دلکده‌ی آنسه

Friday, November 30, 2007

اردلان سرفراز

*
اردلان سرفراز نازنین
*
زنده باشید ، گُل بچینید از درخت !!
ر
*
*
*
*
مارسل پروست می گوید : «اشتباه انسان در این است که همه چیز را همان گونه که هست تصور می کند ، گمان می کند که اسم ها همان گونه که نوشته می شود تلفظ می شود و انسان ها مانند عکس ها ثابت اند. اما استنباط ما هرگز این گونه نیست ، آن چه از دنیا می بینیم یا می شنویم یا دریافت می کنیم کاملن وارونه است.»ر
*
روزگاری بود که نام های مشهور وطنی ، بی نهایت برای من بزرگ بودند ، آن چنان که وقتی عکس شان را می دیدم ، گمان می کردم این نام های بزرگ ، به ویژه آنانی که اندیشه های شان را به مخاطبان منتقل می کردند و مدعی نیز بودند ، انسان های کاملی هستند یا دستِ کم ، از من و ما کامل ترند ... گمان می کردم که اینان شبیه هر آن چه که می گویند و در ذهن ما میخ می کنند ، هستند ... گمان می کردم که اینان همه ی ترین های خوب روی زمین اند ... خوش رنگ و دلنشین اند...ر
*
اما در این برهه از زمان ، این نام های بزرگ را به گونه ای دیگر می بینم ، دیگر به عکس شان نگاه نمی کنم که خودِ واقعی و حقیقی شان را دیده ام ...
ر

*
نمی دانم جای خوش حالی ست یا بد حالی که بگویم آن چه اینک می بینم حقیقت است ... گمان می کنم از این جهت که با خصائل اصلی و حقایق نام های بزرگ آشنا شدم و دریافتم که خودشان به بزرگی نام شان نیستند و نباید انتظارات ماوراءاطبیعه از آن ها داشت ، جای خوش حالی ست ، اما این که چنین شناختی سبب شد که همه ی رویاهای دوران نوجوانی تا همین یک سال پیش ام ، تَرَک بردارد و بشکند ، باید گفت که جای بدحالی ست ، خیلی بد است که رویای انسان بشکند.ر
*
همیشه برای اردلان سرفراز بسیار احترام قائل بودم ، هم اینک نیز به حُرمت من و گنجشک های خونه ، مرهم ، کوه ، کویر ، اون منم ، دو پنجره ، جاده ، من وتو ، مرداب ، پرسش ، دریغ ، تقدیر ، دو راهی ، شکایت ، طلاق ، غریب آشنا ، کولی و گمشده که جزء مهمی از زیبایی های زنده گی من بودند و هستند ، برای ایشان احترام قائلم ولی چرا آقای سرفراز نازنین ؟ چرا چنین کردید؟
*
چرا برخورد شما آن گونه که باید شایسته ی نام و ترانه های تان باشد ، نیست؟؟ چرا با من و امثال من که از کار جدی و دشوار بر روی اینترنت ، به جز پرداخت هزینه ی سنگین و زحمت بسیار زیاد و ضرر مادی و معنوی ، چیز دیگری نصیب مان نشده ، دعوا دارید ؟؟ چرا این قدر خشمگین هستید ؟؟ چرا برای من پیغام های نه چندان زیبا می فرستید ؟؟ اصلن چرا پیغام می فرستید ؟ چرا حرف تان را مستقیمن نمی گویید؟؟
*
داستان از این قرار است که من به عنوان یک علاقه مند جدی ترانه ، شناسنامه ی همه ی اجراهای خانم گوگوش را بعد از سه سال تحقیق واقعی و دشوار و با توجه به این که هیچکس هیچی نمی داند و هیچکس چیزی از گذشته به یاد ندارد ، کشف کردم و با سخاوت و بی هیچ چشمداشتی بر روی سایت حرف گذاشتم که مورد استفاده ی علاقه مندان قرار بگیرد ... کسی هم برای این کار به من جایزه نداد ، بعضی ها حتا یک دستت درد نکنه ی خشک و خالی هم نگفتند ، و فقط پیام های مهرآمیز بازدید کننده گان سایت حرف و چند هنرمند نازنین بود که پاداش کار من شد و من از لطف و محبت همه ی این عزیزان بی نهایت سپاس گزارم...ر
*
در صفحه ای از سایت حرف که شناسنامه ی ترانه ی «بانوی ما» آمده و می توانید از طریق این لینک آن را ببینید:
ر
*
*
**
آقای سرفراز نازنین بعد از این که مطلع شدند که چه مواردی در شناسنامه ی این ترانه آمده است ، اعتراضی کردند بلند بالا و بسیار خشمناک ، مبنی بر این که چرا گفته اید که من این ترانه را به مناسبت میلاد شهبانو فرح نوشته ام ؟ چنین نبوده است ، و بعد هم مسائلی را مطرح کردند که اصلن هیچ گونه ارتباطی به ترانه و شناسنامه نداشت ، مثلن این که : شما چرا به هر سوراخی متوسل می شوید برای این که مچگیری کنید و ثابت کنید که من سرسپرده ی رژیم گذشته بودم!!!!!!! چرا آتش بیار معرکه هستید!!!! ...ر
*
و من حیرت می کنم کسی که نام «اردلان سرفراز» را بر خود دارد چه گونه می تواند حتا تصور کند که پیدا کردن شناسنامه ی ترانه مساوی ست با مچگیری ؟؟؟؟!!! واویلا!!!!!!!! کدام مچگیری ؟؟؟!!!!.... وقتی هنرمند تحصیل کرده ی ما ، از یک کار جدی چنین برداشتی دارد وای به حال تحصیل نکرده ها !!!ا
*
نخست این که هنرمند نازنینی که لطف کردند و اطلاعات این ترانه را در اختیار من قرار دادند، آقای حسن شماعی زاده بودند که خود ایشان آهنگ ساز این ترانه نیز هستند ، یعنی این که من این اطلاعات را از یکی از صاحبان این ترانه گرفته ام و نه از مجله و روزنامه های قدیمی و یا آدم های معمولی و نه از شایعات ... مگر می شود که آقای شماعی زاده که صاحب اثر هستند به من اطلاعات نادرست بدهند ؟؟؟ از دادن اطلاعات نادرست چه چیزی نصیب آقای شماعی زاده می شود؟؟؟
*
و دیگر این که در متن ترانه به صراحت کلمه ی «سایه ی خدا» آورده شده ... تنها تویی همزاد سایه ی خدا... مگر در زمان گذشته ، از شاه فقید با عنوان سایه ی خدا یاد نمی کردند ؟؟ حتا در یکی از سرودهای آن زمان نیز هست : شاهنشها! ای سایه ی خدا ...ر
*
و مگر شهبانو فرح ، شخصیت کمی هستند؟؟ یک بانوی باسواد و تحصیل کرده که روزگاری بانوی اول سرزمین من و شما بودند ، چرا باید سرودن ترانه به مناسبت میلاد ایشان ، خیانت به حساب آید؟؟ چه خیانتی ؟؟ چرا کلمه ی خیانت را پیش می کشید ؟!!!ا
*
من در یک ایمیل ، حرف هایم را به شکلی بسیار احترام آمیز و منطقی برای آقای سرفراز نازنین نوشتم ... نوشتم که در سال 1354 ، زمانی که این ترانه اجرا شد ، من چهار ساله بودم و حتمن که این ترانه را به یاد ندارم ... من هر آن چه در مورد این ترانه نوشته ام ، بر اساس گفته های آقای شماعی زاده نازنین است ... چرا من باید گفته های ایشان را که صاحب ترانه هستند نپذیرم ؟؟
*
و نیز توضیح دادم که من همه ی گفته های آقای شماعی زاده را هم ننوشتم چون لزومی نداشت . فقط دو مورد اصلی که مربوط به ترانه بود را ذکر کردم که اگر بنا به گفته ی شما، آتش بیار معرکه!! بودم ، همه ی آن چه را که آقای شماعی زاده نازنین گفته بودند را باید می نوشتم...ر
*
به آقای سرفراز یاد آور شدم که اگر شما اشکالی در اطلاعات این ترانه می بینید لطف کنید و تصحیح بفرمایید ، من حتمن شناسنامه ی ترانه را بر اساس اطلاعات شما ، اصلاح خواهم کرد ... من حیرت می کنم کجای این حرف من مُچگیری و بدهکار بودن یا نبودن ایشان بود ؟؟؟
*
آقای سرفراز نازنین که پیش از این ، با همه ی دست و دل شان به ایمیل پاسخ می دادند ، این بار اما به جای این که به ایمیل منطقی و دوستانه ی من پاسخ منطقی بدهند ، چهار خط شعر ، برای من پیغام فرستادند !!!!!! ا
*
یعنی اصلن واکنش ایشان حیرت انگیز است!!! نام چنین برخوردی را چه باید گذاشت؟ به ویژه برای کسی که در جست و جوی ابدی به دنبال معنای ناب انسان ، به مکتب عرفان اشتیاق دارد ؟؟؟!!! آیا به جز این است که برای ایمیل منطقی من پاسخ درستی نداشتند ؟؟ آیا به جز این است که موارد مربوط به ترانه درست بود و ایشان همین جوری اعتراض کردند ؟؟
*
حیرت انگیز است اردلان سرفرازی که بر علیه سانسور جنگیده و می جنگد ، چرا می خواهد مرا سانسور کند ؟؟ ... بهتر نیست هر کسی که ادعای مبارزه با سانسور دارد ، اول از خودش شروع کند ؟؟
*
پیغامی که آقای سرفراز نازنین برای من فرستادند این بود :
ر
*
*اگر چه از شمایان در عذابم
*
دچار یاوه های بی جوابم
*
به خویش اما ، با آنان که باید
*
بدهکاری ندارم ، بی حسابم
*
ر(اردلان سرفراز - به تاریخ بیست و هفتم نوامبر 2007 میلادی)
ر

*
واویلا !!!! عجب برخورد روشنفکرانه ای !!!!!! یعنی اصلن آدم مات و مبهوت می شود !!!! و من به واقع نمی دانم که بدهکار بودن یا نبودن ایشان به دیگران ، چه ارتباطی به شناسنامه ی ترانه دارد؟؟ و چه ارتباطی با کار تحقیقی من دارد؟؟ و چرا برخوردشان با من که فقط روی ترانه تمرکز داشته ام و نه هیچ چیز دیگر ، این گونه است ؟؟ ... و مگر من به ایشان گفتم چرا این ترانه را برای شهبانو نوشته اید ؟؟؟؟
*
اما چاره ای نیست جز پاسخ به پیغام آقای سرفراز ... و پاسخ من به آقای سرفراز این است :ر
*
اگر که از من و ما در عذابید
*
فراری از خیر و حرفِ صوابید
*
هماره با طواف شعر سهراب
*
به چشم شُسته بنگرید، نخوابید

*
*
به هر شکل ، باور من این است که داشتن روح غنی و فقط کمی انسان دوستی ، بسیار مهم تر از داشتن نام بزرگ و رج زدن واژه هاست.... خوشا به سعادت من و مایی که نام مان بزرگ نیست اما روح بزرگی داریم و برای حقوق انسانی ارزش قائلیم... و نیز به نظر می رسد که من و ما ، بیش از اندازه به امثال آقای سرفراز احترام گذاشته ایم ، شاید که احترام گذاشتن زیاد ما ، کار درستی نبوده است ، چون با این شرایط ، آن چه که صاحبان نام های بزرگ دارند به ما می آموزند این است که : احترام نگذارید و حمله کنید ... به واقع دست تان درد نکند آقای سرفراز نازنین.
ر

*
ر«آنسه»ر
*
نُهم آذر ماه 1386 خورشیدی
**

Sunday, November 25, 2007

گفت و گوی مهرداد آسمانی در جام جم تی وی

*
گفت و گوی تلویزیونی
*
مهرداد آسمانی
*
در تلویزیون جام جم اینتر نشنال
*
*
*
ا* دو تا کار آماده کردم که تنظیم این کارها تموم شده ، یک کار تازه هم برای خانم گوگوش انجام دادم که به آقای اندی جی سپردم ...ر
*
*
ا* اول دسامبر در ونکوور طرفداران خانم گوگوش میان و من هم اون جا در کنارشون هستم و براتون اجرای برنامه می کنیم. بیست و پنج ، بیست و هفت و بیست ونه دسامبر ، یک شب در میون ، بیست و پنجم در آلمان بیست و هفتم در سوئد و بیست و نهم در لندن خواهیم بود...ا

*
ا* برای من اتفاقن فایل صدای شوبرت را ایمیل کردند ، بله ، ایشون چنین ادعایی جلوی صفحه ی تلویزیون کردند
که آقای«ابی» گفتند که مهرداد دو تا آهنگ به من داده و من نخواستم و می خوام که آهنگ های تو رو بخونم ... اگر آقای ابی روزی شخصن این حرف را تایید کرد ، من اون موقع جواب میدم...
ر
*
*
ر* ولی امروز فکر می کنم مخصوصن بعد از کاری که خانم گوگوش و من داشتیم ، این موضوع یک مقدار جا افتاده
که دو نسل می تونن در کنار هم کارشونو اجرا کنند ...ر
*
*
ا* خانم گوگوش و آقای داریوش ، به نظر من این دو نفر ، حساب شون از بقیه واقعن جداست و کنسرت اجرا کردن هم به خودشون ربط داره ...ر
*
*
ا* هنر در ایران در بند هست ، پس نمی تونه خودش را آزاد کنه ، نمی تونه راحت بیاد هنر واقعی شو نشون بده ...ر
*
متن کامل گفت و گوی مهرداد آسمانی در
*
سایت حرف
*
*
*
آزاد و شاد باشید ... آنسه
8
چهارم آذر ماه 1386 خورشیدی
*

Saturday, November 10, 2007

کتاب خاطراتی از هنرمندان-2

*
خاطرات «پرویز خطیبی» در باره ی
*
گوگوش
*
بخش دوم
*
*
با سپاس از «شهرزاد شفا»ر
*
**
*
حالا دیگر کم کم گوگوش با نام و ترانه هایش بزرگ می شد . در این راه تبلیغات مکرر مجلاتی نظیر جوانان و زن روز و چند نشریه ی دیگر ، اثر فراوانی داشت.ر
*
وقتی داستان زنده گی گوگوش و جدایی پدر و مادرش در مطبوعات به جاپ رسید، یک نوع همبستگی خاص بین خواننده گان این ماجرا و گوگوشی که از دوران کودکی طعم دوری از مادر را چشیده بود ، به وجود آمد.ر
*
گوگوش این دختر باوقار که با حرکات زیبایش صحنه ی تلویزیون را به قول عطا بهمنش -مفسر ورزشی - مال خود می کرد ، با آن چهره ی معصوم به زودی توانست نقل محافل تهرانی های هنر دوست و هنر پرور شود . نه در تهران که شبکه های رادیو تلویزیون هم ، کمی بعد به این اشتهار و معروفیت کمک کردند تا آن جا که یک ترانه از گوگوش می توانست صفحه فروشی ها را به نان و آب کافی برساند و یک تصویر روی جلد او ، تیراژ مجله ای را بالا ببرد.
ر
*

هر عکسی که از گوگوش چاپ می شد ، سرمشق دختر خانم های جوان قرار می گرفت . مدل موی گوگوشی را هنوز همه به یاد دارند . تقریبن اکثرخانم های مُدیست آن زمان ، موهای سرشان را مثل گوگوش کوتاه کرده بودند و تهران در تب گوگوش می سوخت.ر
*
کاباره ای که گوگوش شب ها در آن برنامه اجرا می کرد ، هر شب پُر بود و جای سوزن انداختن نداشت . می گفتند گوگوش دستمزد کلانی می گیرد ولی بیشترش را به پدرش صابر می دهد . صابر آتشین این اواخر کاری نداشت و در واقع از صحنه کناره گیری کرده بود .
ر
*
*
*
با ازدواج گوگوش ، مردم سراسر ایران شاد شدند و برایش زنده گی آرام آرزو کردند، متاسفانه آرزوهای مردم برآورده نشد. گوگوش با مشکلات داخلی رو به رو بود و یک بدهی بزرگ ، یک بار دیگر نام اش را بر سر زبان ها انداخت.
ر

*
یک نزول خوار معروف ، چکی به مبلغ یک میلیون تومان از گوگوش گرفته بود که گویا واقعیت نداشت و گوگوش تلاش زیادی کرد تا توانست حقانیت خودش را در دادگاه ثابت کند و حکمی بر علیه شاکی بگیرد.ر
*
در واقع ، تا آن جا که من به یاد دارم ، اکثر هنرمندان ما اسیر دست چند نفر نزول خوار بی رحم بودند که یکی از آن ها همیشه کیف به دست ، در صندوق رادیو نشسته بود که مشتریانش را غاقلگیر کند.
ر
*
*
*
وقتی گوگوش از آن آزمایش پُردردسر با پیروزی بیرون آمد ، این بار همکاری او با حسن شماعی زاده و واروژان چنان ثمر بخش بود که آهنگ ها و اشعارش را تا به امروز تداوم بخشید. ر
*
در عالم غربت ، خواننده گان زیادی هستند که بر سر خواندن این ترانه ها با یک دیگر مسابقه می گذارند. ر
*
*

در سال 1348 پیش از آن که برنامه ی هنر برای مردم پا بگیرد ، بنا بر پیشنهاد من قرار شد هر ماه یکی از خواننده گان معروف را به یکی از کارگاه ها و یا کارخانجات ببریم که در حضور کارگران و کارمندان ، برنامه ی زنده اجرا کنند و ما نوار این برنامه را در برنامه ی صبح جمعه ی شما و رادیو به گوش مردم ایران برسانیم.ر
*
با این پیشنهاد موافقت شد و یک روز عصر پس از تعطیل شدن کارخانه ی جیپ آریا ، من و شاهرخ نادری مسئول تهیه ی برنامه ، و اعضای ارکستر به محل کارخانه واقع در جاده ی کرج رفتیم. کارگران کارخانه که تازه دست از کار کشیده و خودشان را برای شنیدن آوازهای گوگوش آماده کرده بودند ، دور او جمع شدند و ابراز احساسات کردند.ر
*
اعضای ارکستر در سالن اجتماعات کارخانه ، بساط خودشان را پهن کردند و مستجاب الدعوه که هنوز گوینده گی شما و رادیو را بر عهده داشت ، آغاز سخن کرد و منظور ما را از آمدن به آن نقطه شرح داد.
ر
*
بعد نوبت به هنرنمایی گوگوش رسید و او در میان کارگران چنان ایفای نقش کرد که برنامه ی سه ساعته ی ما ، شش ساعت به طول انجامید.ر
*
*
کارگران حاضر نبودند دل از خواننده ی معروف شان بکنند و ما به ناچار ، برناه های دیگر را کوتاه کردیم و در مراجعت به شهر ، چندین حلقه نوار و یک دنیا خاطره همراه داشتیم. خاطره ی یک روز خوب که مردم هنرمند دل خواهشان را در میان گرفته بودند و او با تمام وجود می خواند و جوک می گفت و در واقع ، برنامه را اداره می کرد.ر
*
گوگوش پیش از انقلاب در نیویورک بود و در کاباره درویش ، اولین کاباره ی ایرانی نیویورک بود که فرامرز پارسی هم ، مدتی در آن جا آواز می خواند. ظاهرن گوگوش قصد داشت در امریکا بماند ولی یک حادثه ، یک حادثه ی خیلی کوچک سبب شد که به ایران برگردد و دیگر هرگز به فکر بازگشت به امریکا نیفتد.ر
*
بی اغراق عطش و اشتیاق دیدار گوگوش در ایرانیان خارج از کشور به قدری زیاد است که به گمان من ، با ورود او به لس انجلس ، علاقه مندان کف خیابان ها را با شاخه های گل سرخ فرش خواهند کرد ، به راستی هم که او استحقاقش را دارد.
ر
*
*


و من ِ مخاطب که امروز این کلمات را می خوانم به این فکر می کنم که گوگوش هفت سال است که از کشورش خارج شده و اینک در امریکا سکونت دارد ... به این فکر می کنم که علاقه مندانش در بدو ورودش به لس انجلس ، خیابان ها را با شاخه های گل سرخ ، فرش نکردند که این کاری معمولی بود، بلکه کار زیباتری انجام دادند و آن این که بلیت های کنسرت های ایشان را به چندین برابر قیمت اصلی خریدند و به دیدارش شتافتند ...ر
*
به این فکر می کنم که دوستدارانش ، با وجود سمپاشی های سمپاش های معروف لس انجلس و حومه ، که از طریق برنامه های تلویزیونی و رسانه های شنیداری و نوشتاری خود، فضاسازی مسموم به راه انداخته بودند ، اعتنایی نکردند و سالن های کنسرت هنرمند محبوب شان را یکی پس از دیگری پُر کردند ، سالن های بزرگ جهانی که پیش از گوگوش ، هیچ هنرمند ایرانی نتوانسته بود قدم به آن ها بگذارد تا چه رسد به پُر کردن شان... هنوز هم هیچ هنرمندی چنین قدرتی ندارد.ر
*
هنوز هم سالن های کنسرت گوگوش ، پر جمعیت ترین است ... هنوز هم مردم هم چنان گوگوش عزیزشان را دوست می دارند .
ر
*
*
*
ر«آنسه»ر
*
بیستم آبان ماه 1386 خورشیدی
*

Monday, November 05, 2007

کتاب خاطراتی از هنرمندان

*
خاطرات «پرویز خطیبی» در باره ی
*
گوگوش
**
بخش نخست
*
**
*
با سپاس از «شهرزاد شفا»ر
*
این مطلب ، بخشی از خاطرات پرویز خطیبی است در باره ی گوگوش ، که در کتابی با عنوان خاطراتی ازهنرمندان در سال 1994 توسط دخترشان فیروزه خطیبی در امریکا منتشر شد.ر
*
آن چه در این پُست می خوانید همان نثر کتاب است و هیچ گونه دخل و تصرفی در شیوه ی نگارش آن صورت نگرفته است. با سپاس از شهرزاد عزیز که این مطلب را برای دلکده ارسال کرد.
ر
**

*
تا آن جا که من به یاد دارم یکی از اولین هنرمندان آکروباسی در ایران میر مهدی ورزنده بود و پس از او میر احمد صفوی روی کار آمد که ضمنن در مدارس تهران ورزش درس می داد.ر
*
ورزنده و صفوی در طول ده سال توانستند شاگردان خوبی تربیت کنند به طوری که تیم آکروباسی تهران توانست توجه مشتریان خارجی را نیز به خود جلب کند. اعضای این تیم شب ها در بهترین کاباره های آن زمان ، کاباره ی پارس و کاباره ی پالاس ، برنامه داشتند.ر
*
کمی بعد ، یک گروه تازه نفس از آذربایجان شوروی «باکو» به تهران آمدند که یکی از اعضای سرشناس آن مرد جوانی به نام صابر آتشین بود. «صابر» که کار آکروبات را با دوستانش از باغ ملی ، محل فعلی وزارت خارجه ی ایران، آغاز کرد ، در مدتی کوتاه به کافه رستوران های معروف دعوت شد و کم کم نامش بر سر زبان ها افتاد.
ر

*


یادم می آید در کافه رستوران قصر شیرین که یک تابستان ، در جاده ی قدیم شمیران ، مقابل لشکر دو زرهی افتتاح یافت و مهوش خواننده ی مردمی در آن برنامه اجرا می کرد ، صابر و همکارانش هم کار می کردند . متاسفانه این کافه رستوران پس از مهوش ، نتوانست به کار خودش ادامه بدهد و بسته شد.ر
*
شب ها پیش از آن که برنامه های رقص و آواز و یا آکروبات شروع شود ، گاهی گوگوش دختر دو ساله ی صابر با پیراهن کوتاه و دامن چین دار ، روی صحنه می رفت و با مهارت کامل می رقصید ، به طوری که پس از خاتمه ی رقص ، مردم دست بردار نبودند و مکرر دست می زدند تا گوگوش را به صحنه برگردانند.ر
*
خود صابر آتشین هم که در با استعدادی بود ، در نقش مسخره ی سیرک و یا مست ، مردم را به وجد و شادی می آورد و بعد برنامه های اصلی شروع می شد.
ر
*

*

وقتی تلویزیون ثابت –کانال سه- افتتاح یافت و مردم با این پدیده ی تازه آشنا شدند ، یک شب ، یک دختر نوجوان که همان گوگوش بود در این فرستنده برنامه ای اجرا کرد که به علت معمولی بودن آهنگ و اشعارش ، چنگی به دل نمی زد ، ولی حرکات این دختر که کاملن دقیق و حساب شده به نظر می رسید ، تماشاگران تلویزیون را به تفکر واداشت.ر
*
از آن پس ، کم و بیش در کنسرت ها و برنامه هایی که صابر ترتیب می داد ، گوگوش شرکت می کرد و می رفت تا یک ستاره متولد شود. با این حال هنوز راه دور و درازی در پیش بود . این دختر جوان و با استعداد ، بارها در تلویزیون خوانده بود ، اما به رادیو راهی نداشت . شاید پیش از این نوشته باشم که اعضای شورای عالی موسیقی به ریاست مشیر همایون شهردار ، بسیار سخت گیر و دیر پسند بودند . به همین دلیل خواننده گانی نظیر داریوش هرگز نتوانستند در برنامه های رادیویی شرکت کنند . از گروه داریوش ، فقط افشین مقدم بود که توانست موافقت اعضای شورای موسیقی را جلب کند و ترانه هایش را در رادیو بخواند.
ر

*

*
به هر حال در سال 1342 ، هنگامی که مسئله ی اصلاحات ارضی و انتخابات آزاد- زنان و آزاد – مردان پیش آمد و برای توجیه انقلاب سفید ، برنامه هایی ساخته و پرداخته شد ، وزیر اطلاعات ، گروهی از خواننده گان را که تقریبن اسم و رسمی داشتند برای اجرای یک برنامه ی مخصوص به رادیو دعوت کرد . این خواننده گان ، آفت ، سوسن ، پونه و بالاخره گوگوش بودند که برنامه ی گوگوش بیش از همه گل کرد و به خصوص ترانه ی سکینه دایی قزی او بر سر زبان ها افتاد.ر
*
آن روزها گوگوش چهارده – پانزده ساله بود ، ظاهری آرام داشت با قدی متوسط و اندامی لاغر و استخوانی و چهره ای پریده رنگ. به قول معروف هنوز دوران نوجوانی را طی می کرد و می خواست از پُل کودکی بگذرد و به صحنه ی جوانی برسد.
ر
*

*
*
عزت الله مقبلی وقتی برای اولین بار او را از نزدیک دید پرسید : بچه جان ، چند سال داری ؟ و گوگوش سرخ شد و جواب نداد. چند ماه بعد که مقبلی و مشکین و تابش و گوگوش در جشن سالگرد کارخانه ی ارج شرکت کرده بودند گوگوش به مقبلی گفته بود : آقای مقبلی من پانزده ساله ام ، اگر آن روز جواب شما را ندادم دلیل اش این بود که مطمئن نبودم.ر
*
ادامه دارد ...ر

*
*
*
ر«آنسه»ر
*
چهاردهم آبان ماه 1386 خورشیدی

*