال یک تلفن بود . من یک آهنگ ساخته بودم به نام کیو کیو بنگ بنگ که قرار بود آن را من بخوانم و زویا هم شعر آن را دکلمه کند ولی به دلیل این که زویا دو ترانه به نام های دست من نیست و فاصله را برای خانم گوگوش نوشته بود و خانم گوگوش هم در کانادا بود و فرصت اجرای آن را نداشت ، من از زویا درخواست کردم که اجازه ی این دو ترانه را از خانم گوگوش بگیرد تا من آن ها را اجرا کنم چون می خواستم هر چه زودتر آلبوم خودم را تمام کنم .ر
*
زویا هم تماس گرفت و خانم گوگوش سخاوتمندانه این دو ترانه را در اختیار من قرار داد. خانم گوگوش ترانه ها را از خانم زویا خریده بود و من هم پول آن ها را به حساب خانم گوگوش در بانک گذاشتم.ر
*
بعد از این که این ترانه ها را خانم گوگوش به من سپرد ، یک روز خانم زویا به من تلفن زد و گفت من برای خانم گوگوش ترانه ی کیو کیو بنگ بنگ را خوانده ام و او از این ترانه خوشش آمده و دوست دارد آن را اجرا کند.
ر
*
*

*
من وقتی این خبر را شنیدم و دیدم که گوگوش شش ماه قبل آن دو ترانه را سخاوتمندانه در اختیار من قرار داد ، من هم با کمال میل گفتم من حرفی ندارم ، این ترانه مال گوگوش است و چون دوست دارد ، آن را اجرا کند.ر
*
حتا قرار نبود که آهنگ آن را من به خانم گوگوش بدهم ، بنابراین چهار آهنگ ساز روی آن ترانه کار کردند ولی کارشان نتیجه ای نداد تا این که خانم زویا از من خواست تا آهنگی را که من برای ترانه ی کیو کیو بنگ بنگ ساخته بودم ، تلفنی برای خانم گوگوش بخوانم.ر
*
چون آهنگ آماده بود و با متن ترانه از هر نظر همخوانی داشت و به این موضوع هم خود خانم گوگوش در مصاحبه ی مطبوعاتی اشاره کرده و خانم زویا هم حضور داشت و حرفی را که می زنم بدون سند و مدرک نیست.ر
*
آهنگ را برای خانم گوگوش خواندم و او از آهنگ خوشش آمد و نتیجه این شد که آهنگ را به منوچهر چشم آذر دادیم تا آن را تنظیم کند.ر
*
بعد هم که خانم گوگوش به امریکا آمد آن را در استودیو اجرا کرد و ضبط شد.ر
*
بنابراین یک جرقه توسط خانم زویا زاکاریان که ترانه ی کیو کیو بنگ بنگ را برای خانم گوگوش خوانده بود باعث این همکاری شد در حالی که من خودم را برای خواندن کیو کیو بنگ بنگ آماده کرده بودم و پول ترانه را هم به خانم زویا داده بودم ولی وقتی خانم گوگوش آن را خواست با کمال میل ترانه را به ایشان واگذار کردم.
ر
*
من دوست دارم هر چه زودتر این دو نازنین با یک دیگر همکاری خود را آغاز کنند ، چون هم خانم زویا زاکاریان هنرمند بسیار خوبی است و هم خانم گوگوش بسیار هنرمند است . ولی بر سر تعیین تکلیف کردن ها ، بین شان اختلاف به وجود آمد چون خانم گوگوش کسی نیست که بتوان برایش تعیین تکلیف کرد و همان طور که گفتم آرزو دارم همکاری آن ها دوباره از سر گرفته شود.ر
*
*
منبع:ر
_____________________________
*
گفت و گوی مهرداد آسمانی با مجله ی «تهران» - سال 1384
*
*
* *
**
آزاد و شاد باشید ... آنسه
*
شانزدهم مهر ماه 1386 خورشیدی

Wednesday, October 03, 2007

در باب شایعه - 2

*
گوگوش ، لذت شایعه و محرومیت «دکتر حسن.م»ر*
*
اسفندیار منفردزاده
*
*

در فرهنگ سنتی ما ، شایعه جایگاه ویژه ای دارد تا آن جا که بعضی نشریات ، صفحه ای یا ستونی به آن اختصاص می دهند تا پاسخگوی نیازهای خواننده گان خود باشند.ر
*
فراوان پیش آمده است که ارائه ی اسناد مسائل بسیار مهم با بی توجهی عمومی رو به رو شده و مثل شایعاتِ همان موضوع پخش نشده است. شاید در پخش اسناد ، فاعل نقشی ندارد در حالی که در بیان شایعه راوی نقش خلاقه دارد و می تواند به سلیقه ی خود آن را چرب یا خشک کند و به میل خود در آن دخل و تصرف کند و با آب و تاب ، هر آن چه می خواهد به آن اضافه کند و از این کار لذت هم ببرد.ر
*
در یک میهمانی ، شخصی مدعی پژوهشگری و گفتار مستند به نام دکتر حسن.م در بیانی اعتراض آمیز ، همگان را خطاب کرده گفت : گوگوش که به همه ی لس انجلس و لس انجلس نشین ها فحاشی کرده و به همه توهین کرده چرا مردم به دیدن کنسرت او می روند ؟
*
فکر کردم دکتر
«حسن.م» شوخی می کند ، چون شایعه ی تکذیب شده این بود که ایشان سی سال پیش به هموطنان یهودی توهین کرده است ، بنابراین با تعجب و کنجکاوی پرسیدم :ر
*
شما مطمئن هستید که گوگوش به ایرانیان لس انجلس فحاشی کرده ؟
*
دکتر گفت : بله ، خودم شنیدم!!ر
*
گفتم : از که ؟
*
دکتر گفت : از رادیو بیست و چهار ساعته!ر
*
گفتم : مطمئن هستم شما اشتباه می کنید ، ایشان به اکثر کارهای آوازخوانان لس انجلس تا آن جا که خودش شنیده بود انتقاد داشته ، نه این که فحاشی کرده باشد آن هم به همه ی هموطنانش در لس انجلس!!ر
*
دکتر گفت : نخیر ، من خودم شنیدم!!ر
*
گفتم : شما که مدعی سخن گفتن مستند هستید لطفن نوار برنامه ی رادیویی را که با پانزده دلار می شود آن را تهیه کرد ارائه دهید و دو هزار دلار جایزه بگیرید و اگر نتوانستید ، همین مبلغ را جریمه بدهید تا از این به بعد شایعه ای نادرست را محور ارزیابی قرار ندهید ، به ویژه شما که گه گاه راجع به مسائل سیاسی–اجتماعی هم ابراز نظر می کنید.ر
*
دکتر گفت : من تاریخ آن را نمی دانم و... با عصبانیت موضوع را عوض کرد و ادامه داد :ر
*
ر... همین گوگوش خانم بود که ترانه ی «آقا» را برای «آقا» موقع انقلاب خواند!!!ر
*
شایعه ی ساخته شدن این ترانه را وقتی که در کانادا بودم با گوگوش در میان گذاشتم و دانستم که تقریبن یک سال و نیم قبل از انقلاب ، کلام این ترانه توسط آقای
«محمد صالح علا» که با نام مستعار «محمد بارانی» کلماتی هم برای ترانه های لس انجلس دارد از زبان مادرش برای پدرش که شخصی درویش هم بوده نوشته شده بود و ملودی آن توسط آقای «صادق نوجوکی» ساخته و پرداخته شده و با سرمایه ی آقای وارطان آوانسیان ( شرکت آونگ) تهیه و ضبط شده بود... هر سه نفر زنده هستند و دو نفرشان خوشبختانه در لس انجلس زنده گی می کنند.ر
*
سال 1357 زمانی که شایع شد گوگوش مامور شکنجه ی آیت الله طالقانی بوده !!!!! موقع را برای پخش این ترانه مناسب تشخیص می دهند و همان طور که می دانیم موفق هم می شود ، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی!!ر
*
خواستم این اطلاعات را با آشنای خود ، پژوهشگر و شاگرد ممتاز دانشگاه شیکاگو آقای
«دکتر حسن.م» در میان بگذارم تا پس از گذشت بیست و چند سال ، حقیقت را دریابد و دست از این نگاه پُر تعصب بردارد.ر
*
دکتر به من گفت : اصلن تو آدم متعصبی هستی و میهمانی را ترک کرده بود، بی آن که این شرح را شنیده باشد .ر
*
او همچنان بر این باور است که گوگوش به همه ی لس انجلس و لس انجلس نشین ها فحاشی کرده و ترانه ی
«آقا» را برای «آقا» موقع انقلاب خوانده و احتمالن مامور شکنجه ی آیت الله طالقانی هم بوده است!!!!!!! از روان پریشی این روان پزشک دلم گرفت.ر
*
چون مجال ندادم آن شب
«دکتر حسن.م» از بیان شایعه لذت ببرند از ایشان پوزش می خواهم.
ر

*

Monday, October 01, 2007

حمید قنبری

*
هنرمند باارزش "حمید قنبری" درگذشت
*
*
*
جامعه ی هنری ایران با اندوه فراوان یکی دیگر از هنرمندان ناب و بنام اش را از دست داد .ر
*
حمید قنبری بازیگر تئاتر و سینما و رادیو ، دوبلور ، کارگردان برنامه های رادیویی و آواز خوان مشهور در مهرماه پاییزی 1386 به سفری ابدی شتافت.راو هنرمندی پیشتاز و نو آور بود که جایگاهی بس درخشان در زمینه ی دوبله و تئاتر و رادیو دارد.ر

حمید قنبری به سال 1303 خورشیدی در تهران به دنیا آمد و پس از گذراندن دوران تحصیل ، از هنرستان هنرپیشه گی فارغ التحصیل شد. او از نخستین هنرمندانی بود که پیش پرده خوانی می کرد و نیز ار نخستین هنرمندانی بود که ترانه های دوصدایی خواند.ر
*
حمید قنبری در نمایش های زیادی بازی کرده بود از جمله :ر
*
خسیس ، مرد عجیب ، تاجر ونیزی ، رومئو و ژولیت ، بازرس ، دختر شکلات فروش ، در سایه ی حرم ، صاحب عیار ، بارگاه معاویه ، حافظ ، تپاز ، طلاق ، محمد علی بیگ ، قتل در تماشاخانه ، انگل های اجتماع ، خروس بی محل ، شوهرهای مریم خانم و خواب آشفته ، میشل استروگف و مریض خیالی .ر
*
*
حمید قنبری از نخستین هنرمندانی بود که موسیقی پاپ را در ایران آغاز کرد و نیز نخستین هنرمندی که ترانه های دو صدایی اجرا کرد به همراه هنرمندانی چون : ناهید سرفراز ، پوران ، گوگوش ، رامش و...ر
*
شناسنامه ی ترانه های دو صدایی حمید قنبری و گوگوش را می توانید از لینک های زیر در سایت حرف ببینید :ر
*
*
*
*
*
حمید قنبری در دوران فعالیت هنری اش در رادیو ، حدود ششصد قطعه ی فکاهی خواند و نیز بیش از دویست ترانه ی پاپ اجرا کرد.
ر
*

حمید قنبری بعد از تئاتر در سال 1330 به سینما رفت و نخستین فیلمی که در آن بازی کرد فیلم دستکش سفید به کارگردانی پرویز خطیبی بود.ر
*
*

فیلم شناسی حمید قنبری :ر

دستکش سفید ... سال 1330 ... پرویز خطیبی

یک نگاه ... سال 1331 ... هایک کارکاش

جدال با شیطان ... سال 1332 ... حسین مدنی

چهره ی آشنا ... سال 1332 ... حسن خردمند

زنده گی شیرین است ... سال 1335 ... مجید محسنی

بلبل مزرعه ... سال 1337 ... مجید محسنی

لات جوانمرد ... سال 1337 ... مجید محسنی

عروس کدومه ... سال 1338 ... فرخ غفاری

عروسک پشت پرده ... سال 1339 ... مجید محسنی

ستاره گان می درخشند ... سال 1339 ... محمد علی زرندی

بچه ننه ... سال 1339 ... امین امینی

عشق و حماقت ... سال 1340 ... حسین امیرفضلی

عمو نوروز ... سال 1340 ... سیامک یاسمی

انسان پرنده ... سال 1340 ... پرویز خطیبی

دختر همسایه ... سال 1340 ... پرویز خطیبی

دام عشق ... سال 1340 ... عزیز رفیعی
*
*

حمید قنبری در صنعت دوبلاژ ایران جایگاه بسیار مهمی دارد . ر
*
او در سال های 1349 تا 1357 در کار دوبلاژ فعالیتی چشمگیر داشت .صدای شیرین جری لوئیس در فیلم هایش در واقع صدای حمید قنبری ست ... او در فیلم هایی که جری لوئیس در آن ها بازی داشت مانند : قهرمانان ، منظم نامنظم ، راه جبهه کدوم طرفه ، سه نفر روی نیمکت ، نابغه ، ستاره ها و مانکن ها ، کلافه ، یک دیوانه در فروشگاه ، بیمار قلابی ، جواهرات جری لوئیس و ... به جای جری لوئیس حرف می زد و در ایران جری لوئیس را با صدای حمید قنبری می شناختند.ر
*
*
حمید قنبری از سال 1323 کار خواندن در رادیو را آغاز کرد و در سال های بعد همین تیپ و صدای جری لوئیس را به رادیو بُرد که این تیپ در برنامه های رادیویی با نام آقا کوچول معروف شد. حمید قنبری علاوه بر آقا کوچول ، تیپ ها و شخصیت های متفاوت دیگری را نیز در برنامه های رادیویی ارائه می داد.ر
*
حمید قنبری در دوران فعالیت رادیویی ، کارگردان برنامه ی شما ورادیو صبح جمعه بود که با همکاری چند هنرمند دیگر ، ترانه ها ی فکاهی و نمایش های موفقی را از طریق این برنامه ی رادیویی به مردم ارائه می دادند.ر
8
حمید قنبری ریاست سندیکای هنرمندان سینما را نیز بر عهده داشت و در چند دوره نیز مجری جشنواره ی سینمایی سپاس بود.ر
*
*
درگذشت هنرمند صاحب نام "حمید قنبری" را به خانواده ی محترم قنبری ، جامعه ی هنرمندان ایران در داخل و خارج از کشور وهمه ی ایرانیان هنردوست تسلیت می گوییم.ر
*
*
*
از طرف : آنسه
*
سایت حرف ، وبلاگ دلکده ، گروه گوگوش آرت
*
نُهم مهرماه 1386 خورشیدی

*