*
روشن فکران دیروز و تاریک اندیشان امروز
*
ر( با نگاهی به سخنان مسعود اسدالهی)ر
*
*
نوشته ی : آنسه
*
*
*
نخست لازم به توضیح است که آقای دکتر میلانی ، در حال نگارش کتابی در باره ی زندگی شاه فقید هستند ، در این کتاب نام خانم گوگوش نیز آورده شده و سخنان آقای مسعود اسدالهی نیز در همین زمینه است ... گویا برای ایشان آورده شدن نام خانم گوگوش در این کتاب قابل هضم نیست.ر *
تکه ای از سخنان مسعود اسدالهی در برنامه ی رادیویی :ا
*
ر"همون شبی که برنامه رو گوش می کردم یادم میاد شنونده ای زنگ زدند و گفتند چرا گوگوش این وسط هست ؟؟ آقای دکتر میلانی گفتند که یادتون باشه که گوگوش کار مهمی کرده ... من گوش هام راستش یک کمی تیز شد خب گوگوش را می شناسم ، خود من هم یک کاری با او داشتم ، یک فیلم سینمایی ،حتا یک ترانه ای و استعداد او را هم می شناسم ، گفتند که چه کار ؟؟
*
او توانست در یک دوره ای موسیقی پاپ ایرانی را ، موسیقی سنتی و ترکی و هندی و عربی هر آن چه که بود با موسیقی غرب یک جوری در هم بیامیزد و یک موسیقی پاپ تازه در اون دوره به مردم ارائه دهد.ر
*
همین ؟؟؟!!! بعد فکر کردم خدای من !! تکلیف ترانه سرایان پس چه می شود ؟ تکلیف کسانی که موسیقی را ساختند چه می شود ؟؟ خواننده همیشه مثل بازیگر کار خودشو می کنه ، چیزی ساخته می شه ، حالا او مدیر برنامه ای داره که باید از قربانی تشکر کرد ، یا کسانی که بالای سر بودند ترانه ای را به او پیشنهاد می کنند ، ترانه ی بد هم به او پیشنهاد شده ، شاعران خوبی هم بودند در یک دوره ای شعرهای خوبی هم به او داده شده ، یک کسی موزیک را ساخته ، خواننده فقط اجرا کرده ... درسته که بعد از سال ها و از بیست سال آمد که ای کاش سوسن هم بعد از بیست سال می آمد اون موقع شاید ما و شما او را ادیت پیاف ایران می دونستیم ، زنی که از خیابون ها از جاهای پایین شهر به کافه های لاله زار اومد و بعد اون همه مردم و ملت و بعد خودشو به رادیو وتلویزیون می رسونه ، سواد نداشت ، از گوش می گرفته و چه گونه حفظ می کرده شعر و آهنگ را ، اگرکه در پاریس بود حتمن ادیت پیاف بود یا یک جای دیگر دنیا ...ر
*
به هر حال فکر این که چه گونه ما با چیزهایی که آشنا نیستیم و ناگهان رو به رو می شیم و بعضی وقت ها شیفته گی نسبت به این و آن باعث می شه که ما حتا تاریخ های زمانه مون را ، دفتر چه خاطرات مون را در یک برنامه ، در یک رادیو و حتا نوشتن و چاپ کردن ، روی سایت بردن ... شاید هم زیبایی کار در این هست که کتاب ها نوشته می شه ، تاریخ ها نوشته می شه و بعد آدم ها می خونند و نقد می کنند و بعد سوال می کنند و جواب و بعد دوباره نقد دیگه و کتاب دیگه...ر
این ها را گفتم که بگویم تختی هم هست ، مهدی بلیغ هم هست فردین هم هست پری بلنده هم هست ، این ها پدیده بودند ، یادتون باشه اگر هژبر یزدانی هست این ها هم باید باشند ."ر
*
*
*&جالب است که وقتی آقای اسدالهی به پدیده ای به نام «سوسن» اعتقاد دارد چرا در زمان حیات این هنرمند ، نیم نگاهی از سر لطف و مهربانی به ایشان نداشتند؟ چرا اجازه دادند که ادیت پیاف وطنی به آن روز فلاکت بار بیفتد و سال ها ، دست شکسته اش وبال گردن اش باشد ؟؟ چرا از حال کسی که در نزدیکی خودشان زنده گی می کرد بی اطلاع بودند ؟ حیرت انگیز است که پرچم بزرگواری آقای اسدالهی چرا این قدر دیر برافراشته شد ؟؟ چرا در زمان حیات خانم «سوسن» از این لقب ها به ایشان ندادند که هیچ ، در مورد ایشان در بی خبری و بی توجهی کامل به سر بردند ؟
*
فقط محض اطلاع آقای اسدالهی بزرگوار، می گوییم که آوازخوانان محبوبی همچون سوسن و آغاسی ، در همان دوران پیش از انقلاب ، از اوج محبوبیت سقوط کرده بودند ...ر
*
اگر ایشان حرف ما را در این زمینه نمی پذیرند به حرف شهیار قنبری توجه کنند که بارها داستان کافه ی افق طلایی را این چنین تعریف کرده اند: مردم به سمت سوسن و آغاسی اسکناس های درشت و سکه های طلا پرتاب می کردند و درست بعد از یک سال ، در همان کافه و بر روی همان صحنه ، گوجه فرنگی و خیار به سوی شان پرت کردند و گفتند : بسه دیگه ، نمی خواهید برید خونه ؟؟ر
* *
اما آقای اسدالهی بزرگوار باید بدانند و آگاه باشند که نسل امروز ایران ، هیچ شباهتی به نسل خودشان ندارد ... در واقع نسل آقای اسدالهی ، هنگامی که جوان بود و هنوز افکارشان کپک نزده بود ، با گفتارها و رفتارهای نسنجیده ، و با بازی کردن نقش روشنفکر جامعه ، ما را به این روز سیاه نشاندند ... روشنفکر بازی های ناشیانه ی نسل آقای اسدالهی و در کافه ی نادری نشستن ها و انواع و اقسام دود کردنی ها را دود کردن ها و در توهّم فرو رفتن ها سبب شد که فاجعه ای تاریخی به نام انقلاب اسلامی ، ایران و چند نسل اش را گرفتار خود کند ...ر
*
و با نمک این که در این برهه از زمان ، این نسل خرابکار ، خود را بری از هر گناهی می داند و پیوسته شعار می دهد: ما نبودیم ، ما نبودیم ، آن ها که باعث این خرابکاری شدند موجودات دیگری بودند که از چند کره ی آسمانی به زمین آمدند و ماموریت شان را انجام دادند و رفتند ، ما نبودیم والله ، نعوذ بالله !!!!ر
*
آقای اسدالهی و همنسلان شان خیال نکنند که نسل جوان ایران ، نسل ایشان را نمی بیند و فریب سخنان شعار گونه ی نخ نمای شان را می خورند ... نسل هوشیار ایران همه چیز را می بیند و می فهمد ... نسل بیدار ایران می فهمد که امثال آقای اسدالهی بزرگوار ، با ندانم کاری و بدون مطالعه و بدون این که از الفبای دمکراسی مطلع باشند ، با ژست های روشنفکری ، چنان آتشی سوزاندند که شعله های این آتش ، سرانجام گریبان خودشان را نیز گرفت و مجبور شدند فرار را بر قرار ترجیح بدهند ... و ما ماندیم و ایران ، ایران ماند و نسلی سوخته و خاکستر شده ، اما همین نسل سوخته ، روزی که که مثل ققنوس دوباره جان بگیرد ، کپک زده گان را در خود راه نخواهد داد.ر
*
امثال آقای اسدالهی اگر خیلی روشنفکر و دلسوز جامعه بودند ، باید می توانستند دست کم ، بخشی از جامعه ی به واقع آلوده ی هنری پیش از انقلاب را درمان کنند ، آیا توانستند ؟؟ صد البته که هنوز هم قادر به انجام چنین کاری نیستند نه پیش از انقلاب و نه در سال های مهاجرت و غربت ، چون بی هیچ تعارفی ، خودشان بخشی از همین آلوده گی هستند...ر
*
آقای اسدالهی فقط کافی ست نیم نگاهی به محیط هنری خود داشته باشند ... شرم آور نیست ؟؟ شرم آور نیست که از قلب چنین محیط آلوده ای ، نظریه ی یک محقق را زیر سوال ببرند آن هم با دلیل بی دلیلی؟؟؟
*
خنده دار است که باز هم ، بعد از این که مسبب این همه فلاکت هستند دوباره با همان افکار کپک زده ی سی چهل سال پیش ، دارند نسل مرا نصیحت می کنند !! دارند نسل مرا با نقش ترانه سرا و آهنگ ساز و اجرا کننده آشنا می کنند ؟؟ دارند به نسل من تلقین می کنند که یک آواز خوان مبتکر و مبدع ، کاره ای نبوده و هر آن چه دارد از کسان دیگر دارد!!ر ر
**
اگر چه که می دانیم که آقای اسدالهی بزرگوار نیز به خوبی از اهمیت نام گوگوش با خبرند که اگر نمی دانستند در یک مراسم ، در به در به دنبال گوگوش نمی گشتند ، این همه هنرمند به مراسم نیامده بودند ، ایشان چرا انگشت اتهام را به فقط سمت گوگوش گرفتند ؟؟ آن چنان که در برنامه ی تلویزیونی شان هم مطرح کردند ؟؟ چرا نامی از هنرمندی دیگر نبردند ؟؟ چرا فقط از گوگوش ذکر خیر کردند ؟؟
* *
نسل ما ، مانند آقای اسدالهی و امثال شان ، یک سویه نگر و توهّم زا نیست ، ما هیچ زمان نقش ترانه سرایان و آهنگ سازان را در موفقیت گوگوش انکار نکردیم که هیچ ، همواره اثبات هم کرده ایم ... اما آقای اسدالهی بزرگوار می توانند به این پرسش ها پاسخ بدهند که : چرا همین ترانه سرایان و آهنگ سازان در دوره ی پیش از انقلاب نتوانستند گوگوش دیگری بسازند ؟؟
*
چرا در فصل مهاجرت و غربت هم بعد از بیست و چند سال ، حتا در غیبت گوگوش ، باز هم نتوانستند گوگوشی دیگر بسازند یا دست کم کسی شبیه به او ؟؟ چرا آقای اسدالهی ؟ چرا ؟؟ علت چه بود ؟؟
*
آقای اسدالهی مختارند که هر روز از محمود قربانی تشکر کنند، اما به این پرسش ما نیز پاسخ بدهند که چرا آقای قربانی با آن همه تلاش بی وقفه ، بعد از گوگوش نتوانست گوگوش دیگری بسازد ؟؟
*
یک کار گروهی موفق ، حاصل زحمت همه ی کسانی ست که آن کار را ارائه می دهند ... نمی توان گفت فقط کار ترانه سرا یا آهنگ ساز یا اجرا کننده است ... اما ، اما برای یک محقق مثل دکتر میلانی ، چرا نام گوگوش مطرح می شود به این دلیل است که همان ترانه سرایان و آهنگ سازان موفق و بنام ، در همان دوره و نیز در فصل مهاجرت ، با آوازخوانان با استعداد و سرشناس دیگری هم کار کردند ، اما حاصل کارشان اگر چه موفقیت آمیز بود اما مانند نتیجه ی کارشان با گوگوش نبود ...ر
*
شاید آقای اسدالهی آگاه نباشند که اجرا بسيار مهم است و اجراکننده نقش به سزایی را - در اين که ترانه چه گونه شنيده و در پی آن فهميده شود - بازی می کند... که صدالبته در اين جا منظور از اهميت اجرا کننده ، خوش صدا بودن يا بد صدا بودن او نيست ...بلکه قدرت اجرا است که اهميت دارد...قدرت بازی با صدا يا همان آوا ، که اين قدرت از قوه ی ادراک و نبوغ اجرا کننده جان میگيرد. در يک کلام به پيروی از لورکا می توان آن را
Duende
ناميد... خون زنده و نبوغ هنرمندانه در کالبدهای تهی بيان
*
فدریکو گارسیا لورکا می گوید :ر
Manuel Torres
هنرمند بزرگ اندلسی ، روزی به آوازخوانی گفت : « شما صدا داريد ، سبک داريد
اما هرگز آواز خوان موفقی نخواهيد شد چون
Duende
نداريد. »ر
*
بدين گونه بود وضع
Eleonora Duse
که شکست ها را آفتابی کرد تا به واسطهی آن چه در آن ها نهاد ، به توفيق شان بدل سازد.ر
*
Paganini
که به قول «گوته» میتوانست از موسيقی کاملن مبتذل ، آهنگهای ژرف برآرد، يا دختری دل انگيز که زمانی او را به رقصيدن و خواندن آن ترانهی وحشتناک
O Mariد...
در ايتاليا ديدم که با چنان ريتمی ، با چنان مکث ها و با چنان معنايی اين ترانهی مزخرف ايتاليايی را خواند که ماری از طلای خامش ساخت.ر
*
در هريک از اين موارد ، به راستی ، ترجمانی بود که اثر را باز میآفريد: خون زنده و نبوغ هنرمندانه در کالبدهای تهی بيان گنجانده شده بود.ر
*
صدای گوگوش از همان صداهايی است که حتا اگر بدترين ترانه ها را نیز بخواند ، آدمی را با بازی های شگفت انگيزش تسخير می کند...( همان گونه که لورکا در مورد آن دختر ايتاليايی مثال می زند ) ... شاهد مثال آن ترانه هایی چون حمومک مورچه داره ، کج کلاه خان ، سفید سفید صد تومن و چند ترانه ی دیگر است که با توجه این که خود ترانه ها ، ارزش هنری ندارند اما گوگوش آن ها را به شکلی اجرا کرده که به دل می نشیند .ر*
حالا آقای اسدالهی باید دقت کنند به شيوه ی اجرای گوگوش در ترانه های جدی و هنری ... که واژه ها را چه گونه با تمامی وجودش، نخست درک و سپس بيان می کند... هر واژه که از حنجره ی او بيرون میآيد انگار وجود پيدا می کند ... واژه ها با صدای گوگوش فقط شنيده نمی شوند که ديده میشوند... کاملن لمس میشوند... هر واژه چونان پروانه ای می شود که از گلوی او پر می گيرد و تو می توانی معنای هر واژه را به شکل نقش و نگاری ظريف بر بال های نرم و شکننده ی اين پروانه های جادويی ببينی ... خوب که به بازی های صدايش توجه میکنی، می بينی که چه گونه با صدايش و با حس اش واژه ها را از نو خلق می کند... چه گونه با رنگ های صدايش همان متن ترانه را به سان پردهی تازهای نقاشی می کند.ر
*
آقای دکترمیلانی نیز متوجه ی همین موضوع مهم شدند که در کتاب تاریخی خود ، از گوگوش نام بردند ، این نکته ی قابل توجهی بود که آقای اسدالهی به آن توجه نکردند.ر
*
با ذکر این نکته ی مهم که خانم گوگوش ، یک هنرمند آغازگر هستند و سبکی نو ، در آوازخوانی به وجود آوردند که این سبک توسط آوازخوانان دیگر نیز دنبال شد ... آقای آندرانیک هم که سال ها با گوگوش همکاری می کردند ، در گفت و گویی در تلویزیون جام جم ، به این موضوع صریحن اشاره کردند که : گوگوش سبک اجرای ترانه های پاپ ایرانی را بر هم زد و تحولی نو در اجرای ترانه به سبک پاپ اروپایی به وجود آورد که از همان زمان تا به امروز سبک ابداعی او در اجرای ترانه ، مورد تقلید هنرمندان همزمان با وی و بعد از وی قرار گرفت.ر
*
لازم به توضیح است که هدف از این نوشته ، دفاع از خانم گوگوش نیست که ایشان نیازی به دفاع ندارند ، کارنامه ی هنری ایشان پیش روی همه است ، خط هنری ایشان مشخص است و بهتر از هر کسی می دانند که دارند چه کار می کنند ... هدف فقط دفاع از نسل خودمان است ... نسلی که امثال آقای اسدالهی آن را دست کم گرفته اند ، نسلی که می بیند و می فهمد ، نسلی که هنرمندان عوام فریب را خیلی خوب شناخته و روز به روز هم بهتر می شناسد ... ژست های روشنفکر مابانه ی شان را به خوبی تشخیص داده و از ایران و ایرانی دور شدن شان را به خوبی دیده و می بیند .ر
*
راستی دل مان گرفت وقتی متوجه شدیم که آقای اسدالهی نازنین به دنبال ایراد گرفتن از آقای میلانی ، یادشان رفت که از شهبانو فرح پهلوی نیز ایراد بگیرند که چرا در این همه سال ، فقط به دیدن کنسرت گوگوش رفتند ؟؟!!!ر
*
ای کاش روشنفکر نماهای ما هم یاد می گرفتند که به واقع روشن فکر باشند همان گونه که لورکا یک روشن فکر واقعی بود ... ای کاش یاد می گرفتند که با ژست های روشنفکری ، پدیده های هنری مان را کم ارزش جلوه ندهند.ر *
به راستی ، نسل آقای اسدالهی در کجا ایستاده اند که به هر دلیلی که خودشان می دانند و ما نیز می دانیم از ذکر نام یک هنرمند درجه ی یک ، در یک کتاب تاریخی ، تا به این حد آشفته می شوند و با همه ی حرف های نادرستی که به هم می بافند در صدد گمراه کردن نسل امروز ایران هستند؟؟
*
در حال حاضر نسل روشنفکر نما و کوچ کرده ی آقای اسدالهی نه ایرانی هستند و نه غیر ایرانی ، چیزی هستند در حد از این جا رانده و از آن جا مانده ... به نظر نمی آید که به جز حرف بی عمل کار دیگری بلد باشند که اگر بلد بودند پنجاه تلویزیون تی تیش مامانی ، یکی پس از دیگری به دنیا نمی آمدند ... به واقع فکر می کنید نسل آقای اسدالهی در فردای ایران جایی خواهند داشت ؟؟
*
امیدوارم آقای اسدالهی با خواندن این حقایق بدشان نیاید و اخم نکنند ، اگر چه که بدشان هم بیاید ، چندان مهم نیست ، مهم حقیقت است که باید گفته شود ... حقیقت باید عریان شود تا همه ببینند که امثال آقای اسدالهی ، آن چه که در جلوی دوربین به نمایش می گذارند ، نیستند ، همه باید بدانند که جلوی دوربین و پشت دوربین شان صد و هشتاد درجه اختلاف و ضدیت دارد.ذ
*
بنابراین آقای اسدالهی نازنین می توانند همچنان جلوی دوربین نقش بازی کنند و پری بلنده را نیز پدیده ی شگفت انگیز تاریخی بنامند ... ما نیز حقیقت را آزاد می کنیم ، زیرا به قول ژک پره ور : وقتی حقیقت آزاد نیست ، آزادی حقیقت ندارد.
ر*When truth is no longer free, freedom is no longer real:
the truths of the police are the truths of today
Jacques Prevert
آزاد و شاد باشید ... آنسه
سی ام مهرماه 1386 خورشیدی *