دلکده‌ی آنسه

Wednesday, March 25, 2009

تازه‌ ترین ترانه‌ی مهرداد

عاشقانه‌ترین لحظه‌ها
*
نوشته‌ی: مریم
*
*
بهار 88 برای من بی‌هیچ مقدمه‌یی از راه رسید، می‌گویم بی‌هیچ مقدمه، چون آن‌قدر گرفتار مسایل گوناگون زنده‌گی بودم که ورق خوردن تقویم را نمی‌دیدم و حواس‌ام به شمارش روزها نبود. لحظه‌های آخرسال، بدوبدو هفت‌سین را چیدم و سر و وضع‌ام را مرتب کردم و درست چنددقیقه پیش‌از تحویل سال، کنار هفت‌سین به نیایش نشستم و هم‌زمان با خودم فکر می‌کردم که همه‌ی این برنامه‌ها و رسم و رسومی که ما برای شروع سال نو داریم چه معنی دارد وقتی مردم ما عادت به تازه‌ شدن ندارند؟ وقتی همه هنوز به همان عادت و اندیشه‌های کهنه چسبیده‌اند و هیچ تلاشی برای خانه‌تکانی فکری و روحی و فرهنگی نمی‌کنند، این خانه‌تکانی‌های ظاهری دم‌عید چه معنایی دارد؟
*
با این پرسش‌ها سرگرم بودم که ناگهان صدای تیک تیک ثانیه‌ها، لحظه را به سال نو وصل کرد، سال نو شد و بی آن‌که به پاسخی برای این پرسش‌ها رسیده و معنایی برای این‌همه جنب‌وجوش بی‌خود مردم در آستانه‌ی سال نو پیدا کرده باشم، برای دید و بازدید عید راهی منزل مادر شدم.ا

*
مادر را که دیدم از گونه‌های گُل‌انداخته و چشم‌های خیس‌اش خواندم که موقع تحویل سال، همه‌ی دل‌لتنگی‌هایش را گریسته است. گفتم: چرا گریه کردی، حالا که موقع شادیه؟! گفت: مهرداد یه مناجات خونده، الان کانال شب‌خیز پخش کرد. خیلی سوز داشت. اونو که گوش کردم دیگه نتونستم گریه نکنم. مناجات‌اش خیلی قشنگ بود، معلوم بوداز ته دلش می‌خوند.ر
*
با این که مدت‌ها بود عمدن از تماشای برنامه‌های شبکه‌های فارسی‌زبان آن‌سوی آب‌ها دوری می‌کردم، با این حرف مادرم و این همه تعریف او از کار تازه‌ی مهرداد، کنجکاو شدم برای دیدن و شنیدن آن، پای این بیست‌و چهارساعته‌های به‌شدت تماشایی و جذاب بنشینم و از برنامه‌های به‌شدت تر و تازه و نوی این تلویزیون‌ها بهره مند شوم!!! واقعن برای من جای سوال دارد که این تلویزیون‌ها چرا نوروز را جشن می‌گیرند و برنامه‌ی ویژه‌ی نوروزی تهیه می‌کنند وقتی هیچ چیز نویی برای ارایه ندارند؟؟!!!ا

*
این یکی دوروزی که پای برنامه‌های این تلویزیون‌ها نشستم جز تکرار مکرارت چیزی ندیدم و نشنیدم. اما بین همه‌ی گفت‌وگوهایی که در دو روز نخست سال نو، به بهانه‌ی دیدن کار تازه‌ی«مهرداد» دیدم و شنیدم، از گفت‌و‌گوی پیروز خوش‌ام آمد واز گفت‌و‌گوی لیلا فروهر در تلویزیون امید ایران. هر دو لحظه‌های زیبایی را رقم زدند، پیروز با گیتارش و اجرای زنده‌ی دو ترانه‌ی تازه‌اش و لیلا فروهر با اجرای زنده‌ی یک ترانه‌ی قدیمی از«گلچین» حال و هوای عید را زیباتر کردند.ا

*
هرچه هم دنبال هلن و مارتیک گشتم، پیداشان نکردم. نمی‌دانم مصاحبه‌ای نداشتند، یا داشتند و من ندیدم، من عاشق صدای این دو هنرمند هستم. اما سرانجام بعد از همه‌ی این گشت‌و گذارها بین برنامه های نوروزی تلویزیون‌ها ، شنبه شب، یکم فروردین، به گفت‌وگوی مهرداد با تلویزیون ایران و مناجات‌اش رسیدم که به‌نظرم این گفت‌وگو بهترین گفت‌وگوی نوروزی امسال بود. مختصر و مفید، کوتاه اما پُر از حرف و پُراز تازه‌گی. به ویژه این تکه از حرف‌های مهرداد را بسیار دوست داشتم که گفت:ر
*
در سال 87 به هرچیزی که دل‌ام می‌خواست با سیاست و آرامش رسیدم و با کسانی جدیدن آشنا شدم که سال‌ها بود می‌شناختم‌شون. سال 87 سال بسیار خوبی برای من بود، سالی بود که حتا اقتصاد امریکا هم خودشوعریان نشون داد، همه‌چیز خودشو عریان نشون داد و این بسیار خوبه که آدم با حقیقت هرچیزی آشنا بشه. این حالت که پیش میاد، سازنده‌گی راحت‌تره و فکر می‌کنم سال 88 سال سازنده‌گی باشه و سالی باشه که ویرانی‌ها را بشه جبران کرد.ر
*
باید اعتراف کنم که این نگاه مثبت واین روحیه‌ی مقاوم مهرداد را بی‌اندازه دوست دارم و خوش‌حال‌ام که می‌شنوم سال 87 را با همه‌ی اتفاق‌هایش سال خوبی می‌داند. حقیقت ِخیلی‌ها دراین یکی دوسال برای من و ما برهنه شد.ر
*
همان‌طور که من هم پیش‌تر در پیام‌هایم در همین وبلاگ نوشته بودم این بهترین اتفاقی است که در زنده‌گی هرکسی رخ می‌دهد، این که آدم با حقیقت هرچیزی آشنا بشود، همان‌طور که مهرداد هم گفت، این عریان شدن‌ها زیباست. مثال عریانی اقتصاد امریکا، مثال بسیار جالبی بود و هرکسی هوشیارتر بود، به مقصود مهرداد پی برد. مهرداد در سال هشتادوهفت حقیقت خیلی‌ها را عریان دید و من در مردادماه سال هشتادوشش.ا
*
امروز که به گذشته می‌نگرم، با خودم می‌گویم کاش من هم صبر و تحمل مهرداد را داشتم و در زمانی‌که حقیقت خیلی‌ها را عریان دیدم، سکوت می‌کردم و باسیاست و آرامش به خواسته‌ام می‌رسیدم. اما من مثل مهرداد صبور نبودم. دیدن حقیقت ِبرهنه یا برهنه‌گی حقیقت ِکسی که سال‌ها عاشقانه می‌پرستیدم‌اش چنان مرا به‌وحشت انداخت و درهم شکست که جز فریاد کشیدن چاره‌یی نداشتم.ا
*
وقتی این حرف‌های مهرداد را شنیدم و خاطرات این یکی دو سال خودم و آنسه را مرور کردم یاد یک ضرب‌المثل زیبای چینی افتادم که می‌گوید: وقتی کسی را بیش از اندازه‌ی واقعی‌اش بزرگ کنی، کوچک‌ترین عمل احمقانه‌اش، بزرگ‌ترین ضربه برای تو خواهد بود. با تکیه بر این حرف، اشتباه شاید از ما بود، از ما که کسانی را بیش از اندازه‌ی واقعی‌شان بزرگ کردیم و بزرگ‌ترین ضربه را هم از کوچک‌ترین اعمال احمقانه‌ی آن‌ها خوردیم. اما خوبی زنده‌گی همین است که می‌گذرد و روزگار نو می‌شود.ا

*
در این عاشقانه‌ترین لحظه‌ها
پریشان‌دلان با زبان دعا
بگویید باهم خدایا خدا
خدایا به این وقت وساعت قسم
به غمگین‌دل بی‌بضاعت قسم
خدایا به داد فقیران برس
به داد دل دردمندان برس

به سوز دل مادر داغ‌دار
به داد اسیران یتیمان برس
زن در قفس‌مانده آزاد نیست
نفس می‌کشد نای فریاد نیست
خدایا خدایا به دادش برس
جوان مرغک بال و پر بسته است
به رویای آینده دل بسته است
جوانان ایران سرافراز کن
پروبال‌شان را خودت باز کن
*
این مناجات زیبا به دل من‌هم نشست و گونه‌های مراهم مثل گونه‌های مادرم، تر کرد. درود می‌فرستم به جهان‌بخش پازوکی وکلام زیبایش که به ساده‌ترین شکل ممکن از دل ِهمه‌ی ما با خدا سخن گفته، و یک خسته نباشید بلند بالا به مهرداد برای اجرا و ملودی زیبا و سنگین این کار و درود بر منوچهر چشم‌آذر برای تنظیم زیبای آن.ر
*
نام عاشقانه‌ترین لحظه‌ها نام بسیار زیبایی است که برای این‌کار انتخاب شده، می‌دانم که خیلی‌ها مثل مادر من، درست پیش از تحویل سال، عاشقانه‌ترین لحظه‌ها را همراه این مناجات، با خدای خودشان جشن گرفتند.ر
*
*
مریم

پنجم فروردین ماه 1388 خورشیدی
*

Tuesday, March 24, 2009

پیام نوروزی

*
پیام شادباش نوروزی ‌هنرمند باارزش
*
ا«اردلان سرفراز»ا
*
**

جای بسی خوش‌حالی‌ و افتخار است که شماره‌ی نوروزی مجله‌ی«اپیزود» با کلام هنرمندی آغاز می‌شود که شرافت انسانی و تعهد هنری خود را با نوع رفتارش در لحظه لحظه‌های‌عرفانی‌ زنده‌گی‌اش به ثبت رسانیده است.ر
*
هنرمند با ارزش سرزمین‌مان اردلان سرفراز، هنرمندی که«از سحرمی‌آمد تا به سپیده برسد» و بگوید:ر

ر«من‌که از سپیده‌ها جاری شدم
ته این ظلمت چاه چه می‌کنم
من‌که از قید تن‌ام رها بودم
توی این شکنجه‌گاه چه می‌کنم»ر

*
در شکنجه‌گاه اما انسان ماندن، کاری‌ست کارستان و«اردلان سرفراز» نه فقط هنرمند، که انسانی والاست که با کلام‌ زیبایش، همه‌ی عشق‌اش را در نهایت سخاوت با مردم سرزمین‌اش قسمت می‌کند، تا آمدن بهار را و نوروز را به هم‌وطنان‌اش شادباش بگوید:ر
*
سرکارمحترم خانم امیری
*
نوروز را خدمت شما، دوستان، همکاران، هم‌چنین به فرد فردِ هم‌وطنان عزیزم در هر کجای جهان شادباش گفته، فردایی آبی‌تر و آفتابی‌تر برای ایران و ایرانی آرزومندم.ر
*
با احترام: اردلان
*
*
شاعر گرامی!ر
*
سپاس از شما که زلال‌ترین کلام راهدیه کردی برای تشنه‌گی حنجره‌ی خاک. ر
*
شاخه شاخه رُسته‌ایم و انبوه گشته‌ایم در سبزآباد شعرهایت، و بوته بوته به گل نشسته‌ایم در باغچه‌ی سخاوت‌ات.ر
*
من و دوستان و همکاران‌ام در مجله‌ی«اپیزود»، خوش‌رنگ‌ترین شادباش‌های نوروزی را به شما مهربان پیشکش می‌کنیم و بهارانه‌ترین شادیانه‌ها را برای شما هنرمند نازنین آرزومندیم.ر

ر*
شماره‌ی نوروزی مجله‌ی‌ اپیزود

با سرلوحه‌ی زیبای پیام نوروزی شاعر گران‌قدر اردلان سرفراز

و دیگرمطالب خواندنی و عکس‌های دیدنی منتشر شد:ا

اپیزود

*

آنسه
چهارم فروردین ماه 1388 خورشیدی

*

Monday, March 23, 2009

دو نکته

نمایه‌ی کنسرت‌های ایرانی
*
این روزها، روزهای کنسرت‌های مختلف ایرانی است که به مناسبت نوروز درامریکا و سایر کشورها برگزار می‌شود. روزگاری بود که بعضی آوازخوانان، بیش‌تر از سایر همکاران‌‌شان جمعیت به سالن کنسرت می‌کشاندند و تفاوت تعداد جمعیت کنسرت‌ها نیز زیاد بود. اما اکنون زمانی دیگر فرارسیده، اینک زمانی‌ست که بیش‌تر آوازخوانان هم‌قد و اندازه شده‌اند و در مقایسه با تعداد جمعیت کنسرت، کسی بر کسی برتری ندارد.ا
**
در این میان فقط داریوش استثنا است که جمعیت کنسرت‌هایش نسبت به سایرین از آمار بالاتری برخوردار است.ا
*
گویا شرایط موسیقی ایرانی در لس‌انجلس چندان چنگی به دل نمی‌زند. دیگراز سالن‌های پانزده‌هزار نفره و ده هزار نفره و حتا هشت هزار نفره خبری نیست. اینک زمانی‌ست که وقتی دو یا سه خواننده‌ی جوان کنسرت می‌گذارند، تعداد جمعیتی که به سالن می‌آورند، بیش‌تر از کنسرت یک نفره‌ی یک خواننده‌ی پرسابقه است.ا
*
کنسرتی که به تازه‌گی دراکلند برگزار شد، سند محکمی بر این ادعاست. آوازخوانی که در سال‌های گذشته پانزده هزار نفر در کنسرت‌اش حضور داشتند، امسال در یک سالن 2900 نفره کنسرت برگزار می‌کند و حتا این سالن کوچک هم پُر نمی‌شود و بنابر شهادت کسانی که در این کنسرت حضور داشتند، تعداد قابل توجهی از صندلی‌ها خالی بود.ا
*
البته اگربعدها به گزارش‌گونه‌های اغراق‌آمیز این کنسرت توجه کنید، ملاحظه خواهید کرد که در مورد تعداد جمعیت حداکثر غلو را به‌کار می‌گیرند و علاوه برآن‌که سالن کنسرت را مملو از جمعیت اعلام می‌کنند، خواهند گفت که پشت‌بام سالن کنسرت نیز لبریز از جمعیت بود و به دلیل کمبود جا، تعداد زیادی از مردم را هم در زیرزمین جای داده بودند، باقی هم در پارکینگ به‌سر بردند، تعدادی در پیاده‌روها نشسته بودند و زمانی‌که پیاده‌روها هم مملو از جمعیت شد، گروهی بالای درختان به تماشای کنسرت نشستند!!!!ا
*
اما حقیقت جز این است. حقیقت می‌گوید که مردم ایرانی همانند سال‌های گذشته، از کنسرت‌ها استقبال نمی‌کنند و تفاوتی هم ندارد که کدام خواننده کنسرت دارد. گویا دوره‌ی کنسرت‌هایی که در سالن‌های پانزده هزار نفره برگزار می‌شد، به‌سر آمده و خود آوازخوانانی که در سالن‌های پانزده هزار نفره و ده هزار نفره برنامه اجرا می‌کردند نیز، این موضوع را دریافته‌اند و حد و حدود خود را شناخته‌اند و مثلن خواننده‌ای که به اجرای کنسرت در سالن هفت‌هزار نفره رضایت نمی‌‌داد و می‌گفت باید حتمن در فروم برنامه اجرا کنم، اینک به سالن 2900 نفره نیز راضی شده است، و خُب، بدترین حالت همین است که آمار و ارقام سقوط کند و هنرمندی از پانزده هزارنفر به 2900 نفر برسد، آن هم با تعداد زیادی صندلی‌ خالی. ببینید چه‌قدر فاصله است؟؟؟
*
اما هنرمندانی که از ابتدا حد و حدود خود را می‌شناختند در این زمینه موفق‌ترند، دستِ کم این‌که از بالا به پایین سقوط نکرده‌اند و سرجای خود ایستاده‌اند. اگر در سال‌های گذشته در سالن‌های سه یا چهارهزار نفره کنسرت داشتند، هم‌اینک نیز در همان سالن‌ها برنامه اجرا می‌کنند و سقوط نکردن‌شان یعنی موفقیت آنان در این زمینه.ا
برای همه‌ی هنرمندان بی‌ادعای سرزمین‌مان آرزوی موفقیت بیش‌تر داریم.ا
*
*
سخنی دوستانه با آقای مهران‌عبدشاه
*
آقای عبدشاه!ا
شنیده‌ام که انسان خوب و دل‌پاکی هستید، به همین دلیل انتظارمان از شما بیش از سایرین است. می‌دانم که زیاد هم تقصیر خودتان نیست و مجبور شدید که در مورد دلایل لغو کنسرت دوبی، در جلوی دوربین تلویزیون‌تان حرف‌های ناراست بگویید، ولی آیا بهتر نبود که کمی شاخ و بال حرف‌های نه‌چندان درستی را گفتید، می‌زدید و کمی آهسته تر، کمی ملایم‌تر!!!ا
*
آقای عبدشاه گرامی! هر کودک مدرسه نرفته‌ای هم متوجه می‌شد که شما در مورد دلایل لغو کنسرت دوبی راست نمی‌گویید و این برای وجهه‌ی اجتماعی مدیر یک تلویزیون اصلن خوب نیست... دوست گرامی! مگر می‌شود ده تلویزیون آگهی کنسرت دوبی را بدون اجازه‌ی آوازخوان پخش کنند؟ یعنی همه‌ی این تلویزیون‌ها شریک جرم بودند؟ مگر می‌شود آوازخوان خبر نداشته باشد که ده تلویزیون دارند این آگهی را هم‌زمان پخش می‌کنند؟ گفتید پیش ازاین‌که کنسرت دوبی به‌طور رسمی اعلام شود، تلویزیون‌ها آگهی را رفته بودند!!! حیرتا آقای عبدشاه گرامی!!!
... جهت اطلاع شما می‌گویم زمانی‌که آوازخوان، کنسرت دوبی را به‌طور رسمی در وبلاگ به‌شدت رسمی‌اش اعلام کرد، هنوز هیچ تلویزیونی آگهی پخش نکرده بود و فن‌های محترم خیلی عجله داشتند که زودباشید این کنسرت را از تلویزیون‌ها هم آگهی کنید تا مردم باخبر شوند، چون همه‌ی مردم که به اینترنت دسترسی ندارند که از طریق وبلاگ رسمی باخبر شوند!!!ا
*
آقای عبدشاه گرامی! شما چه‌گونه چنین حرف‌های نادرستی را جلوی دوربین می‌گویید؟؟ آیا هرگز روی هوشیاری بیننده‌گان‌تان تمرکز کرده‌اید؟
*
شما چه‌گونه می‌گویید که سونی اریکسون در کار نبود؟ مگر اسم یک کمپانی معتبر را می‌توان بازیچه قرار داد؟ آن آگهی که که پخش کردید و در ابتدای آن آگهی سونی اریکسون بود، چه چیزی را ثابت می‌کرد؟
*
شما که چند هفته، آگهی رابه گفته‌ی خودتان با اجازه‌ی آوازخوان پخش کردید، چه‌گونه متوجه‌ی نشانی امیرشجاعی در آگهی نشدید؟ و اگر شدید چرا آگهی را پخش کردید؟ شما که می‌گویید امیرشجاعی را من می‌شناختم و چنین کرده بود و چنان کرده بود، پس چرا آگهی را پخش کردید؟
*
شما که دست‌اندرکار کنسرت‌گذاری هستید، آیا نمی‌دانستید که در چنین موقعیتی، برگزاری کنسرتی با بیست‌هزار نفر جمعیت، از همان ابتدا یعنی لغو کنسرت؟ چه‌طور نمی‌‌دانستید؟
*
آقای عبدشاه گرامی، گفتم که تقصیر شما نیست، دقیقن می‌دانم چه کسی به‌شما گفته این حرف‌ها را بگویید، ولی آیا فکر نمی‌‌کنید با این سخنان نادرست، اعتبار خود را زیر سوال می‌برید؟؟ حقیقت را بگویید آقای عبدشاه و دلیل اصلی لغو کنسرت را بگویید، دلیلی که خبرش به حافظیه هم رسیده است و اهالی محترم حافظیه هم، همه باخبر شده‌اند. اگر هم نمی‌خواهید حقیقت را بگویید، به نظر می‌رسد سکوت بهترین کار است. چون گفتن سخنان نادرست و آوردن دلایل نامناسب، جز این‌که به اعتبارتان لطمه بزند، فایده‌‌ی دیگری نخواهد داشت. کمی روی هوشیاری مردم‌تان نیز تمرکز کنید.
ر
*
*
آنسه
چهارم فروردین ماه 1388 خروشیدی
*

Sunday, March 22, 2009

هدیه‌ی نوروزی

*
عاشقانه‌ترین لحظه‌ها
*
*
وبلاگ مهرداد آسمانی به‌روز شد:ا
*
*
*
*

Saturday, March 21, 2009

نوروزتان خجسته‌باد

آن‌گاه نوروز حقیقی داری که وجودت بهاری شود
*
*
بهار
بعد از زمستانی انتظار آمد
تا سبز شود
خاطراتی که در جیب پاییز
پوسیده بودند
*
هر ساله زمانی‌که به «نوروز» که میعادگاه ما و بهاراست نزدیک می‌شویم و یک‌دیگر را با لبخند و گل و شیرینی دیدار می‌کنیم، بهترین سخن‌ها و زیباترین شادباش‌ها و عاشقانه‌ترین کلمه‌ها را نثار هم کرده و برای هم بهترین‌ها را آرزو می‌کنیم. همه با هم دوست می‌شویم، به خانه‌های هم می‌رویم و روی یک‌دیگر را می‌بوسیم و مهربانی‌ها به‌هم تقدیم می‌کنیم.ر
*
این ضیافت مهر و لبخند و بوسه اما بیش از پانزده روز دوام ندارد و دوباره روز از نو و روزی از نو!!! دوباره برای هم پشت‌پا می‌گیریم، دروغ می‌گوییم، تهمت می‌زنیم، دشمنی می‌کنیم و از یاد می‌بریم که در پانزده روز نخست سال‌نو، چه مهربانی‌ها که نکرده بودیم و چه عاشقانه‌ها که نگفته بودیم.ر
*
رسم و آیین فرهنگی هر سرزمینی، نماد آن سرزمین است و چه خوب است که آیین‌های فرهنگی را پابرجا نگه داریم، اما اصلن خوب نیست که برپایی و زنده نگه داشتن آیین‌ها بر اساس تظاهر و موقتی و مخصوص پانزده روز نخست سال‌نو باشد، چرا که هر یک از این آیین‌ها نمادهایی هستند برای پیداکردن وجود انسانی و پالایش روح از آلوده‌گی‌ها و سپس پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک.ر
*
درست نیست نامهربان‌ها به‌مدت پانزده روز مهربان شوند، دروغزنان، پانزده روز عشق دروغین به‌هم تقدیم کنند و تظاهر به دوستی و معرفت کنند. چرا چنین است؟ چرا فقط پانزده روز؟
*
برای مهربان شدن و شادباش نوروز گفتن و به پیشواز طنین گام‌های بهار رفتن، خانه‌تکانی و خریدن شیرینی و میوه و سبزکردن سبزینه‌ها لازم است و رسم است، اما کافی نیست. خانه تکانی نه فقط تکاندن خانه از غبار سال کهنه است که در حقیقت نماد است برای خانه‌تکانی دل‌های بی‌عشق. درسی است که به انسان گوشزد می‌کند که خانه‌ی دل‌ات را نیز باید مانند خانه‌ی دنیایی‌ات بتکانی و زیبا کنی و از هر آن‌چه نامردمی است به‌دور باشی، آن‌گاه به میعادگاه بهار بروی.ر
*
هیچ‌کس خوش‌اش نمی‌آید که با لباس منزل به میهمانی برود و هرکسی تلاش می‌کند زیباترین لباس‌اش را بپوشد و با بهترین شرایط ممکن قدم به میهمانی بگذارد. آیا میهمانی بهار، کم‌تر از میهمانی‌های معمولی است؟ وقتی به مدت پانزده روز سعی می‌کنی که مهربان بنمایی و عشق و دوستی تقدیم کنی، و بعد از پانزده روز دوباره به وضعیت عادی‌ات برگردی، درست مثل این است که با ظاهری زیبا به میهمانی بروی و پانزده دقیقه بعد، در همان میهمانی لباس‌ات را تغییر بدهی و با لباس منزل و سر و وضع عادی در میان میهمانان ظاهر شوی. چه‌قدر نازیباست!!!!!ر
*
بیش‌تر ما ایرانی‌ها همان‌گونه که دین‌مان به شکل موروثی و شناسنامه‌ای به‌ما رسیده، فرهنگ و آداب و سنت‌های زیبای‌مان هم به همین شکل موروثی است. هرگز دوست نمی‌داریم که در مورد آن مطالعه کنیم، کنکاش کنیم و دلیل این رسم و آیین‌ها را دریابیم و آن‌گاه انجام‌شان بدهیم.ر
*
ا - گندم و عدس سبز می‌کنیم!! چرا؟؟
ا - چون رسم است.ر
ا - چرا رسم است؟
ا - خُب رسمه دیگه، باید انجام داد.ر
ا- اگر انجام ندهی چه اتفاقی می‌افتد؟
ا- شگون ندارد.ر
ا - یعنی چه؟
ا - یعنی شگون نداره دیگه!!ا
*
خانه‌تکانی می‌کنیم چرا که رسم است، باید خانه تمیز باشد، همه‌چیز مرتب باشد، چون شگون دارد، چون رسم است، چون باید انجام داد!!ر
*
خانه تکانی خوب است، نظافت و تمیزی خانه عالی است اما همراه آن باید وجودت، روح‌ات و ذهن‌ات را هم بتکانی و تمیز و زیبا کنی. خانه‌تکانی با همه‌ی زحماتی که دارد، اما انجام شدنی‌ست، اما تمیز کردن روح و وجود چه؟ آیا می‌توانی از آلوده‌گی پاک‌اش کنی؟
*
تا زمانی‌‌که روح‌ات و وجودت را از آلوده‌گی ها نپالایی، بهار نزد تو معنایی نخواهد داشت و منحصر به همان پانزده روز معروف خواهد بود و اگر وجودت را پاک کنی، همواره در بهار به‌سر خواهی برد و همواره زیبایی‌ها را خواهی دید و خود نیز زیبایی خواهی بخشید.ر
*
بدترین بلای انسان‌کش، دروغ و تظاهر است، تظاهر به آن‌چه که نیستی و نداری. دروغ و تظاهر، روح را برای پذیرفتن آلوده‌گی‌های دیگر آماده می‌کند و معنویت انسان را از بین می‌برد. دروغ و تظاهر شرایط انجام هر عمل زشت و ناپسند دیگری را فراهم می‌کند. دروغ و تظاهر انسان را نابود می‌کند. حال که در خانه‌ای تمیز و مرتب به پیشواز بهار رفته‌ایم، تلاش کنیم که مانند طبیعت تغییرشکل بدهیم و به فصل به‌گل نشستن برسیم.ر
*
در این جایگاه، هنرمند و غیرهنرمند و دارا و ندار تفاوتی ندارند، اما هنرمندان بیش‌ترین مسئولیت را در این زمینه برعهده دارند چرا که رفتارشان زیر ذره‌بین جامعه قرار دارد و تاثیر به‌سزایی بر فرهنگ جامعه می‌گذارد. هر کسی‌که دروغ بگوید و تظاهر کند و برای دیگران پشت‌پا بگیرد، به هیچ‌جایی نخواهد رسید. نه می‌تواند چهره‌ی دروغین‌اش را برای همیشه متظاهر نگه دارد، نه می‌تواند با پیام نوروزی و تظاهر به عشق و دوستی و گل‌شدن خارها، مردم را برای همیشه فریب بدهد چرا که با عشق و محبت دروغین، این گل‌ها هستند که تبدیل به خار می‌شوند.ر
*
هنرمندی که رفتارش بر جامعه تاثیر می‌گذارد وناگهان به‌فکر اینترنت‌تکانی افتاده، باید آگاه باشد که به‌هیچ عنوان نمی‌تواند اینترنت را تمیز و پاک‌سازی کند چرا که وجود خودش پاک و تمیز نیست و انسان تا خود را از آلوده‌گی‌های جسمی و روحی نزداید، قادر به تمیز کردن و پاک‌سازی هیچ‌جا نیست، نه اینترنت و نه حتا انباری منزل‌اش.ر
*
هنرمند گرامی!ا
*
به پاک‌سازی خود بپرداز و اگر می‌توانی آلوده‌گی‌های جسمی و روحی را از خود دور کن، سپس به اینترنت‌تکانی فکر کن ... حرف ناراست نگو، تظاهر نکن به آن‌چه که نیستی، غرور کاذب را کنار بذار، مردم را فریب نده، مهربانی پیشه کن و پشت‌سر دیگرانی که پیش از این به تو محبت کرده‌اند، زشت‌گویی نکن. عاشق مجیز شنیدن نباش و اگر قحطی مجیزگویی برای‌ات پیش آمد با نام جعلی«احسان قلم‌پر» خود برای خودت مجیزنامه ننویس.ر
*
اگر توانستی این کارها را انجام بدهی، آن‌گاه است که هم ترس و وحشتِ افشا شدن از تو دور خواهد شد و از این کابوس شوم وحشت که همه‌ی وجودت را گرفته، رها خواهی گشت و هم شایسته‌گی پاک‌سازی این‌جا و آن‌جا را خواهی داشت، در غیر این‌صورت همان خواهی بود که هستی، فقط یک نام دروغین.ر
*
شاید گفته شود که این حرف‌ها را نباید در چنین وقت خجسته‌ای گفت. اما باور من این است که بهترین زمان برای گفتن حقیقت، زمانی است که به حقیقتِ تغییر شگفت‌انگیزطبیعت و طنین گام‌های فصلی زیبا و خوش‌رنگ نزدیک می‌شویم. گفتن حقیقت زمان به‌خصوصی ندارد و همیشه و در هر زمانی باید حقیقت را گفت. باور کنید شگون هم دارد، درست مثل سبز کردن گندم وعدس.ر
*
از طرف خودم و همکاران ارجمند‌م در مجله‌ی «اپیزود» سال خوب و خوش و پُر برکتی برای‌ شما مخاطبان گرامی«اپیزود» و همه‌ی هم‌وطنان نازنین خواستاریم و امید که هر روزتان نوروز واقعی باشد، نوروز حقیقی.ر
**
با آرزوی آزادی ایران و ایرانی
*
*
شماره‌ی سی‌وهشت مجله‌ی«اپیزود» ویژه‌ی نوروز
*
با مطالب خواندنی و عکس‌های دیدنی منتشر شد:ا
*
*
*
آنسه
یکم فروردین‌ماه 1388 خورشیدی
*

Saturday, March 14, 2009

چند نکته

یک دریچه برای دیدن
*
برخی مواقع به دلیل رُخ دادن برخی داستان‌ها، انسان متوجه‌ی مسایلی می‌شود که پیش از این شاید کمتر بدان‌ها توجه می‌کرد. پیش آمدن برخی رویدادها، سبب می‌شود که وضعیت هولناک گوشه‌ای از فرهنگ جامعه‌ی ما به معرض نمایش گذاشته شود.ر
*
من در کنسرت سال‌گذشته‌ی گوگوش در دوبی حضور داشتم و به چشم‌ام دیدم که مسئولین برگزاری این کنسرت، بهترین شرایط را برای یک کنسرت شایسته تدارک دیده بودند. با این‌که پیش از برگزاری کنسرت، مشکلاتی پیش آمد که خیلی‌ها را آزرده کرد، اما کنسرت آن‌چنان باشکوه برگزار شد که حاضرین آزرده‌گی خود را از یاد بردند.ر
*
استیجی که برای گوگوش تدارک دیده شده بود، نه گوگوش و نه هیچ هنرمند دیگری، هرگز روی چنان استیج باشکوه و پُرخرجی برنامه اجرا نکرده بودند. صدا بسیار خوب، نور بسیار زیبا و چشم‌نواز و اسکرین‌های بزرگ، گویی خودِ استیج بودند.ر
*
مقایسه کنسرت سال گذشته گوگوش در دوبی با وضعیت تاسف‌آوری که امسال پیش آمد، سبب می‌شود که شکوه کنسرت سال گذشته، بیش از پیش خودنمایی کند.ر
*
می‌دانم که آقای مهران عبدشاه برای برگزاری آن کنسرت بسیار زحمت کشیدند. به یاد دارم که ایشان در میان مردم بودند و با آن‌ها صحبت می‌کردند. با این‌که پیش از کنسرت و در آن شرایط بحرانی، مردم ایشان را ناسزاباران کرده‌بودند، اما آقای عبدشاه برخوردش با همان مردم ناسزاگو، بسیار احترام‌آمیز بود. خودشان هم در برنامه‌ی تلویزیونی‌شان به این نکته اشاره کردند.ر
*
زحمات آقای«عبدشاه» برای برگزاری آن کنسرت، نه فقط نشانگر احترام گذاشتن ایشان به مردم و به هنرمند بود، بلکه نشانگر این نیز بود که ایشان برای شخصیت حرفه‌ای خود نیز احترام قایل است.ر
*
سال گذشته نیزمی‌خواستند به هر ترتیبی شده، کنسرت دوبی را منحل کنند، همه‌ی کسانی که در آن کنسرت حضور داشتند، شاهدند که چه گذشت، اما با زحمات آقای«عبدشاه» و یاران‌شان، دست‌های انحلال، قادر به انجام چنین کاری نشدند. امسال اما، خیلی راحت توانستند در همین قدم اول، کنسرت را منحل کنند. چرا؟؟؟
*
به دلیل این‌که کنسرت‌گذار داریم تا کنسرت‌گذار... این وظیفه‌ی هنرمند است که پیش از امضای قرارداد بداند با چه کسی دارد قرارداد می‌بندد، با یک کنسرت‌گذار متعهد یا با یک برادرمکتبی؟
*
پیش از این هم گفتم که لغو این کنسرت به خودی خود، برای من اهمیتی ندارد، اما از این دیدگاه که ببینیم ما در کجای جهان ایستاده‌ایم، بسیار مهم است و به همین دلیل است که به آن می‌پردازم. من نه موافق دوبی رفتن گوگوش هستم و نه مخالف آن. اگر مطلبی در این مورد در دلکده نوشته شد، بر اساس سخنان خود گوگوش بود. حال اگر مطالب مورد اشاره، بر بعضی سَبُک‌اندیشان خوش نیامده، اشکال از دلکده نیست، اشکال از گوینده‌ی آن سخنان است.ر
*
نکته‌ی بعدی این‌که گویا آقای«شهروز رفیعی» گرامی و محترم در برنامه‌شان گفتند که کنسرت دوبی خانم گوگوش در عید فطر برگزار خواهد شد!!!! حیرتا از این همه نبوغ!!! فکر می‌کنم بهتر این باشد که ابتدا روزه‌ی نگشوده‌ی خود را بگشایند و ماه روزه‌داری را به پایان برسانند، سپس به‌فکر عید فطر باشند!!!ر
*
آخرین نکته‌ی قابل اشاره این است که پرداختن به موضوعاتی این‌چنینی، به معنی توجه داشتن به یک هنرمند و یا مهم بودن یا نبودن یک کنسرت نیست، بلکه تحلیل جامعه‌ای است که فرهنگ بنیادین‌اش اشکال دارد. جامعه‌ای که حتا به‌وقت وقوع حوادث تاسف‌بار نیز حق اعتراض ندارد و اگر کسی اعتراض کند که چرا فلان کنسرت لغو شده، با توبیخ کسانی رو‌به‌رو می‌شود که فریادِ ساکت باشید سرمی‌دهند، چرا که ممکن است فلان‌بانو از اعتراض‌های شما ناراحت بشود!!!ر
*
این وضعیت اسفبار گوشه‌ای از جامعه‌ی نقد نشده‌ای‌ست که ناراحت شدن فلان‌بانو، مشکل اساسی‌‌اش است. در حالی‌که چه اهمیتی دارد که فلان‌بانو ناراحت بشود یا نشود؟ خُب ناراحت بشود، اتفاقن خیلی هم خوب است که اعتراض بشنود و ناراحت بشود. خفه کردن صدای اعتراض‌کننده، درمان درد نابلدی نیست.ر
*
من نه آدم مشهوری هستم و نه دوست دارم مشهور باشم. بنابراین خیال‌بافان محله‌ی توّهم‌آباد، خیال‌شان راحت باشد که من چون برای شخصیت‌ام ارزش قایل‌ام، هرگز آویزان نام کسی نخواهم شد، به ویژه کسی که حتا اطلاعیه‌ی پوزش خواهی‌اش نیز پُراز غلط‌های نگارشی و دستوری است. همه‌ی جهان می‌دانند که سوادمند بودن، مهم‌تر از شهرت عامیانه است.
ا
*
*
آنسه
بیست‌وپنجم اسفندماه 1387 خورشیدی
*
*
عنوان مطلب: برگرفته ازترانه‌ی «دریچه» - اردلان سرفراز
*
*

Thursday, March 12, 2009

سپاس از علیرضا امیرقاسمی

پیام آقای امیرقاسمی به مردم
*
*
چند روزی‌ست که خبر لغو کنسرت خانم گوگوش در دوبی اعلام شده و هر کسی، چیزی در این باره می‌گوید. لغو این کنسرت برای من یک نفراهمیتی ندارد یعنی این‌که نه جای خوش‌خالی دارد و نه جای ناراحتی، اما دلایلی که برای لغو این کنسرت این‌جا و آن‌جا و حتا در تی‌وی‌ها مطرح می‌شود، قابل تامل است.ر
*
به‌طور معمول رسم تلویزیون‌های فارسی‌زبان لس‌انجلس بر این است که به هردلیلی که خود می‌دانند وصدالبته همه، حقایق را نمی‌گویند. هدف من از نوشتن این مطلب این‌ست که سپاسی داشته باشم از آقای علیرضا امیرقاسمی مدیر گرامی شبکه‌ی جهانی تپش، که برخلاف سایر همکاران‌شان، حقیقت را با هوشیاری با مردم در میان گذاشتند.
ر
*
آقای امیرقاسمی که تجربه‌ی تلخ حمله‌ی مستقیم به خانم گوگوش را دارند، این‌بار بسیارهوشمندانه و درقالب دفاع از خانم گوگوش، حرف‌شان را با مردم مطرح کردند، مردم بینوایی که همیشه نادیده گرفته می‌شوند تا به دلیل خوشایند بعضی‌ها، حقایق به آنان گفته نشود.
ر
*
گویا چند شب پیش آقای«امیرقاسمی» در یکی دو برنامه، سخنانی در باره‌ی دلایل لغو کنسرت خانم گوگوش مطرح کردند که دلیل لغو کنسرت دوبی عدم حضور خود کنسرت گذاربوده و چون کنسرت‌گذار در دوبی حضور نداشته، همه چیز معلق بود و این‌که خانم گوگوش می‌خواستند مطمئن شوند که هیچ مشکلی برای مردم در کنسرت پیش نخواهد آمد این بود که حتا منیجر خانم گوگوش به همین منظور به دوبی سفر کرد ولی دید که هیچ‌کدام از تعهدات مربوط به این کنسرت انجام نشده و حتا سالن هم نگرفته بودند و بنابراین خانم گوگوش چاره‌ای جز لغو این کنسرت نداشتند و کنسرت را لغو کردند چون نمی‌خواستند که مردم آسیب ببینند!!!
ر
*
آقای«امیرقاسمی» با هوشیاری تمام، این مطالب را گفتند. ممکن است کسانی که به ظاهراین سخنان توجه کردند، پیش خود تصور کنند که ایشان دارند به حمایت از خانم گوگوش حرف می‌زنند، اما کسانی که هوشیارند پیام آقای امیرقاسمی را گرفتند.
ر
.
نخست این‌که کنسرت‌گذار این کنسرت چه کسی بود؟ پیش از این در وبلاگ رسمی خانم گوگوش اعلام شده بود که کمپانی سونی اریکسن مسئولیت این کنسرت را برعهده دارد. نام سونی اریکسن، دو موضوع را یادآوری می‌کند:
ر
*
نخست این‌که سونی اریکسن، هرگز اعتبار خود را با لغو کنسرت، آن هم به دلیل عدم امکانات، زیر سوال نمی‌برد و اصلن سونی که یک نام معروف در دنیاست، چه‌گونه می‌تواند برای هنرمندی که با او قرارداد کنسرت دارد، حتا سالن هم تهیه نکند و به تعهدات خود پایبند نباشد؟ چنین دلیلی آیا باور کردنی است؟ آیا نام سونی اریکسن در جهان، معتبرتر و نامورتر از نام گوگوش نیست؟ آیا این کمپانی خود را به‌خاطر یک کنسرت بی‌اعتبار می‌کند؟
*
مگر این‌که به‌طور رسمی اعلام شود که کمپانی سونی مسئولیت این کنسرت را برعهده نداشته و آن‌چه که در این مورد، بر وبلاگ رسمی خانم گوگوش نوشته شده بود، واقعیت نداشته است. پس در این صورت مسئول این کنسرت چه کسی بود؟
*
دوم این‌که وقتی سونی یا هر کمپانی دیگری، به تعهداتش در قبال کنسرت یک هنرمند عمل نمی‌کند و حتا سالن هم تهیه نمی‌کند، یعنی این‌که برای آن هنرمند ارزشی قایل نیست، یعنی این‌که هنرمند را جدی نگرفته است و بیست روز مانده به زمان کنسرت، حتا از سالن هم خبری نیست
!!!ر
*
چه‌گونه چنین چیزی ممکن است؟ فلان کمپانی که حتا برای جمشید در دوبی کنسرت گذاشته، محل کنسرت‌اش آماده است، پس چه‌طور برای خانم گوگوش، سالن کنسرت وجود نداشت؟
*
آقای«امیرقاسمی» نازنین همین پیام را می‌خواستند به مردم برسانند که آیا چنین دلایلی می‌تواند صحت داشته باشد؟
*
همراه با نام سونی به عنوان اسپانسر کنسرت، نام دیگری نیز به‌عنوان کنسرت‌گذار در آگهی تلویزیونی کنسرت گوگوش به میان آمد البته به شکلی نه‌چندان واضح و فقط با گذاشتن نشانی وب‌سایت کنسرت‌گذار.
ر
*
زمانی‌‌که من به این نشانی اینترنتی مراجعه کردم، دیدم که کنسرت‌گذار کسی است به نام امیر شجاعی و آن‌گونه که خود در وب‌سایت‌اش نوشته، از بچه مکتبی‌هایی است که در مدرسه‌ی ‌علوی درس خوانده و ناگهان کنسرت‌گذار شده است!!! محل اقامت ایشان نیز در دوبی است. حال چه‌گونه است که خانم گوگوش منیجرش را برای به دردسر نیفتادن مردم، به دوبی می‌فرستد و منیجرهم می‌گوید کنسرت‌گذار در دوبی نبود؟ اگر کسی می‌تواند این مسئله را حل کند، راه‌حل مال خودش، فقط جواب مسئله را به ما هم بگوید
!!!ر
*
این‌هم لینک وب‌سایت برادر مکتبی، خودتان ببینید:
ر
*
جالب این‌جاست که مدتی پیش از لغو کنسرت و زمانی‌که آگهی‌های کنسرت پخش می‌شد، آقای امیر شجاعی مهمان تلفنی آقای امیرقاسمی در برنامه‌اش بود و در مورد کنسرت‌های دوبی نیز صحبت کرد. گویا ایشان کنسرت‌های دیگری نیز دردوبی داشتند که در مورد آن‌ها صحبت کردند، اما اصلن از کنسرت گوگوش هیچ حرفی نزدند!! به‌نظر شما چرا؟؟
*
آن زمان برای من جای یک علامت سوال بزرگ بود که این آقای کنسرت‌گذار چرا از کنسرت خانم گوگوش که بالطبع، مهم‌ترین کنسرت این آقا باید باشد، چیزی نگفتند؟ آیا حرف زدن در مورد کنسرت گوگوش شرم‌آور بود که چیزی نگفتند؟ یا باید با افتخار اعلام می‌کردند؟
*
هر کسی که آن برنامه را دیده بود، این سوال برای‌اش پیش آمد. آقای امیرقاسمی هم که قدغن نکرده بود در مورد کنسرت گوگوش در تپش نباید چیزی گفته شود، چون همان‌گونه که همه دیدند، در مورد لغو این کنسرت سخن گفتند، بنابراین صحبت در مورد برگزاری کنسرت هم ممانعتی نداشته و می‌شد سخن گفت، اما کلامی در این مورد گفته نشد.ر
*
الان مشخص شده این کار آقای«امیرقاسمی»هم در واقع رساندن یک پیام به مردم بود. ایشان آن زمان کاملن آگاه بود که کنسرت دوبی لغو خواهد شد، به‌خوبی می‌دانست که این کنسرت برگزار نخواهد شد. آقای شجاعی هم حتمن این موضوع را می‌دانست، به دلیل این‌که آقای امیرقاسمی و آقای شجاعی با هم دوست هستند و آقای شجاعی نویسنده‌ی برنامه‌ی کات در شبکه‌ی تپش است و نیز تهیه‌کننده و مجری برنامه‌ی زیرزمین در همین شبکه.ا
*
پس هر دو نفر این آقایان موضوع لغو کنسرت دوبی را می‌دانستند، اما اگر منصفانه نگاه کنیم می‌بینیم که آن‌زمان آقای«امیرقاسمی» نمی‌توانست چنین چیزی را به مردم بگوید چون آگهی کنسرت‌ در حال پخش‌شدن بود و کسی حرف ایشان را باور نمی‌کرد، بنابراین آقای«امیرقاسمی» نازنین با هوشیاری و ذکاوتی که از خود نشان داد، پیام خود را این‌گونه به مردم رساند. حال مردم پیام را گرفتند یا نگرفتند با خودشان است، مهم این است که آقای امیرقاسمی با همه‌ی تنگنایی که در آن قرارداشت، وظیفه‌ی خود را در قبال مردم انجام داد که جای تحسین و سپاس دارد!!!ا
*
اعلام خبر کنسرت گوگوش در دوبی هنوز هم در صفحه‌ی نخست سایت آقای شجاعی قراردارد، فقط این‌که ایشان نوشته بودند که من پس از برگزاری چندین کنسرت موفق، اینک با افتخار برگزارکننده‌ی کنسرت شاه‌ماهی هنرایران در دوبی هستم ... که این جمله گویا محو شده است!!!
ر
*
این هم تصویری از صفحه‌ی نخست سایت آقای شجاعی:ر
*
*
از سویی دیگر آقای امیرقاسمی به مردم می‌گوید: حتا منیجر خانم گوگوش به همین منظور به دوبی سفر کرد ولی دید که هیچ‌کدام از تعهدات مربوط به این کنسرت انجام نشده و حتا سالن هم نگرفته بودند و بنابراین خانم گوگوش چاره‌ای جز لغو این کنسرت نداشتند و کنسرت را لغو کردند چون نمی‌خواستند که مردم آسیب ببینند!!!ا
*
پیام آقای امیرقاسمی با گفتن این جمله این بود که خانم گوگوش باید پیش‌از امضای قرارداد کنسرت، منیجرشان را به دوبی می‌فرستادند نه این‌که بیست روز مانده به کنسرت که مردم بلیت‌های خود را نیز خریداری کرده‌اند. یعنی این‌که چگونه‌گی امکانات و نوع تعهدات و سالن کنسرت، باید پیش‌از امضای قرارداد بررسی شود و نه بیست روز مانده به کنسرت!!ر
*
آقای امیرقاسمی با هوشیاری حرف خود را گفت، منظور ایشان این بود که خانم گوگوش در مورد امضای قرارداد، غیرحرفه‌ای عمل کرده‌اند و این کار را بلد نیستند، بنابراین در ماجرای ندرلندر هم مقصر خود ایشان بوده و نه یک کمپانی امریکایی که صدها کنسرت در سراسر دنیا با هنرمندان مشهور جهان برگزار کرده است.ر
*
با وضعیتی که در حال حاضر می‌بینیم به‌نظر می‌آید که حرف آقای امیرقاسمی نازنین در مورد ندرلندر درست است، چون پیش‌از این هم دیده بودیم که خانم گوگوش بنابه گفته‌ی خودشان، زیر قراردادی که روی نوشته‌هایش را با ماژیک، سیاه کرده بودند را امضا کردند.ا
*
وقتی‌که هنرمند غیرحرفه‌ای عمل می‌کند، حتمن که مردم آسیب مالی می‌بینند چنان‌که دیدند. کسانی که از ایران با شرایط بسیار نامناسبی که همه می‌دانند، برای خرید بلیت هواپیما و هتل، هر نفر مبلغ یک میلیون تومان و در بعضی آژانس‌های گردشگری نیز بیش از یک میلیون تومان، به تورهای مسافرتی مختلف پرداخت می‌کنند و پول‌شان هم بازپس گرفتنی‌نیست چون پروازهای دوبی در ایام نوروز چارتر است، مسئول این ضرر مالی مردم بینوای ساکن ایران چه کسی است؟ کمپانی سونی؟ آقای شجاعی؟ یا خود خانم گوگوش؟
*
آقای امیرقاسمی نازنین همین را می‌خواست بگوید که مقصر این ماجرای تاسف‌بار خانم گوگوش است که به عنوان یک هنرمند، حرفه‌ای عمل نکرد و به شکلی نابلدانه، بدون در نظر گرفتن شرایط، فقط قرارداد را امضا کرد. منظورشان این بود که پوزش خواستن ایشان از مردم فایده‌ای به حال آن‌ها ندارد و ضرر مالی و روحی‌‌شان را جبران نمی‌کند، هنرمند اگر برای مردم ارزش قایل است، اگر مردم برای‌اش مهم هستند، باید در هنگام امضای قرارداد متعهدانه عمل کند نه این‌که سبب ضرر مالی و دل‌شکستگی هواداران خود بشود. این ضرر مالی برای ساکنین ایران، بسیار سنگین بود.ر
*
باید از آقای امیرقاسمی نازنین تشکر کرد که با هوشیاری این حقایق را در پس ِکلماتی دیگر عنوان کرد و مردمی که هوشیارترند متوجه‌ی منظور ایشان شدند.
ر
*
آقای امیرقاسمی در بخشی دیگر از سخنان خود به موضوع دیگری نیز تلویحن اشاره کرد:ر
*
خانم گوگوش در آن زمان سفرهای متعدد به اروپا داشتند به فرانسه، ایتالیا و چند کشور دیگر وآن زمان که ایشان به این سفرها می‌رفتند، هیچ کدام از خواننده‌گان دیگر، چنین سفرهایی نداشتند و بنابراین خانم گوگوش با آخرین مد از سفر اروپا بر می‌گشتند به ایران و لباس های ایشان به لباس‌های گوگوشی معروف می‌شد و مدل موی ایشان مدل گوگوشی نام می‌گرفت. دوربین ها هم که همیشه روی ایشان متمرکز بود، بنابراین خیلی واضح بود که دیگران که به خواننده‌گی روی می‌آوردند، همان‌گونه که خودشان هم بارها گفته‌اند الگوی آن‌ها گوگوش بود.ر
*
آقای«امیرقاسمی» نازنین با این داستانی که عنوان کردند خواستند این پیام را به مردم برسانند آن زمان که در ایران بیش‌تر مردم به سفرهای خارجی نمی‌رفتند و ماهواره هم نبود که از آخرین مد لباس و مو و میکاپ، فوری باخبر شوند، خانم گوگوش را که تنها هنرمند مسافر به کشورهای خارجی بود، به عنوان آخرین مد لباس و مو، الگوی خود قرار می‌دادند و خواننده‌ها نیز همین وضعیت را داشتند، اما امروزه با پیشرفت تکنولوژی و موجود بودن تلویزیون‌های ماهواره‌ای واینترنت سبب شده است که مردم داخل ایران، اگر چه به سفرهای خارجی هم نروند، اما با استفاده ازامکانات تکنولوژی، از آخرین مدهای جهان باخبر باشند، بنابراین امروزه دیگر کسی خانم گوگوش را در لباس و مو و آرایش، الگوی خود قرار نمی‌دهد.ر
*
خواننده‌های ایرانی نیز همین وضعیت را دارند، وقتی خودشان در بطن کشورهایی زنده‌گی می‌کنند که می‌توانند آخرین مدهای لباس و میکاپ و مو و هم‌چنین هنرمندان جهان را ببینند، الگوی آن‌ها در خواننده‌گی دیگر گوگوش نیست، با این شرایط نمی‌تواند باشد.ر
*
به هرشکل این پیام هوشمندانه‌ی آقای امیرقاسمی نیز حقیقت است و کسی نمی‌تواند منکر این حقیقت بشود.ر
*
ممکن است افراد ظاهربین پیام آقای امیرقاسمی را نگرفته باشند، اما خود خانم گوگوش زمانی که حرف‌های آقای امیرقاسمی به گوش‌اش رسید، پیام را فوری گرفت و حتا در وبلاگ خود به‌نوعی پاسخ داد. البته پاسخ خانم گوگوش نیزغیرمستقیم بود، یعنی این‌که به خواست ایشان، در قالب ‌نام پروانه، پیامی در وبلاگ گذاشته شد که دقیقن پاسخ خانم گوگوش به پیام آقای امیرقاسمی بود.ا
*
آقای«امیرقاسمی» گرامی به دلیل داشتن یک تجربه‌ی تلخ، نمی‌خواست این حرف‌ها را مستقیم و واضح بگوید، این بود که هوشیاری به خرج داد و نظرات‌اش را دراین زمینه، به شکل چند لایه و پیام‌گونه مطرح کرد تا مردم بی‌خبر را در جریان واقعیت قرار دهد که این کارشان جای بسی تقدیر و تشکر دارد.ا
*
آنسه
بیست‌ودوم اسفندماه 1387 خورشیدی
*

Monday, March 02, 2009

وبلاگ ماه‌بانو

*
وبلاگ ماه‌بانو
*
با مطلبی جالب به‌روز شد:ا
*
*