دلکده‌ی آنسه

Sunday, May 31, 2009

گفت‌وگویی تازه

دو روز اول - صدای امریکا
*
*
گویا هفته‌ی آینده گوگوش در برنامه‌ی دو روز اول صدای امریکا گفت‌و‌گویی زنده خواهد داشت. گوگوش که حدود یک ماه پیش، در همین برنامه گفت‌وگوی زنده داشت و البته از لس‌انجلس، تا آن‌جایی که مقدور بوده، حرف‌ها و خبرها را گفته. اصولن وقتی با هنرمندی گفت‌گویی انجام می‌شود، یکی از شرایط گفت‌وگو این است که هنرمند حرفی تازه برای گفتن داشته باشد و حرف‌های تکراری را مجدد تکرار نکند.ا
*
امید که گوگوش در گفت‌وگوی زنده‌ی هفته‌ی آینده که در استودیوی صدای امریکا انجام خواهد شد، حرف تازه‌ای برای گفتن داشته باشد و این گفت‌وگو به شکل تکرار مکررات و وقت‌کُشی نباشد.ر
*
گفت‌وگوی زنده، به گفت‌وگویی گفته می‌شود که تعداد زیادی از پرسش‌ها به شکل فی‌البداهه مطرح شود و بحث‌هایی پیش بیاید که از پیش هماهنگ نشده باشد، به عبارتی می‌توان گفت موضوعات و بحث‌های غیرقابل پیش‌بینی در گفت‌گوی زنده اتفاق می‌افتد. مهم نیست که هنرمند از بحث‌های به میان آمده ناراحت بشود یا نشود، چون هدف از گفت‌گوی زنده، خوش‌حال کردن یا بدحال کردن هنرمند نیست و اگر قرار باشد هنرمندی از عنوان شدن مبحثی در یک گفت‌وگو ناراحت شود، با این ظرفیت پایین اخلاقی، بهتر است که اصلن گفت‌وگویی انجام ندهد.ر
*
گفت‌وگوی زنده، ویژه‌گی‌های خاص خود را دارد. نباید از پیش تعیین شده باشد، همه‌ی بیننده‌گان برنامه باید بتوانند با آزادی تماس تلفنی داشته باشند و پرسش‌های خود را مطرح کنند. «من ناراحت می‌شوم و او ناراحت می‌شود» در یک گفت‌وگوی زنده، معنایی ندارد که اگر به‌جز این باشد، می‌توان با هماهنگی لازم، آن‌چنان‌که کسی ناراحت نشود، گفت‌وگو را قبلن ضبط و بعد پخش کرد. به این طریق کسی دل‌خور نخواهد شد، اما فایده‌ی چنین گفت‌وگویی چیست؟ گفت‌وگوی ضبط شده، یعنی گفت‌وگوی فرمایشی، سفارشی یا چیزی شبیه به این. می‌توان حتا بخش‌های ناراحت کننده را ادیت کرد و می‌توان هر کار دیگری هم انجام داد.ر
*
به همین دلیل من وامثال من و هر کسی که برای شعور خود احترام قایل است، گفت‌وگوی فرمایشی و سفارشی را نمی‌پذیرد و اصلن آن‌را گفت‌وگو نمی‌داند.
*
صدای امریکا رسانه‌ای حرفه‌ای‌ست. گفت‌وگوهایی که در این رسانه انجام می‌شود، گفت‌وگوهایی زنده هستند. بنابراین صدای امریکا می‌داند که چه‌کار می‌کند و نیازی به توصیه و سفارش به این رسانه نیست.ر
*
آقای فرهودی گرامی نیز یک مصاحبه‌گر حرفه‌ای هستند. من از گفت‌وگوی قبلی ایشان با گوگوش بسیار خوش‌ام آمد، یعنی این‌که بسیار حرفه‌ای عمل کردند و نشان دادند که کارشان را بلدند. گفت‌وگو با آقای ابی هم یک گفت‌وگوی زنده و خوب بود.ا
*
هدف من از نوشتن این مطلب این است که بگویم تعدادی اندک از فن‌های اینترنتی گوگوش که در یک گروه بسیار کوچک اینترنتی دورهم جمع شده‌اند و به ضرص قاطع، هیچ‌کدام هم در عمرشان یک کتاب درست و حسابی نخوانده‌اند، نه از تاریخ هنر اطلاعی دارند، نه موسیقی می‌شناسند، نه از شعر و ترانه سردرمی‌آورند و نه سواد اجتماعی درست و حسابی دارند و در واقع کسانی هستند که از موسیقی و ترانه، فقط گوگوش را می‌شناسند، آن هم نه هنرش را و ترانه‌خوانی‌اش را بلکه بیش‌تر به فکر جمع‌آوری عکس‌ها و ویدیوهای اویند و نیز مدل مو و مدل لباس و کفش و این‌که گوگوش در فلان کنسرت با فلان لباسی که پوشیده بود، از چه رنگ کمربندی استفاده کرده بود!! چنین کسانی دارند برای آقای فرهودی که یک مجری تلویزیونی حرفه‌ای هستند که صدها مصاحبه انجام داده‌اند، تکلیف تعیین می‌کنند که برای گفت‌وگو با گوگوش چه بکند و چه نکند و چه بپرسد.ا
*
جالب این‌جاست که همان تعداد اندک در همان گروهک‌شان، هر کدام با ده‌ها آی‌دی جعلی، برای آقای فرهودی ایمیل می‌فرستند و نسبت به گوگوش اظهار عشق می‌کنند!! فقط به این دلیل که به آ‌قای فرهودی نشان بدهند که همه‌ی ایران از عشق به گوگوش لبریز و درحال فنا هستند!! اگر کسی هم ایمیلی در انتقاد از گوگوش بفرستد حتمن دشمن است و حسود است و می‌خواهد گوگوش را خراب کند!!!ا
*
منظور این تعداد هوادار اینترنتی اندک این است که اگر ایمیل انتقادآمیزی رسید، آقای فرهودی آن‌را مطرح نکند، ویدیو و ترانه هم پخش نکند، بحث سیاسی هم ممنوع، باز گذاشتن خط تلفن هم قدغن، فقط و فقط ایمیل‌های فدایت شوم این گروه خوانده شود و ابراز عشق بی‌کران‌شان، که گفت‌وگو برای گوگوش خوشایند و فرح‌آور باشد!!! و باقی بیننده‌گان هم همه هیچ!! یعنی این‌که در چنین اوضاع و احوال سیاسی غم‌انگیزی، یکی دوساعت وقت یک رسانه‌ی سیاسی و وقت مردم گرفته شود فقط برای پخش قربان صدقه‌های یک گروهک!! یعنی حیرت‌انگیز است!!!ا
*
این حرف‌ها عین واقعیت است و این گروهک با ایمیل به آقای فرهودی گوشزد!! می‌کنند که چه بکند و چه نکند. من چند نمونه از سفارش‌نامه‌های اعضای این گروهک گوگوشی را در این‌جا می‌آورم تا خود بخوانید و قضاوت کنید:ا
*
کسی به‌نام امین به تاریخ سی‌ویکم می، در ایمیلی خطاب به دوستان هم‌گروه‌اش چنین می‌نویسد:ا
*
دیشب مصاحبه‌ی آقای ابی را در دو روز اول دیدم. به‌نظرم اومد که باید درخواست‌های دیگه‌ای هم اگر موافقید، به آقای فرهودی بدهیم. و درخواست مهم اینه که خصوصن با توجه به این‌که زمانی تا انتخابات نمونده، برنامه زیاد سیاسی نشه و به‌جای سوالات سیاسی، بیش‌تر به سوالاتی که در مورد هنر و کار خانم گوگوش هست، پرداخته بشه.ا
*
مورد دیگه این‌که امیدوارم در این مصاحبه هم ارتباط تلفنی وصل نکنند. چون قابل پیش‌بینی نیست که کسی‌که میره روی خط، واقعن کی هست؟ می‌دونین که!ا
*
جالب است که نوشته‌اند باید درخواست‌های دیگری هم به آقای فرهودی بدهیم!!! این نشان می‌دهد که پیش از این ایمیل‌ها نیز در باب این گفت‌وگو دستورالعمل‌های لازم را به آقای فرهودی داده‌ بودند و اینک پس از دیدن گفت‌وگوی ابی، ضرورت دارد که علاوه بر درخواست‌های پیشین، یک‌سری درخواست جدید هم بدهند!!!ا
*
این شخص و دوستان‌اش هنوز یاد نگرفته‌اند که برای گفت‌وگوی زنده نباید تعیین تکلیف کرد که چه بحثی پیش بیاید، چه گفته شود و چه گفته نشود... به راستی چرا نباید بحث سیاسی هم پیش بیاید؟ مگر چه اشکالی دارد؟ و چرا نباید ارتباط تلفنی برقرار شود؟ از چه می‌ترسند این جماعت؟ چه تفاوتی می‌کند که چه کسی پشت خط تلفن است؟ مهم سوالی‌ست که مطرح می‌شود، شناسنامه‌ی شخص تلفن‌کننده، به چه درد مردم می‌خورد؟
*
بعد خانمی به نام نینا در پاسخ به این ایمیل چنین می‌نویسد:ر
*
خیلی باهات موافق‌ام امین جان، حتمن باید این دو موضوع را به آقای فرهودی گوشزد کنیم.ر
*
گوشزد کنیم!!! مگر آقای فرهودی خودشان بلد نیستند باید چه‌کار کنند که چند نفرنابلد در کاررسانه‌ای، به ایشان گوشزد کنند؟؟؟
*
کسی به‌نام«نوید» هم چنین نوشته:ر
*
امروز در برنامه‌ی دو روز اول ابی آمده بود که حسابی حال‌اش گرفته شد. سر خواندن یا نخواندن خلیج فارس از اون سوال شد که همون حرف‌های قبلی را زد. بعد از اون، تلفنی شد که حسابی حال ابی را گرفت در این مورد.ر
یکی هم از قدیمی‌ها زنگ زد که شماها هیچ یادی از ما که اوایل بهترین کارها را برای شما کردیم نمی‌کنید و کم‌لطف‌اید.ر
خلاصه به‌جز دو تلفن، کلن روز خوبی واسه ابی نبود. مخصوصن سر خلیج فارس کاملن مشخص بود و بسیار هم بد جواب داد. یکی هم ایمیل زد که چرا با گوگوش آلبوم و کنسرت نمی‌دید؟ که گفت این سوال را از خود گوگوش بپرسید. من میگم اون بهترینه.ر
فکر کنم ابی امروز را یادش نره، دیگه هم به برنامه‌ی زنده نیاد!!
ر
*
یعنی این‌گونه برداشت‌ها و اظهار نظرها به واقع غم‌انگیز است. ابی هرگاه به هر رسانه‌ای برای گفت‌وگو رفته، بیش‌تر این گفت‌وگوها به شکل زنده انجام شده و در همه‌ی گفت‌وگوها نیز بی‌بروبرگرد، به تلفن‌های مردم پاسخ گفته است. بنابراین ابی هیچ ترسی از گفت‌وگوی زنده و پاسخ به تلفن‌ها ندارد. ابی وقتی‌که می‌خواست به صدای امریکا برای انجام گفت‌وگو برود، به‌خوبی می‌دانست که ممکن است چه‌گونه پرسش‌هایی مطرح شود و رفت. ابی شجاعت این‌که به تلفن‌های مردم پاسخ بگوید را دارد.ر
*
با این حساب، این‌که روز گفت‌وگو برای«ابی» روز خوبی نبود، نشان‌دهنده‌ی این است که نویسنده‌ی ایمیل به‌کلی از مرحله پرت است. ابی باز هم برای انجام گفت‌وگوی زنده، به رسانه‌های مختلف و صدای امریکا خواهد رفت، هم‌چنان‌که پیش از این نیز در همه‌ی این سال‌ها، بارها و بارها این کار را انجام داده‌است. ابی به‌خوبی می‌داند که گفت‌وگوی زنده به چه معنایی است.ر
*
در مورد این‌که«ابی» در زمینه‌ی آلبوم و اجرای کنسرت مشترک چنین پاسخ داد: از خانم گوگوش بپرسید! کاملن حق با ابی است. حدود دو سال پیش گوگوش در پاسخ به کسی که پیام همکاری با ابی را برای او آورده بود، چنین پاسخ داده بود: من بیست‌ سالمه و با پیر و پاتال‌ها هم نمی‌خونم. این پاسخ خانم گوگوش بود که من از منبعی موثق شنیده بودم و آقای امیرقاسمی هم جلوی دوربین همین موضوع را عنوان کرد.ر
*
البته این پاسخ گوگوش مربوط به زمانی است که با مهرداد آسمانی همکاری می‌کرد. شاید می‌خواست با چنین پاسخی بگوید که من با این‌که یک خواننده‌ی قدیمی هستم اما هنوز می‌توانم با هنرمند جوانی مثل مهرداد آسمانی بخوانم و وقتی با هنرمندی جوان می‌خوانم دیگر به کسانی که سن و سالی از آن‌ها گذشته، نمی‌رسد.ر
*
اتفاقن ابی به این پرسش، پاسخ بسیار خوب و هوشمندانه‌ای داد.ر
*
و اما برگردیم به ایمیل‌ها. کسی به‌نام زری چنین نوشته:ر
*
امین جان! من هم با شما کاملن موافق‌ام. درسته که این شبکه ممکنه اختیارشو به دست کسی نده، اما بهتره ایمیل بزنیم و باز نکردن خط‌ها را سفارش کنیم و بگیم به‌خاطر آرامش وجود گل‌بانو تلفن نگیرند چون مطمئنن هستند کسانی که بخواهند زهر بریزند. ضمن این‌که سوالات تلفنی از ابی هم اصلن جالب و قابل گفتن نبود.ر
*
حال پرسش این‌جاست که اگر گل‌بانو قرار است با چند تلفن آرامش‌اش به‌هم بریزد و ناراحت بشود، اصلن چرا انجام گفت‌وگوی زنده را می‌پذیرد؟ گفت‌وگوی زنده یعنی همین، و ناراحت شدن هم ندارد.ر
*
کسی هم به نام مهتاب چنین نوشته:ر
*
درسته نوید جان، عیب برنامه‌ی زنده همینه. حالا ببین حسودا اگه گوگوش در برنامه تلفن بگیره چه می‌کنند. من‌که به نازنین‌اش پیغام رسوندم که جواب‌های دندان‌شکن آماده کنه. چون هرچه موفق‌تر، دشمن و حسود بیش‌تر.ر
*
برخلاف این خانم، من معتقدم که حُسن برنامه‌ی زنده همین است که همه‌چیز، همان‌گونه که رُخ می‌دهد دیده می‌شود و ادیت‌کرده و فرمایشی نیست... و اما پرسش مهم این‌که حسودان چه کسانی هستند؟ آیا اگر کسی انتقاد یا اعتراضی منطقی داشته باشد، حسود است؟ به چه چیزی حسادت می‌کند؟
*
در گفت‌وگوی قبلی که عده‌ای به لغو کنسرت دوبی و از دست دادن پول‌شان اعتراض کرده بودند، آیا آدم‌های حسودی بودند؟ به چه حسادت کرده بودند؟ به از دست دادن پول‌های‌شان؟؟
*
و جواب‌های دندان‌شکن برای چه؟ مگر نازنین شما می‌خواهد به میدان جنگ برود؟
*
و از همه مهم‌تر، اگر شما بر این باورید که گوگوش موفق است پس چرا این‌همه نگران هستید و سفارش‌نامه می‌فرستید؟ هنرمندی که همه‌جانبه موفق است و مشکلی ندارد و خیال‌اش راحت است پس این‌همه نگرانی برای چیست؟ به‌راستی این‌همه آشفته‌گی چرا؟
*
من معتقدم که این جماعت اصلن فن نیستند، بلکه برای هنرمند، از هر دشمنی، دشمن‌ترند. فن بودن فقط به معنای قربان صدقه رفتن و تصور کردن هنرمند در بالاترین نقطه نیست. فن کسی است که وظیفه‌ی هواداری را بلد باشد و برای هوادار بودن فقط قربان صدقه رفتن و هنرمند مورد علاقه را در اوج دیدن و بقیه را در حضیض، کافی نیست. این قبیل کارها، شخصیت هنرمند را برباد می‌دهد.ر
*
از طریق دوستی باخبر شدم که زمان گفت‌گوی قبلی گوگوش با صدای امریکا، کسی به نام مریم به آقای فرهودی ایمیلی داده بود و به ایشان گوشزد!! کرده بود که کسی به نام آنسه به شما ایمیل می‌دهد و از گوگوش بدی می‌کند، او دشمن است و حسود است و چنین و چنان است!!!ر
*
نخست این‌که من در گفت‌وگوی قبلی هیچ ایمیلی برای آقای فرهودی نفرستادم. دوم این‌که من هر حرف ونظری داشته باشم در همین‌جا می‌نویسم و واضح و بدون گوشه کنایه هم می‌نویسم، نه فرصت‌اش را دارم و نه ده تا آی‌دی جعلی که به آقای فرهودی ایمیل بزنم و هرچه دوست دارم بگویم. لطف کنید کرده‌های خود را به من نسبت ندهید. این کارها فقط از شما برمی‌آید و آن ایمیل‌ها هم سند زنده‌ی این ماجرا.ر
*
و دیگر این‌که من تاکنون هرچه در این وبلاگ نوشته‌ام، خانم گوگوش به طریقی پاسخ گفته. یک نمونه این‌که من در باره‌ی گفت‌گوی سال 2003 ایشان با صدای امریکا، مطلبی نوشته بودم که درهمین وبلاگ، چند پُست پایین‌تر می‌توانید مشاهده کنید و در آن مطلب به این‌که ایشان با رفتن به استودیوی صدای امریکا و حضور نیافتن در مقابل دوربین بی‌هیچ دلیل منطقی، و گفت‌وگوی تلفنی درحالی‌که در استودیو حضور داشتند، در واقع به صدای امریکا و مردم بی‌احترامی کردند، اشاره شده بود. این مطلب بسیار درستی بود که گوگوش را به گفت‌وگوی دوباره با صدای امریکا هدایت کرد. ایشان تازه با این رسانه گفت‌وگو انجام داده بودند و دلیلی نداشت که به این زودی در استودیوی صدای امریکا حاضر شوند، و این‌بار نه با تلفن، بلکه جلوی دوربین بنشینند.ر
*
در شرایطی دشواری که ما زنده‌گی می‌کنیم که بی‌اغراق، شرایط اسفباری است و در چنین هنگامه‌ای که انتخابات نیز در راه است و هر کسی سخنی و نظری دارد و همه را تب انتخابات فرا گرفته، به‌نظر نمی‌آید مردم ایران حال و حوصله و وقت این را داشته باشند که برای صدای امریکا که یک رسانه‌ی خبری- سیاسی است ایمیل بفرستند و قربان صدقه‌ی گوگوش بروند، به‌جز همان تعداد اندک در همان گروهک مزبور و البته هر کدام با ده‌ها آی‌دی جعلی.ر
*
شرایط زنده‌گی در ایران به‌قدری غم‌انگیز است که ایمیل‌هایی که از ایران برای صدای امریکا فرستاده می‌شود، بیش‌تر ایمیل‌های سیاسی و اخبار اجتماعی است. هنرمندی هم که برای گفت‌و‌گو به این رسانه می‌آید، باید که حتمن آماده‌گی پاسخ‌گویی به پرسش‌های سیاسی را داشته باشد. هیچ هنرمندی در حال حاضر نمی‌تواند بگوید من سیاسی نیستم. این حرف، حرف درستی نیست. هنرمندان از مردم عادی جامعه، سیاسی‌ترند و نباید از پاسخ‌گویی به پرسش‌های سیاسی فرار کنند یا این‌که کسانی به‌عنوان هوادار، به رسانه توصیه کنند که بحث سیاسی مطرح نشود و خط تلفن باز نباشد!!!ر
*
خانم گوگوش در گفت‌وگوی قبلی با آقای فرهودی، در پاسخ به این که پرسیده بودند شما که یک هنرمند درجه‌ی یک هستید به جز خواندن چه کار دیگری انجام داده‌اید، گفتند:ر
*
اگر رسالتی به دوش‌ام باشه، من با خوندنم این رسالت را انجام میدم!! و فعالیت موثر باید در ایران انجام بشه
چون ما در مملکت‌مان نیستیم بنابراین نمی‌شه که فعالیت موثری در خارج از ایران انجام بشه!!!
ر
*
خانم گوگوش!ر
رسالت که حتمن بر دوش شما است، اصلن شک نکنید، اما شما با خواندن کدام ترانه‌ها این رسالت را انجام داده‌اید یا خواهید داد؟
*
و این‌که چون در ایران نیستید پس نمی‌توانید فعالیت موثر داشته باشید، یعنی چه؟ یعنی این‌که پس به منزل برویم و در آرامش اقیانوس آرام استراحت کنیم و عاشقانه بخوانیم و کنسرتی اجرا کنیم و پولی به‌دست آوریم و هنگام گفت‌وگوی زنده هم از پرسش‌های سیاسی و خط تلفن و ایمیل انتقادآمیز و اعتراض هم ردّپایی نباشد که مبادا آرامش‌مان به هم بریزد؟!! رسالتی که شما بر دوش دارید به همین معناست؟
*
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می‌کردن پریا
مثل ابرای بهار گریه می‌کردن پریا...ا
*
*
*
آنسه
یازدهم خرداد ماه 1388 خورشیدی
*
*
بیت پایان مطلب: احمد شاملو

Sunday, May 24, 2009

حراج! حراج! بشتابید

حراج کنسرت گوگوش در واشنگتن
*
*
باز هم موضوع جالبی پیش آمد که نوشتن ماجرای خانم زویا زاکاریان را به تعویق انداخت، باور کنید ماجرا بسیار مهم است و الان باید گفته شود. مطلب خانم زویا را هم حتمن خواهم نوشت، اما در حال حاضر این موضوع مهم‌تر است.ر
*
بعد از شکست کنسرت اکلند و کنسل شدن مفتضحانه‌ی کنسرت دوبی، گوگوش این‌بار می‌خواهد واشنگتن را فتح کند!!! اما زهی خیال باطل! آن دورانی که ایشان به روی صحنه‌های باشکوه می‌رفت و برنامه اجرا می‌کرد، گذشت و دیگر از آن خبرها نیست، خدا بیامرزد آن دوران را.ر
*
اینک اما زمانی فرا رسیده که گوگوش کنسرت واشنگتن را به حراج گذاشته است. می‌توانید به راحتی سقوط یک ستاره را تماشا کنید، سقوط مفتضحانه‌ی ستاره‌ای که اینک فقط کورسویی از او به‌جا مانده است. سقوط ستاره‌ای که به‌زور می‌خواست اسطوره شود که نشد، که حقیقت‌اش برملا شد و رسوا شد.ر
*
فقط توجه کنید که قیمت بلیت‌های کنسرت واشنگتن 45 تا 95 دلار است!! خدای من!! یعنی هم‌سطح قیمت بلیت‌ کنسرت کامران و هومن!! قیمت بلیت چهل‌وپنج تا نودوپنج دلار!!! اگر میانگین بگیرید یعنی هفتاد دلار و گوگوش با آن همه ادا و اصول و خودبزرگ‌بینی مفرط، با بلیت هفتاد دلاری به روی صحنه خواهد رفت، یعنی همه باید کف مرتب بزنند!!!ر
*
گذشت آن زمانی که آن‌سان گذشت! گذشت آن زمانی‌که که قیمت بلیط کنسرت‌های ایشان 250 دلار 175 دلار و 125 دلار بود، گذشت آن دوران، خدا رحمت کند آن دوران خوش را. اینک مردم حتا بلیت 125 دلاری هم برای کنسرت گوگوش نمی‌خرند. بلیط 45 دلار تا 95 دلار برای یک سالن 2500 نفره در واشنگتن!!!ر
*
این کنسرت گوگوش است! عکس می‌گیریم! امضا می‌دهیم! می‌رقصیم! کی می‌دونه چی پیش میاد می‌خونیم! منو می‌خواد یا نمی‌خواد می‌خونیم! بشتابید ارزان‌اش کردیم، بشتابید، حراج است حراج، یک حراج واقعی ... قیمیت بلیت کنسرت گوگوش 45 تا 95 دلار! ... بشتابید ارزان‌اش کردیم که همه ببرند، جان مادرتان بشتابید!ر
*
اصلن حیرت‌انگیز است! بلیت 45 دلار تا 95 دلار برای یک سالن کوچک دوهزاروپانصد نفره، یعنی خنده دار به معنای واقعی، می‌توانید قهقهه بزنید.ر
*
گویا شکست کنسرت اکلند، درس خوبی به گوگوش داد و فهمید که دیگر مردم با بلیت‌های گران به کنسرت‌اش نخواهند آمد، فهمید که دیگر جای او در سالن‌های بزرگ نیست، فهمید که باید به بلیت‌های ارزان و سالن‌های کوچک راضی باشد وگرنه از همین هم خبری نیست.ر
*
توجه کنید که ارزان شدن بلیت کنسرت یعنی این‌که دستمزد گوگوش هم نصف شد، یک سقوط وحشتناک ... ارزان شدن بلیت کنسرت یعنی این‌که کیفیت نور و صدا هم نصف شد، یعنی این‌که کنسرت کیفیت بالایی ندارد، همینی است که برای همه هست.ر
*
بدین‌ترتیب، سال بعد قیمت بلیت‌های کنسرت گوگوش از این هم پایین‌تر خواهد آمد، حالا چه برقصد، چه نرقصد، چه امضا بدهد و چه امضا ندهد، قیمیت بلیت باز هم سقوط خواهد کرد چون گوگوش دیگر آن گوگوش چند سال پیش نیست که با دستمزد‌های کلانی که می‌گرفت برای همه‌ی همکاران‌اش پشت‌چشم نازک کند و خود را در خیال‌اش تافته‌ی جدابافته ببیند.ر
*
وقتی‌که هنرمندی به سمت دروغ و تظاهر، مردم فریبی و حقیقت‌کُشی می‌رود، سرانجام‌اش همینی می‌شود که می‌بینیم بلیت 45 دلار تا 95 دلار در یک سالن کوچک 2500 نفره.ر

خوب به یاد دارم زمانی‌که گوگوش دو شب پیاپی در سالن کداک تیاتر کنسرت داشت، همین فن‌های سجده‌گر، به‌شدت اعتراض کرده بودند که: وای! چرا کداک تیاتر؟ لابد سال دیگه در کاباره تهران دوبی برنامه می‌ذاره!! ... من هنوز هم ایمیل‌های این فن‌ها را دارم ... الان ولی چه؟ الان چه باید بگویند؟ لابد باید بگویند: وای! چرا سالن 2500 نفره با بلیت‌های ارزان؟ لابد سال دیگه در کاباره تهران دوبی هم راهش نخواهند داد!!!
ر
*
حالا همه می‌توانید بخندید چون به‌نظر می‌آید که گوگوش بدجوری فیلتر شده، یک فیلتر واقعی که رهایی از آن امکان‌پذیر نیست. حالا می‌توانید سقوط یک ستاره را به چشم ببینید. دیگر چیزی از این ستاره نمانده. س و ت و ا و ر رفته و فقط ه مانده، فقط ه.ر
*
حراج! حراج! حراج کنسرت گوگوش در واشنگتن! بشتابید ارزان‌اش کردیم، همه ببرند ... بشتابید گوگوش را با قیمت 45 تا 90 دلار ببینید، با همین قیمت اندک، هم برای‌تان می‌خواند، هم می‌رقصد، هم امضا می‌دهد، هم عکس می‌گیرد، هم قر می‌دهد، هم سفید سفید صد تومن می‌خواند، هم جُک تعریف می‌کند، هم بالا و پایین می‌پرد، بشتابید شاید برای‌تان پشتک‌وارو هم بزند... بشتابید که غفلت موجب پشیمانی‌ست.ر
*
گوگوش! آسوده بخواب و خوابِ سالن‌های بزرگ، بلیت‌های گران و دستمزد بالا را ببین. بخواب بخواب، که داری خوب می‌خوابی
!
ر
*
*
آنسه
چهارم خرداد ماه 1388 خورشیدی
*

Wednesday, May 20, 2009

اعمال غیرانسانی

فیلترشدن دلکده
*
*
وبلاگ دلکده از عصر دیروز در ایران فیلتر شد!!! معمولن در ایران سایت‌های سیاسی، یعنی آن دسته از سایت‌هایی که مخالف نظام می‌نویسند و هم‌چنین سایت‌های غیراخلاقی و سایت آوازخوان‌های ساکن لس‌انجلس اسیر فیلترینگ هستند، اما این‌که چرا دلکده فیلتر شد، جای حیرت و پرسش دارد که واقعن چرا؟
*
فیلترینگ در ایران معمولن به شکل حساسیت بر روی برخی واژه‌ها عمل می‌کند. یعنی برنامه‌اش به‌شکلی است که آن را به تعدادی از واژه‌ها که معمولن واژه‌های سیاسی و غیراخلاقی هستند، حساس می‌کنند. بنابراین زمانی‌که سایت یا وبلاگی، دانسته یا نادانسته، یکی از آن واژه‌های قدغن را، در نوشته‌‌ی خود به‌کار می‌برد، فیلتر می‌شود، و البته در همان زمان، نه چند روز بعد.ا
*
اگر مدتی پس از نوشتن مطلبی، سایت دچار فیلترینگ شد، به این معناست که کسی گزارش آن سایت یا وبلاگ را داده و یا این‌که سفارشی فیلتر شده است.ر
*
آخرین مطلب دلکده، دو روز پیش از فیلتر شدن به‌روز شده بود، اگر فیلترینگ به دلیل استفاده از واژه‌های قدغن بود، باید همان زمان فیلتر می‌شد و نه دو روز بعد. اما چون این اتفاق، با فاصله‌‌ی چند روز روی داده، بنابراین فیلتر شدن دلکده سفارشی انجام شده است.ر
*
دلکده نه سیاسی می‌نوشت و نه غیراخلاقی. فقط یک عامل می‌تواند سبب فیلتر شدن آن شود و آن این‌که دربان‌های امنیه‌خانه، از خویشاوندان گوگوش هستند و دوست نمی‌دارند که در مورد گوگوش مطلبی مخالف نوشته شود.ر
*
توجه داشته باشید که در ایران سایت بیش‌تر آوازخوانان، شاید نودونه درصد آن‌ها فیلتر است به‌جز سایت رسمی گوگوش و وبلاگ زیباش‌ناش ایشان. حال چرا سایت رسمی گوگوش را فیلتر نمی‌کنند، خوب مشخص است که چرا، گوگوش رفیق شفیق است، مبادا سایت‌اش را فیلتر کنید! گوگوش از ماست!ر
*
فیلتر کردن دلکده، از نظر من ایرادی ندارد، چرا که هر سایتی را که قدغن می‌کنند، هجوم به سمت‌اش بیش‌تر می‌‌شود و مردم نیز حریص‌تر می‌گردند و به جای روزی یک‌بار، روزی چند بار به دلکده سر می‌زنند. به علاوه‌ جهان را که نمی‌توانند فیلتر کنند، و این اتفاق فقط در ایران رُخ می‌دهد و درود بر فیلترشکن! اگر کسی از ایران خواستار دلکده باشد، با فیلتر شکن به آن راه می‌یابد و خارج از ایران هم که مشکلی از این بابت ندارند.ر
*
بیش‌تر بازدیدکننده‌گان دلکده، از امریکا و اروپا هستند و به‌ویژه از لس‌انجلس بازدید کننده بسیار زیاد است، بنابراین تلاش‌های کسانی که دوست می‌داشتند دلکده فیلتر شود، عملن بی‌ثمر است.ر
*
من البته از مدتی پیش می‌دانستم که گوگوش چه آدم کوچولوی منگی است، ولی نمی‌دانستم که از آدم کوچولوهای معمولی نیز چندین درجه پایین‌تراست. خیلی جالب است کسانی که می‌خواستند زندان را در آسمان، آبی بکشند و زندان را در آسمان، آزاد بکشند، حتا طاقت یک وبلاگ و دو خط انتقاد را هم ندارند!! ا
*
من البته از این عکس‌العمل‌های گوگوش خوش‌ام می‌آید. کاملن مشخص است که چه حرصی می‌خورد. در تعطیل کردن وبلاگ هم که سابقه دارد. او حتا طاقت طنز را هم نداشت و وبلاگ طنز آرمین را از طرف بلاگ اسپات تعطیل کرد. برای دلکده اما امکان تعطیل کردن از جانب بلاگ‌اسپات وجود نداشت، بنابراین دست به دامن کسانی شد که می‌خواستند زندان را در آسمان، آبی بکشند!!!ا
*
جالب این‌جاست که من هنوز مطلب خانم زویا زاکاریان عزیز را ننوشته‌ام که گوگوش این‌همه دستپاچه شده و دست به دامن این و آن گشته!! چرا؟ چون فقط خودش می‌داند و من، که با خانم زویا چه کرده!! یعنی شرم‌آور است و درعین حال حیف است که بقیه از این موضوع بی‌اطلاع باشند ...ر
*
من مطلب خانم زویای عزیز را خواهم نوشت و به دلیل این‌که دوستانی که در ایران هستند، باز کردن بخش کامنت‌ها با فیلترشکن، برای‌شان کمی مشکل است، بخش کامنت‌ها را غیرفعال خواهم کرد و دوستان می‌‌توانند نظرات خود را از طریق ایمیل برای دلکده بفرستند.ر
*

*
برخی دوستان در ایران با ایمیل مرا مطلع کرده‌اند که در فکر تهیه‌ی فیلترشکن هستند، به محض این‌که این گروه از دوستان فیلترشکن تهیه کنند، مطلب خانم زویا را منتشر خواهم کرد.ر
*
به شما گفته بودم سکوت ظاهری گوگوش، سکوت خنده‌داری است. من عکس‌العمل‌های روان‌پریش‌وار او را در وبلاگ‌اش می‌دیدم و این‌هم عکس‌العمل تازه. ابلهانی که می‌گفتند گوگوش سکوت می‌کند و جواب نمی‌‌دهد، الان ببینند که ایشان بلد نیست با زبان پاسخ بدهد و به ناچار دست به کارهای غیرانسانی می‌زند.ر
*
به یاد دارید که گوگوش پیش از این در وبلاگ خنده‌دارش، عکس پرنده گذاشته بود؟ این بار اما دیدم که ویدیوی درنده گذاشته، مدتی بعد لابد خود دایناسور را بر روی وبلاگ خواهد گذاشت، چرا؟ چون نه حرفی برای گفتن دارد و نه سوادش به او اجازه‌ی نوشتن می‌دهد، بنابراین مجبور است دست به دامن پرنده‌گان و درنده‌گان و خزنده‌گان شود. به هر شکل بهتر است همان ویدیویی را که گذاشته، خوب نگاه کند و اگر توانایی‌اش را دارد، عاطفه را از همان حیوانات یاد بگیرد.ر
*
دیدم که در کامنت‌های وبلاگ ایشان هم نوشته بودند: وای! اون میمون چه ناز بود، چه‌قدر شبیه شما بود گوگوش جان
!!!ر

*
آنسه
سی‌ام اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی
*

Sunday, May 17, 2009

عکس با رقص

آگهی کنسرت یا التماس‌نامه؟!!؟
*
*
پیش از آن‌که مطلب به دادگاه کشانیدن خانم زویا توسط گوگوش را بنویسم، یک آگهی کنسرت دیدم بی‌نهایت حیرت‌انگیز، که ترجیح دادم نخست به این آگهی بپردازم. آگهی کنسرت گوگوش در واشنگتن!!! یعنی حیرت‌انگیز بود!! حیرت‌انگیز از این جهت که پس ایشان خودش هم می‌داند که تا چه حد پایین رفته است، به نظر می‌آید پس از تجربه‌ی تلخ کنسرت اکلند یعنی جمعیت هزارو هفتصد نفره در یک سالن دوهزارو نهصد نفره که برای آدم پُرمدعایی مانند ایشان فاجعه بود و نیز کنسل شدن بسیار شک‌‌برانگیز کنسرت دوبی، ایشان پایین رفتن خود را به چشم دیده است.ر
*
با توجه به آن‌چه که در باره‌ی گوگوش دیده‌ایم، آگهی کنسرت واشنگتن، درواقع آگهی نبود، التماس‌نامه بود، درست مثل این بود که دارد می‌گوید:ر
*
آی مردم! تو را خدا به کنسرت واشنگتن بیایید، من به شما امضا می‌دهم، قول می‌دهم که امضا بدهم و با شما عکس بگیرم، برای شما هم می‌خوانم، هم می‌رقصم، هم امضا می‌دهم، هم عکس می‌گیرم، هم بغل‌تان می‌کنم و در آگهی بعدی تصویرتان را نشان می‌دهم، تو را خدا! جان مادرتان به کنسرت بیایید، خواهش می‌کنم!ر
*
صدالبته اگر هنرمند همراه مردم باشد و به آن‌ها عکس و امضا بدهد و از مردم فرار نکند، بسیار هم عالی‌ست و بی‌نهایت زیباست، اما کدام هنرمند؟ هنرمندی که وقتی برنامه‌اش تمام می‌شد بلافاصله از روی صحنه به نزدیک درپُشتی می‌پرید و فرار می‌کرد؟
*
همه‌ی هنرمندان ما به مردم امضا می‌دهند و عکس می‌گیرند. داریوش با این طیف گسترده‌ی هواداران‌اش که بی‌شک هیچ کدام از هنرمندان ما به اندازه‌ی داریوش محبوبیت و طرفدار ندارند، بارها دیده‌ام که با چه صمیمیتی با هواداران‌اش عکس می‌گیرد و امضا می‌دهد. هنرمندان دیگر نیز همین‌طور، آن‌ها همیشه به همین شکل عمل کرده‌اند و تنها هنرمندی که همیشه در حال فرار از مردم بود، گوگوش بود و بس.ر
*
ابی هم همین‌طور. بارها درتصویرهای مختلف کنسرت‌های ابی دیده‌ایم که ابی با میکروفن به میان مردم می‌رود و خود را از آن‌ها جدا نمی‌‌داند.ر
*
گوگوش هنرمندی است که در این نُه سال فعالیت مجددش، فقط دو بار به مردم امضا داد آن‌هم یک‌بارش در کنسرت‌های اولیه بود که به خواست قلبی خودش هم نبود بلکه به دلیل برنامه‌ریزی آقای خوش‌زبان تن به این کار داد، که بعدها کاشف به‌عمل آمد که آن دفترچه‌ها را هم خودش امضا نکرده ... این دقیقن کلمه به کلمه‌ی حرف‌های آقای امیرقاسمی در این مورد است:ا
*
من به جرات میگم که تنها باری که خانم گوگوش کتابچه‌ها را برای مردم امضا کردند کنسرت لاس وگاس بود که چون فروش بلیت در شب دوم، کم بود، قرار شد مردم بین دوشب کنسرت، با ایشون دیدار کنند و ایشون کتابچه‌ها یا هر چه که مردم می‌آوردند را امضا کنند. اما جمع کتابچه‌هایی که خود خانم گوگوش امضا کردند، پنجاه تا بود و باقی کتابچه‌ها را ایشون حاضر نشدند امضا کنند و به جای ایشون بهروز دروی و کامبیز امضا کردند.ر
*
یک‌بار هم در کنسرت لاس‌وگاس، برای کشاندن مردم به سالنی که خود گوگوش از نظر قانونی نمی‌توانست بخواند، به مردم امضا داد، همین و همین ... دو برنامه‌ی امضا هر کدام به دلیلی خاص و بنابر موقعیت و شرایط زمانی و نه به خواست قلبی ... و حالا تصاویر امضا دادن ایشان در آگهی کنسرت تازه؟؟؟!!!؟؟؟ یعنی شگفت‌انگیز است و تاسف‌آور.ر
*
امضادادن به مردم وقتی که با خواست قلبی گوگوش نیست، نشان می‌دهد که از سر نیاز است، اینک زمانی‌ست که گوگوش نیازمند امضادادن به مردم است، پس به آن‌ها امضا می‌دهد اگرچه که حوصله‌ی هیچ‌کدام‌شان را ندارد و این موضوع را در کنسرت‌های گذشته ثابت کرده است.ر

*
به جز این، من و دوستان‌ام از نزدیک شاهد برخورد گوگوش با مردم در کنسرت دوبی بودیم ... امضا کدام است؟ ایشان حتا هدیه‌هایی را که دوستداران‌شان از ایران تا دوبی کشانده بودند را قبول نکرد و نه حتا یک شاخه گل ... دسته‌گل من و دوستان‌ام را ماموران گرفتند و اجازه ندادند آن را به محل کنسرت ببریم ... یک تماشاچی بخت‌برگشته که یک خانم میان‌سال بود، نمی‌دانم یک شاخه گل را چه‌گونه به محل کنسرت آورده بود، در حین اجرای برنامه‌ی ایشان، نزدیک صحنه رفت و آن یک شاخه گل را با ترس و لرز به وسط صحنه پرت کرد که با عکس‌العمل ماموران روبه‌رو شد ... بعد هم برخورد بسیار بد گوگوش با مردم که حتا برای معطل شدن چند ساعته‌ی مردم در زیر آفتاب و آن‌همه اهانت ماموران به مردم، حتا یک پوزش خشک و خالی هم نخواست، تو گویی که ارث پدر از مردم طلب‌کار بود.ر
*
و حالا چنان هنرمندی، با آن خصوصیات خودشیفته‌گی که به‌راستی تصور می‌کرد قرعه‌ی ملکه‌گی روم به نام‌اش خورده، در تازه‌ترین آگهی کنسرت‌اش، می‌خواهد مردم را به ضرب و زور امضا دادن و عکس گرفتن به سالن کنسرت بکشاند!! خنده‌دار است، خیلی خنده‌دار است، خیلی زیاد. چرا در این برهه از زمان، مردم قابلیت امضا دادن و عکس گرفتن پیدا کرده‌اند؟؟؟
*
صدالبته که این خواست قلبی خود این خانم و یا احترام به مردم نیست، اصلن شک نکنید، داستان، داستان تاسف‌بار پایین رفتن ایشان است، خیلی خودش را دستِ‌بالا گرفته بود وبدفُرم جولان می‌داد، الان اما به‌خوبی متوجه شده که فرقی با همکاران‌اش ندارد و برخی از همکاران‌اش خیلی از ایشان جلوتر هستند.ر
*
هرگز سال 2003 را فراموش نمی‌کنم، هرگز ... سال 2003 گوگوش در واشنگتن کنسرت داشت، کنسرتی که رهبری ارکستر ایشان را منوچهر چشم‌آذر برعهده داشت.ر
*
تلویزیون صدای‌امریکا، یک هفته پیش از تاریخ برگزاری کنسرت، از گوگوش قول یک گفت‌وگوی تلویزیونی گرفته بود و بعد از طریق صدای‌امریکا و سایت این تلویزیون، به مردم مژده‌ی گفت‌وگو با گوگوش را دادند و صفحه‌ی مخصوصی را هم در سایت صدای‌امریکا قرار دادند که مردم نظرات‌شان را بنویسند و یا اگر پرسشی دارند مطرح کنند.ر
*
پیش از آن، گوگوش همیشه خود را از مردم پنهان می‌کرد و این نخستین گفت‌وگوی مستقیم گوگوش محسوب می‌شد و دوستداران‌اش بسیار هیجان‌زده بودند و بارها هم از صدای امریکا تشکر کردند. در کامنت‌های متفاوتی در سایت صدای امریکا نوشته شده بود که ما دیش و رسیور نداشتیم اما برای دیدن این گفت‌وگو و فقط به خاطر گوگوش، به هر قیمتی بود، دیش و رسیور تهیه کردیم ... همه‌ی این مدارک حتمن در آرشیو صدای‌امریکا موجود است.ر
*
صدای امریکا حتا در ارتباط با کنسرت گوگوش در واشنگتن، به میان مردم رفت و یک گزارش تهیه کرد. زمان گفت‌وگو نزدیک می‌شد و مردم منتظر بودند... هیجان طرفداران برای دیدن و شنیدن این گفت‌وگو از کامنت‌های‌شان پیدا بود ... مجریان این گفت‌وگو آقای بهارلو و آقای انوشیروان کنگرلو بودند... ساعت مصاحبه فرا رسید، خانم گوگوش به داخل استودیوی صدای امریکا آمد، اما در کمال حیرت، حاضر نشد جلوی دوربین بیاید، هر کاری کردند، با این‌که قول مصاحبه داده بود، اما جلوی دوربین نیامد...ا
*
می‌دانید یعنی چی؟ این رفتار گوگوش هم توهین به صدای‌امریکا بود که آن‌همه تدارک دیده بود و هم توهین به مردم ... ناراحتی شدید در چهره‌ی مجریان برنامه دیده می‌شد و آقای بهارلو با ناراحتی، چند بار خطاب به مردم گفتند: ببینید ما به قول‌مان عمل کردیم، ولی خانم گوگوش حاضر نیستند جلوی دوربین بیایند. ناراحتی شدید از چهره و صدای آقای بهارلو کاملن مشخص بود.ر
*
حتا آقای بهارلو چندین بار به گوگوش گفتند که مردم یک هفته است منتظر این مصاحبه هستند و حتا برخی مردم فقط برای دیدن مصاحبه‌ی شما دیش و رسیور تهیه کرده‌اند، یا کسانی که دیش و رسیور نداشتند به خانه‌ی دوستان و آشنایان خود رفته‌اند که مصاحبه را ببینند ... یعنی اگر این حرف‌ها خطاب به چوب و سنگ هم گفته می‌شد، گمان می‌کنم حرکتی به خودشان می‌دادند ، اما گوگوش... ر
*
گوگوش در نهایت پُررویی، دلیل نیامدن‌اش را جلوی دوربین چنین عنوان کرد: من فکر کردم صدای امریکا فقط رادیو هست، نمی‌دونستم باید جلوی دوربین بیام!!! حالا گفت‌وگو با رادیو با گفت‌وگو در یک رسانه‌ی تصویری چه تفاوتی دارد، بماند...ا
*
و بعد کار بسیار خنده‌داری که گوگوش انجام داد این بود که در همان استودیوی صدای امریکا، در اتاقی دیگر نشست، و از طریق تلفن!! نیم ساعت مصاحبه انجام داد، یعنی واقعن باید گفت شلیک خنده!!! ر
*
این موضوع به حدی زننده بود که خانم شهره آغداشلو هم در گفت‌وگویی با منصور سپهربند در تلویزیون جام‌جم آن‌را به‌طور ضمنی عنوان کردند که کسی برای مصاحبه به تلویزیونی می‌رود و بعد به‌جای این‌که جلوی دوربین بنشیند و با مردم صحبت کند، در اتاقی دیگر از طریق تلفن مصاحبه می‌کند و این یعنی توهین به شعور مردم...ر
*
حالا چنین کسی که برای مردم ذره‌ای ارزش قایل نیست، در آگهی کنسرت‌اش، وعده‌ی امضا دادن و عکس گرفتن به مردم می‌دهد، واین یعنی التماس کردن: آی عکس! عکس می‌گیریم، امضا میدیم، خواهش می‌کنم بیایید کنسرت! تمنا می‌کنم! التماس می‌کنم! آی
عکس، آی امضا، عکس با رقص.ر
*
*
آنسه
بیست‌وهشتم اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی
*

Monday, May 11, 2009

اسطوره

افسانه‌ی اسطوره اندرین وانفسا
*
*
این روزها، برخی بی‌وقفه اما نادانسته، دَم از اسطوره می‌زنند و ارشمیدس‌وار، اما با کت‌وشلوار، چنان هیجان‌زده اسطوره اسطوره می‌بندند، که تو گویی چیزی کشف کرده‌اند که از کشف ارشمیدس هم مهم‌تر است، درحالی‌که کشفیات‌شان سراسر صُوَر خیال است.ر
*
به‌شدت خنده‌ناک است که عده‌ای حتا بی‌آن‌که معنای اسطوره را بدانند و یا به خودشان زحمت بدهند و دستِ‌کم فرهنگ لغت باز کنند تا از سطرهایی که در مقابل کلمه‌ی اسطوره نوشته شده، شاید به بارمعنایی آن پی ببرند، همین‌طور نادانسته فقط می‌گویند اسطوره و به‌ویژه کسی مثل گوگوش را اسطوره‌ی بزرگ معرفی می‌کنند.ر
*
از آن‌جایی که فشارهای وارده بر این عده برای استفاده از کلمه‌ی اسطوره، بسیار زیاد می‌باشد و شدیدوار به این کلمه دل بسته‌اند، خواستم فقط در باب گوگوش، به معنای اسطوره پی ببرید چرا که اگر رستم و اسفندیار و تهمینه و شیرین و کتایون و رودابه و سودابه و سیاوش و بیژن و منیژه اساطیر تاریخی باشند، پس لزومن گوگوش نمی‌تواند اسطوره باشد، چون اصولن اسطوره به کسی می‌گویند که در حال حاضر زنده نیست، اما در زمان زنده‌بودن‌اش، نمادی از خود به‌جای گذاشته است که به واسطه‌ی آن نماد، نام‌اش در تاریخ به ثبت رسیده است. این نماد، فقط نماد خوبی و نیکی نیست، نماد زشتی هم می‌تواند باشد، بنابراین چون از خود نماد ونشانه‌ای به جای گذاشته است، از او به‌عنوان اسطوره نام می‌برند.ر
*
گوگوش هم شاید پس از گذشت سال‌های زیاد و بلکه قرن‌ها، تبدیل به اسطوره شود، مثلن اسطوره‌ی خودشیفته‌گی، اسطوره‌ی تظاهر و مردم‌فریبی، اسطوره‌ی دروغ‌گویی یا مثلن اسطوره‌ی سرقت شوهران دوستان‌ صمیمی‌اش، اما آن‌چه واضح است این‌که در حال حاضر اسطوره نیست، اما چون عده‌ای اصرار دارند که گوگوش اسطوره است، پس به این نتیجه می‌رسیم که منظورشان از اسطوره، اسطوره‌ی تاریخی نیست. به شما خواهم گفت منظورشان از اسطوره چیست.ر
*
اگر حرف(ه) را از آخر کلمه‌ی اسطوره حذف کنیم، می‌ماند اسطور ... و تُرک زبانان نازنین دقیقن می‌‌دانند که اسطور در زبان تُرکی به چه معنایی است، آن‌هایی که تُرک‌زبان نیستند و دوست می‌دارند از معنای این کلمه سردربیاورند، می‌توانند از آن‌هایی که تُرک‌زبان هستند بپرسند. حتا آنانی که تُرک‌زبان نیستند، می‌توانند تنبلی را کنار بگذارند و دیکشنری باز کنند... درست مانند زمانی‌که برای دریافتن معنای کلمه‌ی مانیفست، به آن‌ها به‌شدت توصیه شده بود: خُب عزیزم! اگه بلد نیستی برو دیکشنری باز کن!!!ر
*
به هرشکل اگر عده‌ای اصرار دارند که به گوگوش بگویند اسطوره، منظورشان همان اسطور است با تای تانیث. باور بفرمایید همین است و جز این نمی‌تواند باشد. درست مثل آفتاب و آفتابه!! ا
*
خُب، حالا که از چه‌گونه‌گی اسطوره بودن گوگوش سردرآوردید، به شما خبر بدهم که مطلب بعدی دلکده درباره‌ی ماجرای هیجان‌انگیز قهر و دعوای باشکوه گوگوش و خانم زویا زاکاریان خواهد بود و این‌که چرا گوگوش دوست صمیمی و قدیمی خود را به دادگاه کشانید.ر
*
همه می‌دانند و یا دستِ‌کم آنانی که ماجراهای هیجان‌انگیز گوگوش را پس از خروج‌اش از ایران بدون پوست گوسفند، دنبال می‌کردند، می‌دانند که او چه‌گونه مورد تهاجم و حمله‌ی رسانه‌های تصویری و شنیداری و نوشتاری و خیلی از مردم قرار گرفت و چه‌ها که در موردش نگفتند و تنها کسی‌که در مقابل همه‌ی آن تهاجمات ایستاد و از گوگوش حمایت کرد، خانم زویا زاکاریان بود، اما خانم زویا ناگهان توسط همین خودشیفته‌‌بانو که قدر محبت و معنای دوستی را نمی‌داند و به جز خودش، هیچ‌کس و هیچ‌چیز برای‌اش مهم نیست، سر از دادگاه درآورد.ر
*
این قهر و دعوای باشکوه، به‌شدت گفتن دارد که در فرصتی دیگر برای‌تان خواهم گفت تا بیش‌تر از این‌ها بدانید که این خودشیفته‌بانو، در زنده‌گی تنها چیزی که دارد رو است و تنها چیزی که ندارد آبرو است.
ر
*
*
آنسه
بیست‌ودوم اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی
*

Sunday, May 03, 2009

بی‌شهامت بانو

یک‌کمی شهامت داشته باش بانو!ا
*
*
کارنظرخواهی تاریخی وبلاگ گوگوش در مورد ترانه‌سرایان باقدرت، گویا دارد به جاهای باریک می‌کشد. با قرار گرفتن نام جعلی نصرت فرزانه در لیست ترانه‌سرایان صاحب‌نام، من اعتراض خود را در مقاله‌‌ای باعنوان هردم از این باغ بری می‌رسد عنوان کردم. آقای شهیار قنبری که خود صاحب یکی از نام‌های آن لیست نظرخواهی است نیز در برنامه‌ی رادیویی‌شان اعتراض کردند که اعتراض‌شان کاملن به‌جا و به‌حق بود.ر
*
وبلاگ رسمی گوگوش در برابراعتراض شهیار قنبری و درخواست او مبنی براین‌که نام‌اش را از آن لیست بیرون بیاورند، بازتابی حیرت‌انگیز نشان داد، تو گویی یک هنرمند حق ندارد اختیار نام‌اش را داشته باشد!!!ر
*
گوگوش ِهمیشه‌در ظاهر ساکت، به‌جای این‌که به درخواست همکار خود توجه کند و یا این‌که توضیحی در مورد آوردن نام جعلی نصرت فرزانه در آن لیست بدهد، همکار خود را توهین‌باران کرد.ر
*
نام‌های جعلی در وبلاگ گوگوش پشت‌هم صف کشیدند، تا پاسخ‌های گوگوش به شهیار قنبری را به اطلاع ملت همیشه در صحنه برسانند. یعنی‌این‌که پیام‌های نوشته‌شده، درواقع حرف‌های گوگوش است در زیر نقاب چند نام جعلی که به آن‌ها خواهم پرداخت.ر
*
و شگفت‌انگیز این‌که در برابر درخواست آقای قنبری، مسایلی در پیام‌های وبلاگ رسمی گوگوش مطرح شده است که به‌راستی دلالت بر شک و شبهه در عقل نویسنده‌گان پیام‌ها دارد. درست مثل این است که چند آدم کور و کر و بی‌خبر و مست، چنین پیام‌هایی را نوشته‌اند، که در واقع هرچه که در آن پیام‌ها نوشته شده و هر توهینی که به شهیار قنبری شده، مسئول مستقیم‌اش گوگوش است.ر
*
و اما یکی از موضوعات شگفت‌انگیزی که در پیام‌ها مطرح شده این است. کسی با نام جعلی فرهاد چنین نوشته:ا

سلیقه است دیگه ، حتما ایشون ترجیح میدن اسمشون جایی باشه که در مورد زندگی خصوصیشون و روابطشون و زرورق و واردات هنرجوی خوانندگی از کانادا و بعدش صادرات همون هنرجو به ترکیه و پودر مخصوص باز کردن راه تنفس و دزدی شعر و دزدی ایده و مهمونی های آنچنانی و این چیزا مینویسن. بعضیا سلیقهشون اینطوریه خوششون میاد که اسمشون اینجور جاها باشا ولی توی یک رای گیری معمولی نباشه...ا

فرهاد جعلی که ناگهان سروکله‌اش پیدا شده و جالب این‌که از هراتفاقی هم که در زمان غیبت اوافتاده، به‌نحوی شگفت‌انگیز باخبر است و حتمن نسبت نزدیکی هم با لورنس عربستان دارد، بداند و آگاه باشد که:ر
*
من «آنسه»، هرآن‌چه که پیش از این در باره‌ی شهیار قنبری در این وبلاگ نوشتم چه مثبت و چه منفی، هنوز هم در این وبلاگ موجود است، اگر آن‌ها را پاک می‌کردم، بدین معنا بود که آن‌زمان به حرف‌ام اعتقادی نداشتم، اما چون درکمال شهامت، هیچ‌کدام را پاک نکردم، نشان‌دهنده‌ی این است که آن نوشته‌ها بخشی از نظرات من در آن تاریخ است، تاریخی که زیر آن مطالب دیده می‌شود.ر
*
بنابراین شما خانم گوگوش! تلاش‌تان در این زمینه که به‌صحرای کربلا بزنید و رد گم‌کنید، بیهوده است. بله، آن مطالب را من نوشتم و خیلی کارخوبی کردم نوشتم. من به عنوان یک مخاطب جدی، که یک وبلاگ هم دارم، می‌توانم و این حق را دارم که نظرم را بنویسم. اگر فکر می‌کنید درباره‌ی آقای قنبری بد نوشتم، به‌عنوان یک مخاطب، بد نوشتم و نه به‌عنوان همکار ایشان. من که همکار شهیار قنبری نیستم، ایشان ترانه‌ی حرف، قصه‌ی دوماهی ، نفس و آی مردم مُردم و ده‌ها ترانه‌ی دیگر را که به من نداده بودند که بخوانم، من فقط یک مخاطب هستم که وبلاگی دارم و نظرم را می‌نویسم و خوب کردم نوشتم.ر
*
خانم گوگوش! ناراحتی اصلی شما از این است که چرا حرف‌های شهیار قنبری در وبلاگ آنسه درج شده است؟ وهمه‌ی آن پیام‌های مزخرف را تایید کردید که به‌یاد بیاورید که آنسه قبلن چه نوشته بود؟ عجب تلاش بیهوده‌ای! آنسه که خودش می‌داند چه نوشته و خیلی هم کار خوبی کرده نوشته.ر
*
الان لبه‌ی تیز انتقاد دقیقن به سمت شماست خانم گوگوش! که در وبلاگ‌ رسمی‌ات، به شهیار قنبری توهین شده است، شما همکار شهیار قنبری هستی، نه مخاطب‌اش، این را به یاد داشته باش. در واقع این توهین‌ها به شهیار قنبری از جانب گوگوش است. چرا؟ چون این پیام‌ها و توهین‌ها را گوگوش تایید کرده، اگر مورد تاییدش نبود که چاپ نمی‌شد. بر سردر وبلاگ نوشته شده: وبلاگ رسمی گوگوش، ننوشته‌اند که وبلاگ رسمی زری!! زری که پیام‌ها را تایید نمی‌کند، گوگوش تایید می‌کند بنابراین توهین‌هایی که به شهیار قنبری شده، مورد تایید گوگوش است، که اگر نبود حذف‌شان می‌کرد، مثل خیلی از پیام‌هایی که با مقررات عجیب وغریب وبلاگ ایشان هماهنگ نیست و چاپ نمی‌شود ... اما این‌گونه که پیداست، پیام‌های توهین، مشمول مقررات وبلاگ ایشان نمی‌باشد و خیلی راحت تایید می‌شود، بنابراین همه‌ی آن پیام‌ها و توهین‌ها، حرف‌های خودِ گوگوش است.
ر

اگر چاپ پیام‌های توهین را به معنای دموکراسی و عدم سانسور اعلام می‌کنید، این دروغی بیش نیست، اگر در وبلاگ شما دموکراسی پر می‌زند، پس چرا خیلی از پیام‌ها که به نفع شما نیست و یا به گفته‌ی خودتان با مقررات وبلاگ شما سازگار نیست، تایید نمی‌شود؟ بنابراین در وبلاگ شما دموکراسی پر نمی‌زند، پرپر می‌زند.ر

خانم گوگوش! به یقین می‌گویم تعداد مخاطبان دلکده، چندین برابر مخاطبان وبلاگ شماست ...یعنی این‌که تعداد بازدیدکننده‌ای که دلکده دارد را وبلاگ شما در خواب هم نمی‌بیند، تعداد کامنت‌های وبلاگ شما که بیش‌ترشان هم نام‌های قلابی است و پُر از اسامی تکراری، تعداد اندک مخاطبان‌‌تان را فریاد می‌کشد ... اما خانم گوگوش، من با این‌همه بازدید کننده‌ی دلکده، بخش پیام‌های آن را غیرفعال کرده‌ام فقط به یک دلیل: چون به شما خیلی توهین می‌کردند و من مجبور بودم که آن پیام‌های توهین را که تعدادشان هم خیلی زیاد بود پاک کنم. اگر آن‌ها را پاک نمی‌کردم و تاییدشان می‌کردم، به‌شدت به شما بی‌احترامی می‌شد و چون مسئولیت این وبلاگ با من است، مسئول آن بی‌احترامی‌ها و توهین‌ها نیز من بودم، بنابراین بخش کامنت‌ها را غیرفعال کردم.ا

شما هم همین‌طور خانم گوگوش! وقتی پیام‌های توهین را تایید می‌کنید، یعنی این‌که خودتان آن توهین‌ها را قبول دارید و در واقع توهین از جانب شماست.ا

نخستین پیامی که در این مورد در وبلاگ گذاشته شد، پیام خود گوگوش بود که حرف‌هایش، با نام جعلی سولماز در وبلاگ جاخوش کرد. من نمی‌گویم خود گوگوش با انگشتان مبارک‌اش به دگمه‌های کیبورد زده و آن پیام سراسر مزخرف را نوشته، نیازی به این کار نیست، همین‌که به سولماز قلابی بگوید که چه بنویسد، سولماز قلابی هم با ده‌ها غلط املایی و نگارشی و با متنی خنده‌دار، گفته‌های ایشان را می‌نویسد، چنان‌که نوشت. بروید پیام سولماز قلابی را بخوانید، کلمه به کلمه‌اش حرف‌های دیکته شده‌ی گوگوش است.ر
*
گوگوش از زمانی‌که از ایران خارج شد، در برابر هیچ‌کدام از انتقادها و اعتراض‌ها، شهامت پاسخ‌گویی نداشته است. الان هم همین‌طور است و چون شهامت حرف زدن و پاسخ دادن ندارد، حرف‌هایش را با قلم کسی دیگر و نامی قلابی به بقیه تحویل می‌دهد و خود ژستِ خنده‌دار سکوت می‌گیرد.ر
*
پیامی دیگر با نام ِنامی منصور چنین نوشته شده:
ر

در يك مجله قديمي اطلاعات هفتگي سال 1357 درمورد يكي از ترانه هاي شادروان گيتي( ياران)، نام شاعر نصرت فرزانه ذكر شده بود كه درآن زمان گيتي همسر مسعود كيميايي بود . منظورم اين است كه اين نام يك نام جديد اختراع شده نيست و هيچ بحث سياسي و قايم بازي ندارد...ا
*
آقای مثلن منصور! شما هم که از فونت عربی استفاده می‌کنید درست مثل اسامی جعلی مریم و پروانه و بی‌تا و ... اگر به گفته‌ی شما این يك نام جديد اختراع شده نيست و هيچ بحث سياسی و قايم بازی ندارد، پس چرا گوگوش در کنفرانس مطبوعاتی تورنتو در باره‌ی این نام، به‌صراحت دروغ گفت؟؟ شما که نمی‌توانید حرف‌های گوگوش را در مورد نصرت فرزانه درکنفرانس مزبور، پاک کنید، می‌توانید؟
*
خانم گوگوش به دروغ گفت که ترانه‌های آلبوم زرتشت را نصرت فرزانه نوشته که با خانواده‌اش در آلمان زنده‌گی می‌کند و به دلیل کهولت سن، نمی‌تواند مسافرت کند ... این حرف‌های خانم گوگوش است، حال پاسخ بدهید اگر این نام اختراع شده نیست و هیچ بحث سیاسی و قایم بازی ندارد، پس چرا خانم گوگوش در ملاء عام در باره‌اش دروغ به آن بزرگی گفت؟ اگر کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه نبود، چه نیازی به این دروغ تاریخی بود؟ دروغی که ثبت شده و موجود است.ا
*
و خیلی جالب است نصرت فرزانه که از سال 57 ترانه می‌نویسد، چه‌گونه ترانه‌سرایی است که فقط برای همسران‌اش و عمه‌اش ترانه می‌نویسد؟
*
خانم گوگوش! شما به‌چه دلیل الان این موضوع را پیش کشیدی که نصرت فرزانه برای زنده‌یاد گیتی هم ترانه گفته بود؟ خُب زودتر می‌گفتی، چرا الان گفتی؟؟ مثلن چرا در کنفرانس مطبوعاتی تورنتو به این موضوع اشاره نکردی؟ آیا در زمانی که نصرت فرزانه برای زنده‌یاد گیتی هم ترانه نوشته بود، آیا در حالت کهولت سن بود؟ و در آلمان بود؟ یا نه؟
*
و اما موضوع مهم‌تراین‌که در وبلاگ گوگوش چند نفر اشخاص حقیقی هم وجود دارند که هوادار ایشان هستند، تعدادشان اگرچه اندک است ولی به‌هر شکل چند اسم واقعی هستند. این چند نفر هم تحت تاثیر حرف‌های دیکته شده‌ی آن قلابی‌ها قرار می‌گیرند و بعد خودشان هم نمی‌دانند که چه می‌گویند، فقط می‌خواهند که از قافله عقب نمانند.ر
*
روند وبلاگ سراسر مقررات گوگوش چنین است که وقتی می‌خواهند موضوعی را در ذهن بقیه بنشانند و یا پاسخی به کسی بدهند، ابتدا اسامی جعلی سولماز، مریم، پروانه و بی‌تا صف می‌کشند و آن‌چه را که خانم گوگوش می‌خواهد را در پیام‌های‌شان می‌نویسند، در واقع با این‌کار به آن چند نفر اشخاص حقیقی خط می‌دهند که شما هم این‌گونه بنویسید. این روند دموکراسی در وبلاگ رسمی گوگوش است.ر
*
شما به چند پست از وبلاگ گوگوش مراجعه کنید و خودتان ببینید، همه‌ی موضوعاتی که نیاز به خط دادن دارند، نخستین کامنت‌ها توسط همین اسامی جعلی نوشته شده است.ر
*
کسی به‌نام سعید که حقیقتن هوادار گوگوش است هم تحت تاثیر حرف‌های دیکته شده‌ی قلابی‌ها، در بخشی از پیام‌اش در باره‌ی شهیار قنبری چنین نوشته:
ر

من منکر توانمندیهای این فرد نیستم ، اما باید به ایشان یادآور شوم که اگر گوگوش نبود ، هیچگاه تکرار می کنم هیچگاه ایشان جایگاه و منزلت امروز را نداشتند و اگر روزی گوگوش نام ایشان را از لیست دوستان خود حذف کند ایشان به قهقرا سقوط خواهند کرد .ر
*
آقای سعید! یعنی شهیار قنبری اعتبارش را از گوگوش دارد؟ این حرف‌تان شرم‌آور نیست؟ پس لابد اردلان سرفراز و ایرج جنتی عطایی و زویا زاکاریان هم اعتبارشان را از گوگوش دارند، لابد دوفردای دیگر اگر آن‌ها نیز چیزی بگویند، خواهی گفت که شما اعتبارتان را از گوگوش دارید ... جل‌الخالق!!!ر
*
اما حقیقت این است که شهیار قنبری اعتبارش را از کارنامه‌اش دارد. ایرج جنتی عطایی اعتبارش را از کارنامه‌اش دارد و نه از گوگوش، گوگوش چه اعتباری به این‌ها داد؟
*
گوگوش اعتبارش را از شهیار قنبری، بابک افشار و واروژان دارد که با ترانه‌ی قصه‌ی دو ماهی نام‌اش را مطرح کردند. گوگوش اعتبارش را از ایرج جنتی عطایی دارد که با ترانه‌ی قصه‌ی وفا، از دام عنکبوتی تقلید از ترانه‌های سایر خواننده‌ها رها شد و نام خواننده‌ی مستقل به خود گرفت.ر
*
گوگوش همه‌ی اعتبار خود را از شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی، اردلان سرفراز، زویا زاکاریان، حسن شماعی‌زاده، پرویز مقصدی، پرویز اتابکی، بابک افشار، اسفندیار منفردزاده، واروژان دارد. این‌همه آدم که نمی‌توانند از یک نفر به نام گوگوش اعتبار بگیرند، این گوگوش است که از همه‌ی اینان اعتبار گرفته است.ر
*
مگر گوگوش با خواندن ترانه‌های سفید سفید صد تومن و حمومک مورچه داره، و امثال آن‌ها، اعتبار داشت؟ چه اعتباری داشت که بخواهد همکاران‌اش که خالق اثر هستند و صاحب اثر هستند را اعتبار ببخشد؟
*
گوگوش کسی بود که ازترانه‌ی قصه‌ی وفا و از ترانه‌های استودیو طنین اعتبار گرفت. به‌جز این، ترانه‌سرایان و آهنگ‌سازانی که در استودیو طنین کار می‌کردند، به دلیل پادرمیانی محمود قربانی به گوگوش ترانه دادند، وگرنه گوگوش صاحب نامی نبود که بتواند از استودیو طنین ترانه بگیرد. چه اعتباری داشت ایشان؟ از خواندن ترانه‌های تقلیدی اعتبار گرفته بود؟
*
خانم گوگوش! این پیام‌های تایید شده‌ی شماست که حاوی چنین نوشته‌های بی‌شرمانه‌ای است. شما واقعن چه فکر می‌کنید خانم گوگوش؟ چرا این‌همه خودشیفته هستید که تصور می‌کنید ترانه‌سراها و آهنگ‌سازان اعتبارشان را از شما گرفته‌اند؟ و این حرف، حرف شماست، مورد تایید شماست، چون شما پیش از این هم چنین حرفی را در مورد اردلان سرفراز گفته بودید، به یاد دارید که؟ اگر به یاد ندارید، من به یادتان می‌آورم:ا

در دهه‌ی پنجاه، زمانی‌که با اردلان سرفراز به مشکل برخوردید در گفت‌وگو با مجله‌ی جوانان، که تیتر آن گفت‌وگو هم بود: آقای شاعر! بروید میلیونر شوید، در برج عاج بنشینید، بر بخیل‌اش لعنت ... دربخشی از این گفت‌وگو شما چنین گفتید:ا

من همیشه دوست داشته‌ام با شعرای خوب کار کنم، اما در یک‌جا اشتباه کردم و باعث شهرت همین آقای شاعر شدم... می‌خواهم بپرسم پس از اشعاری که من از ایشان خواندم، بعد از مرداب، ایشان چه اثر دیگری از خود بروز داده‌اند به‌جز اجاق و دیگ و حباب و کف صابون؟ ... چرا مرداب گرفت؟ چون جنجال آن بر سر من بود...ا

پس خانم گوگوش! چنین تصوری در ذهن شما هست که آن پیام‌های اعتبار گرفتن را تایید می‌کنید، شما خودتان دوست می‌دارید که بگویند ترانه‌سراها و آهنگ‌سازان از گوگوش اعتبار گرفته‌اند و لابد کارنامه‌شان به هیچ است!!!ا
**
خانم گوگوش! آگاه باشید شما آن‌ بیست سالی که روی کاناپه نشسته بودید و یا زمانی‌که سرتان را از شیشه‌ی اتومیبیل به بیرون بردید و الله‌اکبر گفتید و یا آن‌زمانی که به همراه دخت محترم رفسنجانی در سونا و استخر تشریف داشتید، در آن دوران، زیباترین ترانه‌ها در غربت ساخته شد که کارهای شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی، اردلان سرفراز و زویا زاکاریان بود، زیباترین اجراهای داریوش و ابی از همین ترانه‌سراهاست، چه‌گونه است که آن‌ها از شما اعتبار می‌گیرند؟ شما به چه حقی کارنامه‌ی این هنرمندان را ندیده می‌گیرید و خود را منبع و منشا اعتبار آنان می‌دانید؟

یادتان که می‌آید همین چندی پیش، پیامی را در وبلاگ‌تان تایید کردید که بی‌شرمانه نوشته بود: مردم به مراسم ختم فردین آمده بودند فقط به این دلیل که گوگوش را در آن‌جا ببینند!!! یعنی این‌که فردین با آن همه عظمت، هیچ اعتباری نزد مردم نداشت، مردم فقط آمده بودند که شما را ببینند!! حیرتا!! پس این شما بودید که به فردین اعتبار دادید؟؟ و حالا هم نوبت شهیار قنبری است که اعتبارش را از شما دارد!! و بعد هم لابد به ترتیب سایر هنرمندان... آن پیامی که شهرت فردین را منوط به اعتبار شما دانسته بود را، شما تایید کرده بودید خانم گوگوش! این کارها برای چیست؟ برای این‌که بگویی آدم بزرگی هستی که به همکاران‌ات اعتبار بذل و بخشش می‌کنی؟

خانم گوگوش! به یاد دارید در اوج دوران طلایی‌تان در دهه‌ی پنجاه، وقتی با بهروز وثوقی در چند فیلم هم‌بازی شدید، بر تیتراژ فیلم، اول نام بهروز وثوقی به‌چشم می‌خورد و بعد نام شما، به یاد دارید که؟ الان هم آن فیلم‌ها موجود است، کسانی‌که شک دارندمی‌توانند بروند تیتراژ آن فیلم‌ها را بینند... شما که در فیلم‌های سینمایی، نام‌تان بعد از نام بهروز وثوقی نوشته می‌شد، به ترانه‌سرایان صاحب‌نام سرزمین‌مان، اعتبار داده‌اید؟ و مردم به مراسم ختم فردین آمده بودند فقط به این دلیل که شما را ببینند؟
*
خانم گوگوش دیکته کرده‌اند که:ر

ظاهرا (دوستان) فراموش کرده اند که به ایشان بگویند بجز نام نصرت فرزانه ،که خشم ایشان را برانگیخنه، 5 نام دیگر در این لیست هستند که عبارتند از : تورج نگهبان، ایرج جنتی، اردلان سرفراز،زویا زاکاریان و بیژن ترقی. شما از اینکه نامتان در کنار این عزیزان قرار بگیرد هم واهمه دارید؟

قلابی معروف سولماز! تو که شهامت نداری حتا با نام اصلی‌ات پیام بگذاری، چه می‌گویی؟ فقط دستورات دیکته شده را می‌نویسی؟ شهیار قنبری که به نام‌های دیگر اعتراض نداشت، ایشان به نام نصرت فرزانه اعتراض داشت و همان نام را نیز مطرح کرد، به سایر نام‌ها چه کار دارد؟ ... هر کدام از ترانه‌سرایان صاحب‌نام، کارنامه‌ی هنری چهل ساله دارند، بنابراین کسی از کسی واهمه ندارد ... اما آوردن نام جعلی نصرت فرزانه به‌عنوان ترانه‌سرای باقدرت در کنار ترانه‌سرایان صاحب‌نام، توهین است، هم توهین به ترانه‌سرایان صاحب‌نام، هم توهین به مردم، هم خیانت به ترانه و موسیقی که با این حساب، هرکه از راه برسد و دو کلمه بکش بکش، آبی بکش، قرمز نکش، زندان بکش را ردیف کند، ترانه‌سرایی باقدرت است، و آن‌که کارنامه‌ی هنری چهل‌ساله دارد نیز ترانه‌سرای باقدرت است، پس هیچ تفاوتی بین‌شان نیست ... به این می‌گویند خیانت به ترانه.ا
*
خانم گوگوش! کار شما بسیار ناپسند است که حرف‌های‌تان را به قلم چند نام جعلی می‌گویید. متاسف‌ام که آن‌قدر شهامت نداری حرف‌هایت را خودت بگویی.ر
*
من اگر چیزی در باره‌ی شهیار قنبری نوشتم، با نام خودم نوشتم، چه بد و چه خوب، چه زشت و چه زیبا، همه را با نام خودم نوشتم، شهیار قنبری اگر حرفی زد، شجاعانه ایستاد و حرف‌اش را گفت، اما شما چه خانم گوگوش؟ شما در زنده‌گی به جز مظلوم‌نمایی و فیلم‌بازی کردن، چه چیز دیگری یاد گرفته‌ای؟؟
*
پیش از این هم به‌شما گفته بودم که الان دهه‌ی چهل و پنجاه نیست، نسل جوان در این دوره، نسل آگاهی است، بنابراین نمی‌توانید پشت‌هم به مردم دروغ بگویید.ر
*
کسی هم در همان پیام‌ها نوشته بود که این‌ها فقط از گوگوش می‌نویسند، اگر گوگوش را ازشان بگیرید هیچ‌چیز ندارند!!!ر
*
نخست این‌که اگر حقیقت را از ما بگیرند، هیچ‌چیز نداریم، نه گوگوش را.ر
*
دوم این‌که من از ابتدا این وبلاگ را برای گوگوش باز کردم و هنوز و هم‌چنان ازگوگوش می‌نویسم و خواهم نوشت. خانم گوگوش! آگاه باشید که من خسته نمی‌شوم، شما هم مواظب خودت باش که خسته نشوی، من تا آخر خط هستم و حقیقت را خواهم گفت.
ر

آنسه

چهاردهم اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی