عشق - غربت - مردم
سوال : گوگوش در مورد عشق چه فکر می کنی ؟ در مورد این کلمه ی کوچک با این همه جنجال های بزرگ؟
*
گوگوش : به نظر من عشق قشنگ ترین احساسی است که خداوند در وجود انسان آفریده ، زنده گی بی عشق ، مثل کویر بی آب و علف است . کسانی که ادعا می کنند عشق در دنیای امروز از بین رفته ، واقعن بی ذوق هستند و با تلقین ِ این عقیده ی غلط به خود و دیگران ، تبدیل انسان را به ماشین ، ترویج و تبلیغ می کنند.ر
*
سوال : علت این که امروزه کم تر با عشق های عمیق و واقعی برخورد می کنیم چیست ؟
*
گوگوش : به نظر من علتش سهل الوصول بودن و سطحی بودن است . عشق همیشه در برخورد با مانع ریشه می گیرد و قوی می شود و عمق پیدا می کند . اگر دو نفر به هم علاقه پیدا کنند و مانعی بین آن ها نباشد ، یا زود از هم زده می شوند و یا اگر تفاهم روحی داشته باشند به صورت دوستان خوب برای هم باقی می مانند بدون آن که این دوستی به مرحله ی یک عشق شدید و آتشین برسد.ر
*
سوال : با این عقیده موافقی که عشق اول هرگز فراموش نمی شود ؟
*
گوگوش : نه ، موافق نیستم . عشق اول که معمولن در پانزده شانزده ساله گی پیش می آید در اغلب موارد کور کورانه است . آدم ، عاشق ایده ال ذهنی خود می شود و اولین کسی را که سر راهش قرار می گیرد منطبق با این ایده ال تصور می کند و فقط موقعی از این رویای شیرین بیدار می شود که به تدریج ، آن شخص را بهتر می شناسد و پی می برد با ایده ال های ذهنی او از زمین تا آسمان تفاوت دارد.ر
*
اما بگذارید بگویم که عشق و زنده گی من هنر است ، اگر کار نکنم ، اگر به روی صحنه نروم ، اگر نخوانم دق می کنم . وقتی روی صحنه می روم همه ی گرفتاری ها و ناراحتی ها را فراموش می کنم ، تنها هنر است که به من نیروی مقاومت می دهد.ر
*
من روی صحنه واقعن زنده گی می کنم ، آن جاست که گوگوش ، واقعن گوگوش است . برایم تفاوتی ندارد که در زنده گی روزمره چه ریختی باشم و چه بپوشم ، اما بر روی صحنه ، کوچک ترین سهل انگاری و شلخته گی را به خودم اجازه نمی دهم ، آن جا باید شیک پوش ترین باشم ، باید به بهترین شکل بدرخشم.ر
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه ی شبنم و برگ گل یاس
لحظه ی رهایی پرنده هاست
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی
سه دهه ی بعد
عشق از نگاه گوگوش ... سال 1384 خورشیدی
*
سوال : شما همیشه مظهر عشق و عاشقی بوده اید و ترانه های تان سرشار از مفاهیم عاشقانه است ، بگویید آیا در افق های آسمان زندگی شما ، خورشید عشقی تابنده گی دارد یا نه ؟
*
گوگوش: عشق فردی هم در من وجود دارد ولی از نوع دیگری ست . این عشق جنس روحانی دارد که مربوط به شخص معینی نیست ، به باور انسان مربوط می شود و به هستی آدمیان ... اما عشق جمعی در من ، آن عشق است که از مردم می گیرم و به وسیله ی کنسرت ها و ترانه هایم آن را به مردم تقدیم می کنم.ر
*
تا ملکوت جذبه ات شبانه راه می روم
چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم
برای از تو من شدن ، مرا مجال بس نبود
پس از تو در هوای تو ، خود مجال می شوم
*
*
اوایل دهه ی چهل ایرانی
سوال : گوگوش از بزرگ ترین آرزویت حرف بزن .ر
*
گوگوش: بزرگ ترین آرزوی من پرواز به کشورهای خارج است .ر
*
اواخر دهه ی چهل ایرانی
گوگوش در غربت پاریس ... از غربت می گوید
در یکی از شب های خنک ، تهران را با آسمان آبی و ستاره هایش ترک کردم . من همیشه دوست داشتم بر بلندترین نقطه ی تهران بروم و با صدای قلبم برای همه آواز بخوانم زیرا که تمام کودکی من در روشنایی ها و تاریکی های تهران گذشته است. تهران شهر من ، شهر ترانه ها و آواز ها شهر قصه ها و غصه ها و شادی های من است.ر
اما پاریس با تمام زیبایی های جاودانه اش ، پاریس با تمام بناهای قشنگ و بی نظیرش ، پاریس که عروس شهرهای جهان است ، نمی توانست غم تهران را از من بگیرد و حس می کردم تمام غصه های عالم را در دلم ریخته
اند .ر
سال 2004 میلادی ... لس انجلس
گوگوش از غربت می گوید
صبح شانزه لیزه مهتابی بود
قصر ورسای آبی ی آبی بود
مثل خواب سالوادر دالی بود
شهر پاریس ، شهر بی خوابی بود
هیچ کجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایه گاه من نبود
*
*
باز هم اواخر دهه ی چهل ایرانی
باز هم غربت پاریس
با این که خود در تهران برای بیش تر مردم آشنا هستم ، در آن جا در به در به دنبال آشنایی می گشتم ، آشنایی که وجودش در شهر غربت ، بزرگ ترین آرزوی انسان است و من دختری بودم به تنهایی یک برگ ، آخرین برگ خزانی که دست نسیم او را هم از شاخه جدا کرده و با خود به سوی دنیایی ندیدنی و رویایی و غریب و نا آشنا می برد.ر
*
بیش تر اوقات در سواحل رود سن قدم می زدم و زیر لب آهنگ هایی را زمزمه می کردم که یاد آور شب های تهران بود و بوی نم و زیبایی خیره کننده ی سن ، مرا به یاد شمال خودمان می انداخت ، شمالی که سراسرش سبز بود و گویی جامه ای از برگ سبز بر تنش کرده اند ، شمالی که بوی زنده گی می داد ، شمالی که بر پیشانی ایران ، رنگی از بهار همیشه گی خود داشت.ر
*
سال 2004 میلادی ... لس انجلس
باز هم غربت
خاک من ای آشناتر
از صدای قلب مادر
بین ما هفت کوه و دریا
فاصله افتاده اما
به تو نزدیک ترم امروز
قلب من می تپه با قلب تو این جا
**
اوایل دهه ی پنجاه ایرانی
گوگوش و مردم
یادمه که از همون بچه گی بدون این که جلوی تماشاگرها خودم را ببازم برنامه اجرا می کردم ، از اون سال ها تا حالا با تماشاگرها و شنونده های زیادی رو به رو بوده ام ، شهرت من از آن هاست ، چه آن هایی که موقع خواندن ترانه مرا همراهی می کنند و به اصطلاح دم می گیرند ، چه آن هایی که ساکت می نشینند و گوش می دهند برای من عزیزند . همه شان مرا سرشار از حق شناسی می کنند و به یادم می آورند که از آن ها جدا نیستم.ر
*
خانواده ها مرا یکی از افرادشون می دونند ، مثل خواهر یا دخترشان ، در باره ام تعصب نشان می دهند ، وقتی بار اول عروسی کردم انگار یکی از دختراشون به خانه ی بخت رفته ، خُب این حساسیت ها خیلی قشنگ و عزیزه . همیشه مردم را دوست داشتم ، آن ها هم همین طور ، البته ممکنه بعضی ها هم از من خوش شان نیاد ، طبیعیه ، ولی من همیشه خواستم که با مردم بجوشم ، این شاید رمز محبوبیت من باشه.ر
*
سال 2004 میلادی ... لس انجلس
گوگوش و مردم
بدون نفس مردم ، بی نفسم . خدا نفس شان را گرم نگه دارد.ر
*
دیدن مردم از نزدیک و این که ترانه ها را با من بخوانند عالم دیگری دارد . من همیشه بدون مردم ، بی نفس و بی انرژی هستم ، آن ها به من نفس تازه و انرژی و امید می بخشند . مهر و لطف بی پایان مردم مرا سر پا نگه داشته است.ر
**
آزاد و شاد باشید ... آنسه
بیست و نهم دی ماه 1385 خورشیدی