روزنامه ی کیهان - سال 1356 خورشیدی
*
ماهی خسته ی من بذار تو دریا بمونه
*
**
شاه ماهی کوچک بود که از آب گرفته شد ، مدرسه اش سن کافه ها بود و وقتی بچه ها سر کلاس های درس بودند ، او در خواب بود تا خسته گی دیشب را به در کند .ر
*
آن روزها در دفتر خاطراتش نوشت :ر
*
از عصر برنامه ام شروع شد. اول از همه یک مجلس عروسی ، بعد یک تئاتر لاله زاری ، نزدیکی های نیمه شب بود که رفتم کاباره و پس از آن یک کاباره ی دیگر . در کاباره که بودم یک ترانه ی هندی خواندم ، یک تصنیف کوچه باغی ، یک آهنگ اسپانیولی ، یک آواز عربی ... من دختر شبم.ر
*
آن روزها در دفتر خاطراتش نوشت :ر
*
از عصر برنامه ام شروع شد. اول از همه یک مجلس عروسی ، بعد یک تئاتر لاله زاری ، نزدیکی های نیمه شب بود که رفتم کاباره و پس از آن یک کاباره ی دیگر . در کاباره که بودم یک ترانه ی هندی خواندم ، یک تصنیف کوچه باغی ، یک آهنگ اسپانیولی ، یک آواز عربی ... من دختر شبم.ر
**
*
ر- مردم چوب زدن نمی خواهند !ر
*
ر- نه ، این مال موقعی بود که دیگران آهنگ های مرا انتخاب می کردند ، از این گذشته ، مردم بعضی وقت ها به طنزاحتیاج دارند . فرض کنید شما به تماشای فیلمی مثل دیوانه ای از قفس پرید می روید ، این فیلم شما را به فکر وا می دارد ، این فیلم شما را در خود می برد که بکاوید و ببینید که در چه دوره ای هستید ؟ طرز فکرها چه طور است ؟ قانون چیست ؟ و رفتار با مردم چه گونه است؟
*
ر- نه ، این مال موقعی بود که دیگران آهنگ های مرا انتخاب می کردند ، از این گذشته ، مردم بعضی وقت ها به طنزاحتیاج دارند . فرض کنید شما به تماشای فیلمی مثل دیوانه ای از قفس پرید می روید ، این فیلم شما را به فکر وا می دارد ، این فیلم شما را در خود می برد که بکاوید و ببینید که در چه دوره ای هستید ؟ طرز فکرها چه طور است ؟ قانون چیست ؟ و رفتار با مردم چه گونه است؟
**
اما یک وقت است که می روید فیلم آخرین ایستگاه را می بینید صرفن برای این که فقط دو ساعت سرتان گرم باشد ، دو ساعت فکر نکنید.ر
*
ر- اما ساکن دائمی «آخرین ایستگاه» بودن را چه گونه می توان توجیه کرد؟
*
ر- من آهنگ های خوب زیاد خوانده ام ، البته روی موزیک اظهار عقیده نمی کنم چون صلاحیت ندارم ، فقط آهنگی را انتخاب می کنم که به دلم بنشیند و اما در مورد شعر حدالمقدور سعی می کنم شعری قرص و محکم انتخاب کنم.ر
*
ر- پس هربار که خودت تصمیم می گیری و انتخاب می کنی از ابتذال فاصله می گیری ؟
*
ر- بله ، بهتر است آهنگ های تحمیلی را به حساب نیاوریم.ر
*
ر- اما ساکن دائمی «آخرین ایستگاه» بودن را چه گونه می توان توجیه کرد؟
*
ر- من آهنگ های خوب زیاد خوانده ام ، البته روی موزیک اظهار عقیده نمی کنم چون صلاحیت ندارم ، فقط آهنگی را انتخاب می کنم که به دلم بنشیند و اما در مورد شعر حدالمقدور سعی می کنم شعری قرص و محکم انتخاب کنم.ر
*
ر- پس هربار که خودت تصمیم می گیری و انتخاب می کنی از ابتذال فاصله می گیری ؟
*
ر- بله ، بهتر است آهنگ های تحمیلی را به حساب نیاوریم.ر
*
ر- شاه ماهی به تحمیل خو گرفته است ، اسیر آن است و هربار که سعی می کند تن به آب برساند ، آب را از او دور می کنند . سال چهل و شش ازدواج می کند ، پنج سال بعد دوباره تنهاست ، اما این بار ماهی کوچکی نیز به همراه دارد ، کوچولویی که در تنگ های کوچک آب نگه داری شده و هرگز دریا را ندیده است ... حالا همه جا شاه ماهی را می خواهند ، این خواستن طبیعتن و ناگزیر مسئله ایجاد می کند ...ر
*
ر- تهدیدها زیاد بود ، در نتیجه من در یک رکود کاری شدید قرار گرفتم و اجبارن به یک سری ترانه های بسیار معمولی روی آوردم ، همین ها هم حفظم کرد ، می دانید ، مردم از من تحرک می خواند ، نه این که فکر کنید من آن ها را فریب می دهم ، نه ، بلکه در ازای هر چند تا کار خوب ، یک کار آن طوری هم می کنم ، اصلن کار کاباره ، کار دیدنی است ، تصویری است ، شنیدنی نیست.ر
*
وسیله بودن ، راه زنده گی ام شده ، دیگر از دستم خارج است ، ول کرده ام ، همه چیز را ول کرده ام ...ر
*
کاش جراید مملکت به جای دادن شاخ و برگ به زنده گی شاه ماهی ها و ماهی ها ، می آمدند تراژدی زنده گی شان را منعکس می کردند ، می آمدند می نوشتند که : من نمی خواهم شاه ماهی باشم و اگر قرار است کسی بیاید و شاه ماهی نوعی باشد و همراه آن مشکلات مرا داشته باشد ، آرزو می کنم نیاید . این کار از دور قشنگ است ، جلا دارد و خوش می نماید ، اما واردش که می شوی خیلی درد دارد.ر
*
من امروز به جایی رسیده ام که دیگر کنترل همه چیز از دستم خارج شده ، گاه فکر می کنم که کاش این خانه را نداشتم ، این موفقیت را نداشتم و در عوض این هم مشکل نداشتم.ر
*
من نه چیزی را نفی می کنم و نه تایید ، فقط می خواهم بگویم اگر صادق نبودم تا امروز نمی ماندم. من صادق بوده ام ، البته حرف برای من زیاد است ، اما من نمی توانم زنده گی ام را بر اساس حرف پایه ریزی کنم زیرا در این صورت باید سرم را بگذارم و بمیرم .ر
*
من اوایل از حرف ها و شایعات به شدت عصبانی می شدم و سعی می کردم که ثابت کنم آن طور نیست ، ولی بعد دیدم حرف بی پایه و اساس همان طور که آمده ، همان طور هم می رود .ر
*
اما علت این که میدان خالی مانده برای این است که مردم می ترسند و نمی آیند ، یعنی شاید به خاطر این که عده ای آمدند و محیط را خراب کردند ، در حالی که این خود آدم است که می تواند در بدترین محیط ها ، خوب بماند.ر
*
ر- به هر جهت ، شاه ماهی هر چه که هست پول ساز است و آن ها که بوی پول را از چند فرسخی احساس می کنند ، شروع به ساختن الگوهایی از وی می کنند ، ماهی های ریز و درشت به بازار می ریزند ، همه کاریکاتورهای یک دیگرند ، یک جور می خوانند ، یک جور چشم های شان را خمار می کنند ، یک جور بدن های کوچک و تازه شان را تکان داده و چیزهای یکسانی را انتشار می دهند ، اما خود شاه ماهی خسته است ، هرچند که به نوع زنده گی اش چسبیده ، شاه ماهی می داند که وسیله شده است برای مجله ها که با چاپ عکسش روی جلد ، تیراژشان بالا برود ، وسیله شده است برای تلویزیون که خالی بودنش را پر کند ، وسیله شده است برای رادیو تا چیزی برای پخش داشته باشد ...ر
*
برای هزاران دختری که آرزو می کنند ای کاش گوگوش بودند ، چه پیام و توصیه ای داری ؟
*
ر- ای کاش چنین آرزویی نداشته باشند ، آن ها سعی کنند به جای گوگوش ، خودشان باشند ، چون آن ها ظاهر گوگوش را می بینند درست مثل یک لباس پولک دوزی شده ی پر زرق و برق که اگر به پشت آن نگاه کنند نخ های درهم فرو رفته و جای سوزن سنجاق زیادی خواهند دید . آن ها پیراهن گران قیمتی را می بینند ولی نمی دانند صاحبش از سنگینی زیورآلات آن خسته شده و طاقت حملش را ندارد .ر
*
مطمئن هستم آن دسته از دخترانی که چنین آرزویی دارند ، اگر یک روز به جای گوگوش بودند ، برای همیشه چنین خواسته ای را از مغز خود بیرون می کردند.ر
*
روزنامه ی کیهان
*
پنجپنج شنبه ، هیجدهم اسفند ماه 1356 خورشیدی
*
*
*
آزاد و شاد باشید ... آنسه
هشتم فروردین ماه 1386 خورشیدی*